Metal Hurlant: کمیکی فرانسوی، دنیا را تکان داد
در دههی هفتاد-هشتاد مجموعهکمیکی منتشر میشد که شاید اگر منتشر نمیشد هرگز داستان علمیتخیلی مدرن به وجود نمیآمد. کمیک “متال هرلنت” (به فرانسوی یعنی فلزِ جیغان) که هر کسی که فکرش را بکنید از ریدلی اسکات و گیبسون گرفته تا کارگردان آکیرا، همه اعتراف کردهاند که تحت تاثیرش بودهاند.
نوشتهای که پیش رو دارید ترجمهایست از یادداشتی به عنوان “The French sci-fi comic that inspired Blade Runner and Akira” نوشتهی “اِولین ونگ” که قبلا در dazeddigital.com منتشر شده بود.
در دههی هفتاد-هشتاد مجموعهکمیکی منتشر میشد که شاید اگر منتشر نمیشد هرگز داستان علمیتخیلی مدرن به وجود نمیآمد. کمیک “متال هرلنت” (Metal Hurlant به فرانسوی یعنی فلزِ جیغان) که هر کسی که فکرش را بکنید از ریدلی اسکات و گیبسون گرفته تا کارگردان آکیرا، همه اعتراف کردهاند که تحت تاثیرش بودهاند.
کمیکی فرانسوی و مغزبرانداز و مجنون و آوانگارد و مملو از پورنوگرافی. اثری آنقدر تاثیرگذار که به اعتقاد شخصی به نام ژانپیر دیونه که یکی از بنیانگذارانش بوده، فقط یک کمیک نبود، که جریانی هنری بود، و چه بسا که تاثیرش به تاثیرِ سورئالیسم پهلو میزد:
من وقتی گرفتم قضیه رو که دیدم آلن رنه اولین کسیه که مشترک مجله شده و کریس مارکر دومی و فلینی هم پنجمی.
من وقتی گرفتم قضیه رو که اگه از جرج لوکاس مقدمه میخواستم، هنوز یه هفتهنشده واسم میفرستاد.
نقل از مصاحبهی سال ۲۰۱۳
پس خالی از لطف نیست که ماجرای تولد “متال هرلنت” را آنطور بخوانیم که در اولین شماره همزادِ آمریکایی مجله روایت کرده بودند(“هوی متال” Heavy Metal نسخهی امریکایی متال هرلنت است که در ۱۹۷۷ افتتاح شد و هنوز هم چاپ میشود):
در ساعت چهار نوزدهمین صبح دسامبر ۱۹۷۴، در پسِ نگاهِ مجنونِ ارغنونسازِ فلک، به وقتِ عیدِ نیکاسیوسِ مقدس(همان قدیس که ظهورِ وحشیانی که سرش بریدند را خبر داده بود)، در معرضِ آن بسیارچیزهای چرخنده در مدارات که نظارهگر بودند، چهار فردی که هرگز به هم ربطی نداشتند و پیش از این به نامهای “درویه”(Druillet) و “دیونه”(Dionnet) و “موبیوس”(Moebius) و “فارکاس”(Farkas) خوانده میشدند، استحاله یافتند و تبدیل به “انسانوارگانی متداخل” (Humanoids) شدند. پس اندکی بعدتر مجلهای بر روی دکهها وجود مادی گرفت، که “متال هرلنت” Metal Hurlant نامش دادند. متال هرلنت -فلز جیغان- (فارغ از هرمعنایی که اسمش داشته باشد) توسط انسانوارگان متداخل به زیور طبع آراسته میشد(و میشود) ولی تو گویی که حاصل تراوشات ذهن بیگانگان بود، و به راستی هم که بود. چون از فرانسویان بود.
البته واقعیت اینقدر هم دراماتیک نبود، چون آن چهار فردی که ظاهرا به هم ربط نداشتند از قضا به هم ربط داشتند و عملا یک مشت آدم عاصی و درمانده بودند که دوباره پیش هم برگشته بودند. “دیونه” که ژورنالیست و نویسنده بود، هم برای کارهای “فیلیپ درویه” و هم برای “موبیوس”، قبلا متن نوشته بود. همان “فیلیپ درویه” که بهخاطر سلیقهی «باروک و ال-اس-دی-آرتی»اش مشهور بود و همان “موبیوس”(با نام اصلی ژان ژیرو Jean Giraud) که با سبک «تنتن-و-سالوادوردالی-در-فضا»یش اسطوره میشد و تایید بزرگانی مثل یودوروفسکی و میازاکی را میگرفت. چون Pilote و L’Echo des Savanes یعنی ناشران قبلی کارهایشان، از پس چاپ مجموعهکمیکهای سایفای بر نمیآمدند، اجبارا خودشان دستبهکار شدند و انتشاراتی جدید تاسیس کردند. پس فارکاس یعنی نفر چهارم هم بهشان پیوست تا حسابدارشان باشد. اگرچه درویه در مصاحبهای راجع به فارکاس گفته “یک شیاد بهتماممعنا بود” که “هنوز ششماه نگذشته بود گفت ماشین میخوام” و بعد هم رفت تا “با مکعبروبیکاش پول پارو کنه”.
البته دیگر متال هرلنت در کار نیست چون مجله سال ۱۹۸۷ تعطیل شد و تلاش برای احیایش در سال ۲۰۰۴ هم ناموفق بود. متال هرلنتی که نثری نوآورانه و طراحیهایی نشئهکننده داشت، و به طرزی کمرشکن خوشاستیل بود.
پس متالهرلنت چه ویژگیای داشت که دنیای علمیتخیلی را تکان داد؟ این موضوعیست که باقی مقاله را به آن خواهیم پرداخت.
بینظیر و سرکش!
در ابتدای ابتدا فقط کمیکهای بلژیکی-فرانسوی خانوادهپسند بودند تا که چندین دهه گذشت و نوبت “باربارلا” رسید. همان باربارلا که با شیطنتهای فضایی شهوانیاش، صدای «اِوا خاکِ عالمِ» خیلیها را درآورد. بعد دههی ۶۰ شد و نوبت به “هاراکیری“ رسید که هجونامه بود و روی جلدش مینوشتند “Journal bête et méchant” یعنی «یه مجلهی مزخرف و فاسد». هجونامهای که شبیه “مجلهی مَد” بود(Mad Magazine یک مجلهٔ طنز آمریکایی)، منتهی سیاسیتر و بزرگانهتر که فتیش چیزهای حالبههمزن داشت و همیشه میخواست فتنه به پا کند. کمیکهایش زشت و خشن و کوتاه بودند و عقدهی کثافتومدفوعشان را با تابوهای جنسی و دعواهای سیاسی قاطی میکردند و ترکیبی عجیب میساختند. هاراکیری سر مرگ رئیسجمهور شارل دو گل هم دست از شوخی برنداشت تا بالاخره درسال ۱۹۷۰ به خاطر توهین به ارزشهای ملی تعطیلش کنند. “شارلی اِبدو” (به فرانسوی: Charlie Hebdo به معنای «هفتهنامه شارلی») جانشین هاراکیری شد و مجلههای بزرگسالانهی دیگری هم مثل “L’Echo des Savanes” و “Fluide Glacial” هم از همان خط مشی پیروی کردند و راه هاراکیری را ادامه دادند. متال هرلنت اما با آن مجلهها قاطی نشد. موبیوس در یکی از آخرین مصاحبههایش در اینباره گفته بود که:
ما میخواستیم همهچیز رو عوض کنیم.میخواستیم سرتاپامون تازه باشه و غریب.
پس روی علمیتخیلیها و فانتزیهای سیاه، تمرکز کردند و قالب کلی کارشان مشخص شد تا یک عده از هنرمندان پرآوازه دور هم جمع بشوند و بعضی از بهترین کمیکهای تاریخ اروپا را خلق کنند. کمیکهایی که از شکلِ سنتی روایت در گریز بودند تا دیالوگی در کار نباشد، بر سر پیوستگی و انسجام طرحها هم سختگیری نمیکردند و منطق را سورئال نگه میداشتند و طنز متا-فیکشنی میساختند. جلدها هم گوتیکطور و عامهپسند بودند و مخاطب را یاد پراگرسیو-راک میانداختند. مثلا جلد یکی از شمارهها یکی از کارهای مربوط به نکرونومیکن اچ.آر.گیگر بود و در یکی دیگر ژان-میکل نیکوله یک روبات دامنیتریکس تصویر کرده بود که مشتریاش را تا سر حد مرگ کتک میزد.
مجله را هم که ورق میزدی داستانهایی پیدا میکردی که به شدت سینمایی بودند و جزئیاتی به شدت ظریف داشتند. با پلاتهای اکسپریمنتال و جهانبینیای فلسفی که طنزش در پس لایهها پنهان میماند. اینقدر جهانسازی قصههایشان را مهم جلوه میدادند و ایهام بصری ایجاد میکردند، که وقتی مخاطب در بین مکاشفات وهمیاش با آن برهنگیها روبرو میشد، هم میتوانست از تصویرسازیهای پورنوگرافیکشان حظ ببرد و هم میتوانست وقتش را در جستوجوی اشارات پنهان متافیزیکیشان صرف کند(بعضی از مجموعهها زن را طوری تصویر میکردند که به عقیدهی افرادِ بسیاری مصداقِ بارزِ سکسیسم بود). آیا این کار متال هرلنت، افادهی روشنفکری به حساب میآمد؟ بله قطعا! ولی درنظر بگیرید برای کمیکهای آن دوره صرفا پزِ خالی روشنفکری آمدن هم هنر بوده و یک ترقی مهم حساب میشده.
بهتر از هر سفیری!
دههی شصت آمریکا معدن کمیکهای زیرزمینی بود. کمیکهایی که شاید بهترین مثالشان کارهای چرک و خشن و کانترکالچر رابرت کرامب باشد. موبیوس شیفتهی آن کمیکهای زیرزمینی بود چنانچه در اولین مصاحبهی آمریکاییاش(که در هویمتال چاپ شده بود) گفته بود:
هم بهترین بوهایی که تو جهان پیچیده از سمت آمریکا میاد، هم بدترین بوها. آمریکا هم بهوشترین آدما رو داره، هم بیهوشترین آدما رو (به وضع جنسی فرهنگ آمریکایی نگاه کنید و به خشونتهاش و جنگودعواهاش).
موبیوس و بقیهی تحریریهی متال هرلنت اینقدر مفتون شیوههای انقلابی داستانگویی آمریکاییها بودند که وجوه کانترکالچرال را از همان کمیکهای زیرزمینی گرفتند و با ظرافتهای هنری کمیکهای اروپاییشان مخلوط کردند.
البته دل به دل راه داشت چون در سال ۱۹۷۷ مجلهی امریکایی نشنال لمپون(National Lampoon) امتیاز متال هرلنت را برای مخاطبین آمریکاییاش خرید و اسمش را هوی متال گذاشت که اسمِ تودلبروتری بود. پس آمریکاییها موبیوس و درویه را شناختند و چشم باز کردند و بالاخره با سنت کمیک اروپایی آشنا شدند.
هویمتال با چاپتمامرنگی و کاغذهای گلاسهاش پرفروش شد، و به همین خاطر هم انتشار کارهای بیشتری از نویسندگان آمریکایی را کلید زد و هم به دنبال انتشار بقیهی آوانگاردهای اروپایی افتاد. آثاری مثل “والنتینا”(Valentina) اثر “گوییدو کرپاس” که کابوسی بیدیاسامطور بود و “رنزیراکس”(RanXerox) که یک افسانهی دیو و دلبری عجیب بود که روباتی را روایت میکرد که از قطعات دستگاه زیراکس ساخته شده و در فضای وحشتآلود یک دیستوپیا، محافظ دوستدخترِ صغیرش شده.
-
من قبلاً نمیدونستم این کارتون هوی متال وجه تسمیهش چی بوده. الان به نظرم احتمالاً وجه تسمیهش این مجلهی همزاد متال هارلن باید بوده باشه. استایل هنری قضیه کاملاً همخونی داره با فلسفهی یاروها.
دستت هم درد نکنه ایدرم.