لاوکرفت و ناگفته‌هایش به گاهِ تماشای استاروارز

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

همانطور که شاید به گوشتان خورده باشد لاوکرفت زبانی خاص برای توصیف جهان داستانش و برای القای ترس داشت. زبانی که پر از کلمات مغلقی بود که بر تعلیق حادثه‌ی وحشت‌زا می‌افزود. هیولایی را توصیف می‌کرد که ثقل توصیفش در گلوگاه درک تصویر موصوفش گیر می‌کرد و به موصوف تجسمی نیمه‌رسانا و دهشت‌انگیز می‌بخشید. البته به اعتبار هم‌دوره‌ای‌هایش لاوکرفت آدم بی‌سوادی بود که سعی می‌کرد بی‌سوادی‌اش را پشت کلمات قلمبه سلمبه پنهان کند. یک حسی به من می‌گوید لاوکرفت بدش نمی‌آمد از دوره‌ی خودش کنده شود و بیاید و استاروارز ببیند. آن‌چه در ادامه می‌خوانید توصیف استاروارز است به گزارش لاوکرفت اگر میسر بود به زمان ما سفر کند.

شاید شما هم بعدازظهری از زندگی‌تان را به چنین گمانه‌زنی‌هایی سپرده باشید. اگر فلان شخصیت مهم تاریخی را می‌شد از بطن جریان زمان بیرون کشید و به زمان حال آورد، واکنشش چه خواهد بود؟ حس حافظ به نامجو؟ حس آلفرد بستر به سایبرپانک مدرن؟ ملیه از تماشای آواتار چه حسی خواهد داشت؟ الیوت قرن بیست‌ویکم را چطور ارزیابی خواهد کرد؟ لاوکرفت با تماشای استاروارز چه حالی خواهد شد؟ از قضا این آخری به لطف سرویراستار سایت سامتینگ آفول میسر است.

همانطور که شاید به گوشتان خورده باشد لاوکرفت زبانی خاص برای توصیف جهان داستانش و برای القای ترس داشت. زبانی که پر از کلمات مغلقی بود که بر تعلیق حادثه‌ی وحشت‌زا می‌افزود. هیولایی را توصیف می‌کرد که ثقل توصیفش در گلوگاه درک تصویر موصوفش گیر می‌کرد و به موصوف تجسمی نیمه‌رسانا و دهشت‌انگیز می‌بخشید. البته به اعتبار هم‌دوره‌ای‌هایش، لاوکرفت آدم بی‌سوادی بود که سعی می‌کرد بی‌سوادی‌اش را پشت کلمات قلمبه سلمبه پنهان کند. اما حسی به من می‌گوید لاوکرفت بدش نمی‌آمد که از دوره‌ی خودش کنده شود و بیاید و استاروارز ببیند.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید توصیف استاروارز است به گزارش لاوکرفت(اگر میسر بود به زمان ما سفر کند). امیدوارم در ذهن داشته باشید که در زمان لاوکرفت نژادپرستی امری عادی بوده.

این داستان اندوه‌بار را با هشداری شروع می‌کنم که تمامیِ اهل خرد باید به آن گوش فرادهند؛ دنبال نکنید مسیری را که من در آن پا نهاده‌ام. که اگر نوایِ نی‌لبک می‌خانه‌روهایی با چشمان تماما سیاه، یا ندایِ یک اهرمن-ماهی‌مرکبِ کمین‌کرده تو را به جنون نکشاند، قطعا با دیدنِ حرکاتِ مضحک یک دلقکِ ناخجسته با اشعه‌های ملون در دست منزجر خواهی‌ شد.


شوالیه‌ی سیه‌پوش

612fd974285f8057189b37657542e1ff

ویران‌شده به دست ترس، در بسترم دراز می‌کشم. روانم متلاشیست از شهادتِ آن صحنه‌ی وهم‌افزا. گوِه‌ی بزرگ، بزرگ به بزرگیِ خودِ ستارگان، در سفر و در جست‌و‌جویِ طرحی نافهمیدنی. مردمان برخود می‌لرزند از وحشتِ این وجودِ شوم. خود را مسلح می‌کنند،اما حملات و ضرباتشان بر شوالیه‌ی سیه‌پوش به هیچ می‌ماند. او درونِ دود گام برمی‌دارد گویی که او خود دود است (دودی شوم و اهریمنی) و به آسانی، خلق را درهم می‌کوبد.

تنها خودِ مرگ می‌تواند چیزی باشد که پشتِ صورتکِ نامبارکش می‌زیَد و من بیش از این تاب و شهامت اندیشیدن به او را ندارم، که خود کسی خواهم بود که به خلاء سیاهی افکنده می‌شوم که بلاشک منزلگاه اوست.


جادوگرِ چروکیده

75cff4c94d328c56477f1b3accfa7449

ساکن در مردابی وحشت‌افزا، عفریتک نزار و ناتوان به‌چشم می‌آید، ولی بااین‌حال نیرویِ بسیار دارد. او محافظ و نگاه‌دارِ رموزِ نامشروعیست که هیچ ذهنی مقدر به دانستنشان نیست و به‌هر‌قیمتی که شده باید از آنان دوری‌گزید.

مبهم و رازآلود صحبت می‌کند و می‌کوشد که که با چرب‌زبانی‌هایش مردمان را وسوسه به جستنِ رموزِ ممنوعه‌ی کیهان کند؛ آه که دیوانگیِ تنها راهِ رهایی‌ از آن چیزهایی‌ست که دانسته‌شده و دیگر هرگز فراموش نمی‌شوند.


جانورِ قهوه‌ای

348333ee2ec748c48bdeb812a1b51369

من تنها بالاجبار است که از این حیوان سخن می‌رانم، که تو را هشدار دهم که هرطوری‌که شده از این موجودِ درنده‌خو که تنها هدفش دریدنِ مردمان‌است دوری‌گزینی. گوریده‌مو است و کریه‌المنظر، و من از بیمِ ترسیمِ تصویری قابل‌درک از این شیطان جرئت بیش‌از این توضیح‌دادن را ندارم. به گوریلی بزرگ یا مردی از هندِ غربی می‌ماند، اما بسیار بسیار درنده‌تر. احتمال می‌دهم که خون بنوشد، هرچند که با قطعیت چنین چیزی را مشاهده ننموده‌ام.


سرعتی سرسام‌آور

4b0c0bdafd839ac14650f5de5089d9db

در مکانی غریب که حشرات با صدایِ آدمیان سخن می‌گویند و موجوداتی با هیبتِ کریهِ نرم‌تنان حکمرانی می‌کنند، رقابتی در جریان است. مسابقه، مسابقه‌ی اسب‌دوانی نیست. فرزندانِ انسان به پیکار با چیزهایی می‌پردازند که من حتی در توصیفشان هم تردید دارم. به من گوش کن کارتر، وقتی به تو می‌گویم که کودکان به ارابه‌هایی با موتورهایِ جیغ‌کشِ بخاری بسته شده‌بودند و با چه سرعتی در هوا به این‌سو و ‌آن‌سو پرتاب می‌شدند. جانوری که ابتدا با یک سمور اشتباهش گرفتم اما بسیار بدذات‌تر بود و بی‌رحم تر، در جست‌و‌جویِ طفلِ انسانی بود برای کشتنش. آخر برای چه، کارتر؟

وحشتِ خالصِ این عالم خارج از تحمل است. می‌پندارم که طفل کشته شده، زیرا که بیش از این تاب تماشا ندارم.


بزهایِ برفی

5db4975c40ae9ce9342070f382a2d037

در دیوانگیِ خویش نگاهم را بر سرزمینی افکندم، آنقدر سرمازده بود که هر فرد در آنجا طی چند لحظه به هلاکت می‌رسید. تیغستانِ یخ‌زده‌ای که پرسه‌گاه اسکلت‌هایِ سیاهی‌ست که آتش از دهان بیرون می‌دهند، و موجودات ژولیده‌مویِ بزرگی که بی‌هیچ ترحمی یک مرد را می‌بلعند. در چنین مکانِ غریبی اسب یا قطاری تردد نمی‌کند. این‌گونه است که مردمان چاره‌ای ندارند جز تکیه بر جانوارانی بزسان که رویِ دوپا راه می‌روند. نخست، وجودِ این موجودات آنقدرها مرا نمی‌آزرد، تا اینکه مردی را درون بدنِ یکی از آنان نهادند. او را درونِ امعاواحشایِ غیربشری‌ش جادادند! چگونه چنین چیزی ممکن است؟ نه. من نمی‌توانم این را بپذیرم. بیش‌از این درباره‌اش سخن نخواهم گفت.


قورباغه‌ی برزنگی

f6b98bc93fc6de8c29ac00fd505036a5

شاید عجیب‌ترین ساکن این سرزمین که دیریست تاریکی بر آن سایه فکنده،  شیطان کش‌سان‌چهره‌ی پرصروصدایی بود، از قلمرویِ زیرآب‌ها. حرکاتش را سرگرم‌کننده یافتم، اما همان‌که حضورش از تحملم خارج‌ شد در وحشت از آن نگاره عقب‌نشستم. انبوهی از این موجودات در حفره‌ی مغاک تنفرانگیزی ساکن‌اند. نژادِ وحشی‌شان رام‌نشدنی به نظر می‌آید و به دلایلی که نمی‌توانم به آن‌ها پی‌ببرم با مانکن‌ها وارد نبرد شدند و برعلیه‌شان از گوی‌هایِ نور استفاده کردند. نگرانیِ من از این است که این مردمانِ غریب زمین را کشف کنند و به سیاهانِ زمینی‌مان راه‌ و روشِ استفاده‌ از گوی‌های درخشان را نشان‌دهند. فی‌الحال، می‌بایست هوشیار و گوش‌به‌زنگ باشیم و به چنین نژادهای نامتمدنی اجازه‌ی سرک کشیدن به زمین از رویِ سرگرمی را هم ندهیم. مبادا که شهوت همبستری با مانکن‌هایمان یا بدتر از آن، بانوانمان را در سر بپرورانند!

بروید، همین حالا که می‌توانید! قبل از آن‌که راهشان را به زمین پیدا کنند!


دیگر مطالب سفید در باب لاوکرفت و ادبیاتش:

داستان ترجمه: خارجی

وحشت ماورالطبیعه در ادبیات: ادگار الن پو

وحشت ماورالطبیعه در ادبیات: فجر حکایات وحشت‌انگیز


این مطلب ترجمه‌ای بود از +

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. دهقان پیر

    خیلی با حال بود. کلی خندیدم. دستتان درد نکند.

  2. سیما

    فکر نمی کردم برام جالب باشه، اما بود! خیلی زیاد 🙂

    1. فرزین سوری

      به نظرم دیگه کم کم وقتشه به سلیقه‌ی انتخاب مطلب سفید اعتماد کنید 🙂

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید