آیا خودآگاهی ما فرکتالی‌ است؟

11
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

فرکتال بودن، راه حلی است برای یک سیستم تا بتواند با خودش در تعامل باشد، با خودش صحبت کند و محصور نباشد. گلدبرگر می گوید: اگر شما در یک مکان ثابت و ساکن باشید نمی‌توانید بقا یابید ولی اگر در سرتاسر آن مکان حضور داشته باشید، آن مکان یاغی نخواهد شد. شبیه به مصالحه است.

در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950، هنرمندی منزوی در طویله‌ی خانه خود رنگ‌ها را از داخل قوطی‌های رنگ بر روی بوم های نقاشی چیده شده بر کف زمین ریخت و افشانه‌هایی از رنگ ساخت که به شدت رندوم و بی‌نظم به نظر می‌رسیدند. برخی مفسران این آثار را بیانیه‌ای درمورد بیهودگی و پوچی جنگ جهانی دوم تفسیر کردند و سایر صاحب‌نظران در حوزه‌ی هنر نیز این طور برداشت کردند که این آثار می‌خواهند بگویند هنر حتما قرار نیست تمثالی از واقعیت باشد که هنر را باید به دید یک تجربه نگریست. هر چقدر پولاک به غنای تکنیکی آثارش افزود، منتقدان نیز اقبال بیشتری به آثارش نشان دادند و این موضوع باعث معروفیت روزافزون او شد. مثلا منتقدی درباره‌ی آثار پولاک این‌طور نوشت که: «ما (در آثار پولاک) یک بی‌نظمی عامدانه از یک سری نظم‌های پنهانی فرضی داریم» و منتقدی دیگر هم آثار پولاک را «هزارتویی چندلایه» دانست.


در سال ۱۹۹۹ فیزیکدانی از دانشگاه اورگان به نام ریچارد تیلور، این «نظم های پنهانی» مشاهده شده در آثار پولاک را به شیوه‌ای کاملا متفاوت بیان کرد. او دریافت که الگوهای مشاهده شده در کار پولاک به هیج وجه رندوم نیست. آن الگوها فرکتال بودند و همزمان با افزایش مهارت های پولاک، پیچیدگی این فرکتال ها نیز افزایش یافته است.

قبل از سال 1975 ، نه تنها پولاک بلکه هیچ‌کس دیگری هم نمی‌دانست فرکتال چیست تا ریاضیدان معروف «مندلبرو بنويیت» الگویی که هر بخش از آن‌ در مقیاس‌هایی ریز و درشت با کل‌ش همانند بود را فرکتال نامید و این پدیده را به صورت چیزی مابین نظم و بی‌نظمی تعریف کرد.

یکی از الگوهای فرکتالی‌ معروف که مندلبرو نامگذاری شده، بخش « مَلَوانَک‌طور» (Nautilus) با نمای مارپیچی است که اگر هر جزء کوچکترش را  بزرگنمایی کنیم همچنان مارپیچی دیده خواهد شد.
فرکتال‌ها بُعد دارند و شماره‌ی بُعد آن‌ها به صورت اعداد غیرصحیح است. بُعدِ یک خط راست «یک» است و بعد یک مستطیل «دو» و یک خط فرکتال که بر روی تکه‌ای کاغذ کشیده شده نیز بعدی بین یک و دو دارد. هرچقدر که پیچیدگی خط بیشتر باشد، بعد آن به دو نزدیک‌تر خواهد بود. به طور مشابه می‌توان گفت که بعد یک سطح فرکتالی چیزی است بین یک سطح غیر فرکتالی(با بعد دو) و یک حجم(با بعد سه).

طبق محاسباتی که «تیلور» انجام داد، ابعاد فرکتالی اثر پولاک در روزهای اولیه کاری‌اش در سال 1943(که هنوز تجربه‌ی چندانی نداشت) نزدیک به عدد یک بود یعنی آن آثار به مقدار بسیار کمی فرکتال بودند. اما در طول دهه‌ی بعد از آن، میزان فرکتال بودن آثارش به طور منظم افزایش یافت و حدود بیست‌سال‌واندی قبل از این که مندلبرو اولین کار خود را آغاز کند، میزان فرکتال بودن آثارش در سال 1952 به بیش از 1.7 رسید. به نظر می رسید که پولاک به صورت کاملا غریزی به سمت این نوع الگوها کشیده شده بود. سوالی که ذهن تیلور را مشغول کرده بود این بود که:

چرا  پولاک 10 سال از عمرش را صرف این الگوهای فرکتالی کرد؟

در یک عصر گرم پاییزی در سال 2002، یک مرد فروشنده‌ به نام «جیسون پجت» از یک بار کارائوکه بیرون آمد و دو مرد غریبه به او حمله‌ور شدند و آن‌قدر او را زدند که بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، متوجه شد که در بین ضرباتی که متحمل شده، یک ضربه چنان محکم بوده که باعث شده او دچار PTSD شود تا عملا نوع نگرشش به جهان بالکل تغییر کند. او می‌گفت که حالا تمام محیط آشنای اطرافش را به صورت الگوهای هندسی گسسته‌ می‌بیند(اشکال هندسی که با تغییر دادن مقیاس ظاهرشان عوض نمی‌شود). او همه جا فرکتال‌ها را می‌دید. در درخت‌ها و ابرها، در قطره‌های آب، در عدد پی. او این اشکال را «بلوپرینت‌های هندسی» نامگذاری کرد. طبق گفته او این بلوپرینت‌های هندسی پیش از هر چیز دیگری در نظرش نمایان‌اند و همیشه توجه اولیه‌اش متوجه آن‌هاست. به نوعی می‌توان گفت که این بلوپرینت‌ها بر روی بینایی‌اش سوار شده بودند.

جهان‌بینی حیرت‌انگیز پجت نظر تیمی از دانشمندان علوم اعصاب را جلب کرد. این دانشمندان مغز پجت را اسکن کردند تا بفهمند که کدامین قسمت‌های مغزش سبب به وجود آمدن حس‌آمیزی (Synesthesia) در او شده است. به یک معنی می‌توان گفت که این رخداد نشان‌دهنده‌ی یکجور تمایل کشف‌نشده در همه‌ی انسان‌هاست که در واقع یعنی همه‌ی ما تصاویر را به صورت فرکتالی پردازش می‌کنیم. به اعتقاد تیلور ما طوری تکامل پیدا کرده‌ایم که مفسرین عالی برای طبیعت فرکتالی‌ای باشیم که ما را احاطه کرده است. از رعد و برق‌های فرکتالی تا آبشارها و بازوهای کهکشان راهِ شیری. بدن‌هایمان نیز از شبکه‌های فرکتالی نفع برده‌اند تا بیشترین سطح ممکن را داشته باشند و وجود این فرکتال‌ها به توزیع اکسیژن، سلول‌ها و سیگنال‌های مغزی‌مان کمک کرده. رگ‌های خونی ما با یک نظام جذری ریاضی از همدیگر منشعب می‌شوند و مغزمان به صورتِ چین‌هایی در درون چین‌های دیگر شکل گرفته است. به نظر تیلور، پیرامون فرکتال‌زده‌ی ما نشان می‌دهد که ما صرفا از دیدن فرکتال‌ها لذت نمی‌بریم بلکه ما طوری طراحی شده‌ایم که بدون هیچ تلاش اضافه‌ای فرکتال‌ها را بفهمیم و به نوعی به دیدن فرکتال‌ها نیازمند شده‌ایم.

تیلور به همراهی تیمی از محققان در سال ۲۰۱۵ در همین زمینه آزمایشی انجام داد که در آن آزمایش فرکتال‌هایی که باکامپیوتر تولید شده بودند را بر صفحه‌ی نمایشی که آزمایش‌شوندگان می‌دیدند نشان دادند و سپس به تدریج تصاویر را کمرنگ و کمرنگ‌تر کرند تا نهایتا به طور کامل محو شوند. جالب اینجا بود که اگر بُعد فرکتالی تصویری که نمایش داده می‌شد از اقسام رایج در طبیعت بود، حتی در محوترین حالت‌ها هم توسط آزمایش‌شوندگان تشخیص داده می‌شد. تیلور نتیجه‌ی این آزمایش را این طور تفسیر می‌کند که:

به همین‌خاطر است که شما وقتی به ابرها خیره می‌شوید ممکن است چهره‌ی یک انسان در نظرتان بیاید. شما از بس در پردازش این‌طور اطلاعات مهارت دارید که سیستم بینایی شما دست‌به‌هفت‌تیر و از خداخواسته ایستاده و شروع می‌کند به دیدن چیزهایی که در واقعیت وجود ندارند.

مهارت ما در خواندن فرکتال‌ها از همان حرکت چشم‌های‌مان آغاز می شود. زمانی که ما به یک فرکتال نگاه می‌کنیم، چشمان ما بدون توجه به این که ابعاد واقعی آن فرکتال چقدر است، یک مسیر فرکتالی با ابعاد حدوداً 1.4 را ردیابی و ترسیم می‌کند. این به این دلیل است که رایج‌ترین فرکتال‌های موجود در طبیعت، ابعادی بین 1.3 تا 1.5 دارند. به اعتقاد تیلور: «اگر ما در سیاره‌ای زندگی می‌کردیم که ابعاد فرکتالی مرسومش حول و حوش 1.8 بود، آن‌وقت چشمان ما همان محدوده‌ی 1.8 را ردیابی می‌کردند. مشخصا این اتفاقی که افتاده ناشی از تکامل سیستم بینایی ما بوده.»

طبعا انجام دادن کاری که برای انجام دادنش تکامل یافته‌ایم، دلپذیر خواهد بود. چنانچه در تحقیقاتی دیگر تیلور و همکارانش تصاویر تعدادی فرکتال‌ با بُعد-متوسط که در طبیعت رایجند را به سوژه‌های آزمایش نشان دادند و از طریق بیوفیدبک تعریق پوست و EEG، واکنش‌ آزمایش‌شوندگان در هنگام مشاهده‌ی تصاویر را بررسی کردند و دریافتند که مشاهده‌ی این تصاویر، استرس‌های روانی موجود در جسم و ذهن را به میزان شصت درصد کاهش می‌دهد. درصدی استثنائی برای یک روش غیردارویی.

شاید به همین دلیل است که مثلا زمانی که خسته‌ایم یا موقعی که دیگر برای کار کردن تمرکز نداریم، برای خستگی‌در‌کردن به منظره‌ی پشت پنجره زل می‌زنیم. یا اگر نمای بیمارستان را طوری بسازیم که یادآور طبیعت باشد، بیماران سریع‌تر بهبود می‌یابند و مشاهده‌ی آثار هنری‌ با موضوع طبیعت، به کاهش استرس‌ها و دلهره‌‌هایمان کمک می‌کند.

یکی از اساتید معماری به نام راجر آلریچ که تخصصش در حوزه‌ی طراحی برای مراقبت پزشکی است در سال 1984 مقاله‌ای مشهور منتشر کرد که در آن مقاله آلریچ و همکارانش گزارش‌های بیمارانی که برای بهبودی بعد از عمل کیسه‌ی صفرا در بیمارستانی در حومه‌ی پنسلوانیا بستری بودند را بررسی کردند. بعد از حذف اثر تمامی عوامل غیر، مشخص شد بیمارانی که پنجره اتاقشان رو به درختان پر برگ است، به نسبت بیمارانی که پنجره اتاقشان رو به دیواری آجری است، به طور متوسط یک روز زودتر خوب می‌شوند و از مشکلات بعد از جراحی کمتری رنج می برند و درد کمتری می کشند.

استر استنبرگ، ایمونولوژیست و مدیر مؤسس دانشکده محیط زیست و سلامتی دانشگاه آریزونا(the University of Arizona Institute on Place and Wellbeing) می‌گوید:

آن قسمت از مغز که مسئول تشخیص یک منظره‌ی زیباست، سرشار از اندورفین است. مولکول‌هایی ضدِ درد که سرمنشاء خوشی‌اند.

از آن مهم‌تر، بررسیِ سلول‌های عصبی‌ای که در جایی بین کرتکس بینایی و قشر «پاراهیپوکامپال» قرار گرفته‌اند(یعنی همان جایی که مقدار خیلی زیادی از گیرنده‌های اندورفین وجود دارند) نشان می‌دهد زمانی که افراد صحنه‌های زیبا و منظره‌های طبیعی را مشاهده می‌کنند، سطح فعالیت‌هایشان افزایش می‌یابد. «این مسئله به کاهش استرس کمک می‌کند. پس حتی با این که هیچ مدرک مستقیمی وجود ندارد که نشان بدهد مشاهده فرکتال‌ها باعث بهبود می‌شود، ولی شما می‌توانید خودتان تمام این مطالعات مختلف را کنار هم بگذارید و به این نتیجه برسید».

ابعاد فرکتالی آثار هنری همیشه مشخص نیست. برای مثال، باغِ مدیتیشنِ ذِن که در قرن پانزدهم در معبد ریوان-جی در شهر کیوتو در ژاپن بنا شده است، تنها 15 سنگ دارد که در مستطیلی مملو از شن قرار گرفته‌اند. در سال 2002، گروهی از محققان تصمیم گرفتند دلیل ریاضیِ جذاب بودنِ این باغ برای توریست‌ها و مدیتیتورها را بررسی کنند. آن ها از تکنیکی به نام «انتقال محورهای پزشکی» استفاده کردند و دریافتند که محورهای تقارنِ بین خوشه‌های سنگ‌ها، شکل فرکتالیِ کانتور یک درخت را به نمایش می‌گذارد. سپس در شبیه‌سازی‌های کامپیوتری سنگ‌ها بارها و بارها در حالات اتفاقی کنار هم چیده شدند‌ ولی دیگر اثری از آن ساختار درخت‌مانند و احساس آرامش‌بخش نبود. استنبرگ می‌گوید: «مردمانی که این معبد را ساخته‌اند، چیزی در مورد فرکتال‌ها نمی دانستند اما در ضمیر ناخودآگاهشان می‌دانستند که قرار دادن سنگ‌ها بدان صورت، باعث می‌شود که مردم آرامش بگیرند.»

این یافته‌ها از طریق انجام آزمون‌های کمّی EEG بر روی فعالیت مغز صحت‌سنجی شدند. فرکتال‌های بُعد-متوسط یک پاسخ با موج آلفای قدرتمند(که مربوط به آرامش در حال بیداری است) و یک پاسخ با موج بتای قدرتمند(که آمادگی برای تمرکز زیاد را نشان می‌دهد) تولید می‌کنند. تیلور هنوز هم در پی کشفِ این اثرات فرکتالی است و برای این کار از تکنیک‌های «تصویربرداری تشدید مغناطیسی» استفاده می‌کند. تحقیقات او نشان می‌دهد که فرکتال‌های با ابعاد متوسط ناحیه‌ی «پاراهیپوکامپال» و «کرتکس گیجگاهی شکمی- جانبی» را تحریک می‌کنند. این دو ناحیه مسئولِ «پردازش تصویری» و «حافظه فضایی» هستند و مهم‌تر از همه این که مسئولیت تنظیم احساسات هم بر عهده‌ی همین ناحیه است – مثل واکنش احساسی ما به موزیک.

بین فرکتال‌ها و موسیقی ارتباطاتی بیش از آن چه که در بالا بدان اشاره شد، وجود دارد. مطالعات نشان می‌دهند که ریتم‌ها و نوساناتِ ملودی موجود در موسیقی کلاسیک، از باخ گرفته تا بتهوون، ماهیتی فرکتالی دارد. در فوریه 2016، گروهی از محققان در مؤسسه‌ی فیزیک هسته‌ای در لهستان مقاله‌ای را منتشر کردند. آن‌ها در این تحقیق مجموعه‌ای شامل بیش از 100 متن که به زبان‌های مختلف نوشته شده بودند را مورد بررسی قرار دادند. نتیجه این بررسی این بود که تنوع طول جملات در این مجموعه از الگویی فرکتالی تبعیت می‌کند و آثار سبک ادبی جریان سیال ذهن به مانند اثر مشهور بیداری فیننگان‌ها اثر جیمز جویس، در واقع به فرکتالِ فرکتال‌ها یا فرکتال‌های چندگانه مربوطند.

اگر بسیاری از عمیق‌ترین ابرازات بیرونی ما ماهیت فرکتالی دارند، پس ممکن است که خودآگاهی ما یک ویژگی فرکتالی داشته باشد؟

اواسط دهه 1980، اری گلدبرگر، کاردیولوژیست(متخصص قلب) دانشکده پژشکی هاروارد کشف کرد که طبق محاسبات آماری، نرخ ضربان قلب ما در هر ثانیه و نرخ ضربان قلبمان در هر دقیقه و در هر ساعت، با یک ارتباط فرکتالی به هم مربو‌طند و هر چقدر که این ارتباط فرکتالی‌تر هم باشد، نشانه‌ی سلامتی بیش‌تر است.

گلدبرگر توضیح می‌دهد یک سیستم فرکتالی تعادل بهینه‌ای بین وجود نظم و تغییرپذیری ایجاد می‌کند. تغیر دادن جهت این تعادل در جهت یا جهاتی دیگر می‌تواند سبب به‌هم‌ریختن اوضاع و به بار آوردن خرابی شود. گلدبرگر می گوید: «در بدن‌های پیرتر یا ضعیف‌تر، این ارتباطات از دست می‌رود و یا این که از لحاظ پاتولوژیکی ارتباطات وجود دارد اما تغییرپذیری آن‌ها از دست می‌رود. برای مثال، زمانی که ضربان قلب، ارتباطات فرکتالی‌اش را از دست می‌دهد، ضربانش نامنظم می‌شود و آریتمی های قلبی چون فیبریلاسیون دهلیزی بروز خواهد کرد. از طرف دیگر، هرچه این ضربان باثبات‌تر باشد و نرخ پالس دوره‌ای، قابل پیش‌بینی‌تر باشد، ممکن است منجر به بروز نارسایی احتقانی قلبی یا بروز سرطان شود.»

به اعتقاد گلدبرگر:

فرکتال بودن، راه حلی است برای یک سیستم تا بتواند با خودش در تعامل باشد، با خودش صحبت کند و محصور نباشد. اگر شما به یک بسامد خاص محدود شده باشید نمی‌توانید بقا بیابید. ولی اگر در سرتاسر آن مکان وجود داشته باشید، باز بال در نیاورده‌اید ولی به طریقی به مقصود رسیده‌اید.

چیزی شبیه به آن چه گفته شد، درمورد مغز نیز صادق است. در بیماران شیزوفرنی یا افسرده، فعالیت الکتریکی مغز اغلب خیلی پیچیده است اما در مورد بیماری‌هایی چون صرع، این پیچیدگی جود ندارد. در مغز نیز، همانند قلب، “حالت بهینه” بدین معنی است که وضعیت به قدر کافی فرکتال باشد تا بتواند روی مرز بین نظم و بی‌نظمی حرکت کند.

تلاقی موجود بین تجربه‌ی ما و فرکتال‌ها ممکن است حتی عمیق‌تر از فرضیه‌های تکاملی تیلور باشد. گلدبرگر می گوید: «هر خلاقیتی که از ما سر می‌زند ناشی از فعالیت‌های فیزیولوژیکی‌ست که در بدن‌مان رخ می‌دهد. وجود ما تا آن حد فرکتالیزه است که ممکن است ما در واقع بازتاب وجود فرکتالی خودمان را به جهان تابانده باشیم تا همان جهانی که برای خودمان آشناتر است را ببینیم. بدین ترتیب آیا ممکن است که مواجه شدن با یک اثر هنری یا خلق کردن هنر، و یا تصمیم‌گیری درباره‌ی هنر فاخر، در واقع نوعی درونگری باشد؟»

آیا خلق، به نوعی همان بازخلق است(یعنی خلقِ چیزی که خودش قبلا وجود داشته)؟ تیلور می گوید: «متعجب نخواهم شد اگر خودِ افکار، فرکتال باشند اما درمورد نحوه نمودِ آن هیچ ایده‌ای ندارم.»


در همین راستا در اواسط قرن 1990 نظریه خودآگاهی توسط راجر پنرز و استوارت همروف ارائه شد که سر و صدای زیادی به پا کرد. یک دهه قبل‌تر پنرز به این نتیجه رسید که آگاهی در ادامه‌ی مجموعه‌ای از پدیده‌های کوانتومی‌ است که در مغز اتفاق می افتد و همروف نیز در ادامه کارِ پنرز، بیان کرد که پردازش کوانتومی مغز در سطح نورون‌ها اتفاق نمی‌افتد بلکه در میکروتوبول‌ها اتفاق می‌افتد. ساختارهای ریز موجود در نورون‌ها باعث تشکیلِ ساختار و تقسیم سلولی هستند. پروتئین‌های موجود در میکروتوبول‌ها شامل ابرهایی از الکترون‌هایی‌ست که جذب همدیگر هستند و رفتار کوانتومی می‌تواند سبب ایجاد لرزه‌هایی در میکروتوبول‌ها شود که در نتیجه فروپاشی‌ای در طول کل پوسته رخ می‌دهد و شلیک‌های نورونی اتفاق می‌افتد و خودآگاهی شکل می گیرد.

پس فرکتال‌ها از کجا وارد داستان شده‌اند؟ در پاسخ به این سوال گفته می‌شود که EEGها(سیگنال‌های مرتبط با خودآگاهی هشیار – مثل ضربان قلبی که در مثال گلدبرگر بیان شد) گواهی بر وجود فرکتال‌ها نه فقط به صورت استاتیک و در یک لحظه‌ی ثابت بلکه به صورت دینامیک و زمان‌مند است. همروف این‌طور استدلال می‌کند که هر ارتعاشی از مغز که در هر مقیاس‌ فضایی‌ای طنین می‌اندازد، از نظام سلسله‌مراتبی فرکتالی طبعیت می‌کند. از دینامیک شبکه‌ی نورون‌ها گرفته تا خود نورون‌ها و دینامیک میکروتوبول‌ها.

خودآگاهی با یک نظام فرکتالی بالا و پایین می‌رود. مثل موسیقی‌ای که اکتاو عوض می‌کند(و در سطوح مختلف طنین می‌اندازد).

گوسه‌په ویتلو فیزیکدانیست که در موسسه‌ی ملی فیزیک اتمی در ایتالیا کار می‌کند. در مورد استفاده از تئوری فیزیک کوآنتوم در زمینه‌ی دینامیک مغزی، روش متفاوتی اتخاذ کرده. ویتلو از تئوری کوآنتوم میدانی بهره برده و به نظم فرکتالی موجود در این تئوری اشاره کرده. به گفته‌ی خودش این قضیه شبیه اتفاقیست که در مغناطیس می‌افتد. مثل آهنربایی که در سطح میکروسکوپی دچار بی‌نظمی است تا این که یک محرک باعث می‌شود همه‌ی «نوک پیکان‌»های مغناطیسی‌اش ‌هم‌جهت شوند و سیستمی منظم در سطح میکروسکوپی ایجاد می‌شود. ویتلو می‌گوید که سامان‌گرفتن این ساختار منظم(به خصوص منظم از منظر کوآنتومی) بسیار به بازنمایی ریاضیاتی فرکتال‌ها شباهت دارد.

کری ولش(فیلسوف) به خودآگاهی از منظر اصالت کل و از خلال موضوع زمان و خاطره نگاه می‌کند: «به نظرم خودآگاهی یک‌جور فرکتال زمانیست. ما در هر لحظه در حال دریافت حجم بی‌نهایتی از داده‌ها هستیم. هربار بر روی این داده‌ها فرآیند فشرده‌سازی را انجام می‌دهیم انگار یک مرحله به جلو می‌رویم.» به نظر ولش زمان خطی نیست بلکه لایه‌ایست و در واقع یک فرکتال است. این فرکتال‌بودن با تغییرات خود ما هم‌گام است. به طور مثال نوزادان به طور مطلق در زمان حال زندگی می‌کنند و زمان را به ترتیبی که ما تجربه می‌کنیم، درک نمی‌کنند. به گفته‌ی ولش برای همین است که در مغز یک نوزاد موج دلتا(که در افراد بالغ در زمان خواب عمیق بروز پیدا می‌کند) موج غالب است. «بر همین منوال طی فرآیند رشد شاهد غلبه‌ی امواج سریع‌تر مغزی هستیم. اول امواج تتا بیشتر می‌شوند. بعد امواج آلفا و در نهایت وقتی به سنین بلوغ می‌رسیم، امواج بتا بروز بیشتری دارند. به گفته‌ی ولش درک ما از زمان لایه‌لایه است و در ضمن هرقدر در زندگی خود به پیش می‌رویم زمان را به واحد‌های معنادار کوچک‌تری تقسیم می‌کنیم و این دو موضوع بر هم منطبق هستند.

ولش اضافه می‌کند: «در همین راستا و با اضافه شدن این واحد‌های کوچک‌تر معنادار، انگار چگالی خود ما هم بیشتر می‌شود. همینطور که پیرتر می‌شویم، پیچیدگی‌ای که محاصره‌مان کرده را در درون بازسازی می‌کنیم. ابعاد فرکتال درونی ما(چگالی درونی ما) افزایش پیدا می‌کند.

برهمین اساس طبیعی است که نقاشی‌های پولاک با بالا رفتن سنش، فرکتال‌تر شوند. این پیچیدگی در واقع بازتابی از پیچیدگی درون خود هنرمند است. به قول خود پولاک:

نقاشی یعنی کشف درونیات خود. هنرمند خوب کسی است که آن‌چه درون وجود است را نقاشی کند

این مطلب ترجمه‌ای بود از مقاله‌ی وبسایت Is Consciousness Fractal?  – nautil.us

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. امیر س.

    بسی لذت بردم و برام جالب بود.

    سپاس از شما

  2. مهدی

    یه مقاله بعد از ۲ ماه
    تبریک میگم مقاله خیلی خوبی بود

  3. سید مححد

    با تچکر از آن بانو و دیگر دست اندر کار داران آن سایت .

    پ. ن. کلا کجایید باو ؟؟؟؟؟

    1. فرزین سوری

      دیگه ایشالا برگشتیم که بمونیم 🙂

  4. امیرمحمد بهمنی

    سلام. ممنون. نگران شده بودیم. فکر کردبم بلای تاینی موویز سر شما هم اومده !!!

    1. فرزین سوری

      از مقایسه‌ی جذاب شما سپاس‌گزارم!

      نه بابا ما که کاری نمی‌کنیم فقط مطلب می‌نویسیم :دی

  5. ناشناس

    خیلی خوب نوشته شده بود و منابع هم خیلی زیاد بود، و موضوع هم موضوع بسیار جالبی بود.
    خسته نباشین😁

  6. نگین

    واقعا خدا قوت!
    خیلی محشر بود. علاقمند شدم حتما در مورد این موضوع بیشتر بخونم!

  7. رامی

    درود و ممنون از محبت شما.عالی بود

  8. شهروز مجید

    از فرکتال وجودم به فرکتال شما
    رحمه الله علینا، بارک الله بکما

    دست مریزاد
    سلامت و برقرار باشید

  9. سینا

    بسیااار جذاب ، ممنون بابت انتخاب عالی و ترجمه ی بسیار روان و فرکتالی!

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید