خودخواهی یا شخصگرایی مسئله این است
خودخواهی موضوعی اخلاقی/زیستی است و این روزها انگار همه خودخواهتر شدهاند. ولی چه مدرکی برای چنین ادعایی در دست است و معیار مقایسه چیست؟
یادم است دوستی داشتم که برای تعریف شخصگرایی این مثال را میزد: شخصگرایی شبیه این است که قرار است یک خانه را ۵ نفر آدم رنگ بزنند و هیچکدام هم نداند دیگری قرار است خانه را چه رنگی کند. در بهترین حالت همهی خانه یک رنگ میشود مثلاً قرمز و در بدترین حالت خانه ۵ رنگه میشود. مثال جذابی بود ولی من همانجا با قوت تمام دوستم را به کمونیست و فاشیست بودن متهم کردم. اولاً چون تصورش این بود که یک رنگی مفهومی برتر است و دوماً چون به عنوان مثال برای یکرنگی، رنگ قرمز را انتخاب کرده بود. در ادامه بحث به دوقطبی فکری کشید که شخصگرایی را وسط خودخواهی و فرصت بیان خود قرار میداد.
لازم است مشخص کنم شخصگرایی و فردگرایی دو چیزند. فردگرایی عملاً یعنی گرایش به انفراد ولی خویشگرایی و شخصگرایی یعنی گرایش به شخص و شخصیتش و خویش و در نتیجه معادل بهتریست برای ایندیویجوالیسم. و این individualism یعنی من به عنوان شخصیتی مستقل وجود دارم و قدرت گفتار و رفتار و کردار دارم و هرچه که کسب میکنم و عرضه میکنم متعلق به من است نه حاصل یک سری کنشهای گروهی. که مشخصاً خیلی وقتها با خودخواهی یکی پنداشته میشود.
بگذارید با چند موضوع ساده شروع کنیم. نوجوانی دورانی خودخواهانه است. دورانی که ما تصوری دقیق از حدود جهان نداریم. گاهی ممکن است تصور کنیم جهان افسانهی شخصی ماست و ما قهرمان داستان هستیم و دیگران برای خیر ما در این دنیا وجود دارند. گاهی هم ممکن است تصور کنیم ما در حال به پیش بردن جهان هستیم و در نتیجه در جایگاهی اثیری در ابعادی نامرئی از وجود، یک عده در حال تماشای فیلمی که ما بازی میکنیم هستند. به قولی تماشاچیانی خیالی مدام در حال بررسی ما هستند و عمیقاً به کمترین اتفاقی که برای ما میافتد اهمیت میدهند.
این حالت نوعی رواننژندی دوران نوجوانی است که به آن ایگوسنتریسم جوانی میگویند و در توییتر میتوانید حدود شیوعش را دریابید. نوجوانهایی که مینالند که وای از این پدر و مادر که برایم آیفون ۱۲ نمیخرند و ماشین زیر پایم نمیگذارند. که شاید از نظر خیلی از ما ناشی از خودخواهی و عندماغو بودن این افراد باشد. ولی از نظر زیستشناسی پدیدهای طبیعی است. هم چون ما درون کلهی خودمان گیر کردهایم و درنتیجه جهانمان اول شخصی است و در نتیجه ماجرای پیش رو را افسانهای شخصی میبینیم و هم چون دریافت سیگنالهای محیطی به صورت مداوم به ما میفهماند که رفع نیاز شخصیمان بیشتر وقتها ارجحیت دارد بر این که دیگران چه حسی دارند. احتمالاً بارها از زبان زیستشناسها (به درستی) شنیدهاید که آلتوریسم یا کمک به دیگر همنوعان در نهایت عملی خودخواهانه است.
و متوجهم که کلمهی خودخواهی باید حسی منفی به خوانندهی همزبان من بدهد. همانطور که وقتی به انگلیسی با یک دوستی صحبت کنم و بگویم Selfish آن دوست به نظرش با واژهای منفی روبهرو شده. چون همواره واژهی خودخواه (به نظرم با ریاکاری دو الی ده چندان) برای بشر به ترتیبی منفی نمایانده شده. به ما از سن پایین یاد میدهند که بشر به مثابه موجودی اجتماعی و به عنوان عضوی از یک کل نمیتواند خودخواه باشد. در واقع هزینهی خودخواهی برای یک فرد در اجتماع بیشتر از آن است که بشود خودخواهی را به عنوان یک صفت در روابط شخصی و اجتماعی ثابت نگه داشت. ثابت نگهداشتن هم یعنی شما همیشه بتوانید از خودتان خودخواهی بروز بدهید.
اکو و نارسیسوس به روایت اوید اثر جان ویلیام واترهاوس ۱۹۰۳. خودشیفتگی و خودخواهی نارسیس در قبال همهی خواستگارانش عاقبت باعث میشود نارسیس به سرنوشتی شوم دچار شود.
بگذارید اینطور بگوییم که اگر شما یک بسته پفک خوشمزهی چیتوز یا مزمز(با طعم شیر خشک) داشته باشید و آن شی کذا در دست وارد مهد کودک بشوید(در این سناریو شما ۴ ساله هستید) میتوانید چندین بار از شریک شدن با دیگران خودداری کنید. تعداد دفعاتی که شما میتوانید پفک را شریک نشوید و همچنان با بقیهی طفلان ۴ ساله دوست بمانید را میشود اندکس خودخواهی نامید. اندکس یا همان نشانهگر خودخواهی به ما نشان میدهد تا کجا میتوانیم بدون شریک شدن منابعمان با دیگران، همچنان از آنها منابع دریافت کنیم. حالا منابع میتواند خوردنی، پوشیدنی، دیدنی، لمسکردنی، بوییدنی و یا حتا یک گفتمان باشد که گفتمانه شما را از تنهایی و افسردگی و سرخوردگی خارج کند.
بنابراین حتا خودخواهترین آدمها نیاز دارند نمایشی از خود«نخواهی» را عرضه کنند به این امید که به هدفشان در یک رابطهی تک به تک یا جمعی برسند. پس خودخواهی صفتی نیست که بتواند به صورت مطلق بروز پیدا کند.
بله خودخواهی از نظرزیستشناسی کاملاً پذیرفته شده است. هرکسی که بتواند دو را کنار دو بگذارد میتواند بفهمد خودخواهی صفتیست که همچون هر صفت منفی یا مثبت دیگری پیش از ایجاد جوامع انسانی وجود داشته و بعد از بهوجود آمدن جامعه، طی فرآیند ارزشگذاری ثانویه، برند منفی رویش خورده. یعنی از اول که ارزشی نداشته چون در رابطهی شخصی بین دو نفر و سه نفر شما میتوانید خودخواه باشید. ولی میتوانید با صد نفر و صدهزار نفر هم خودخواه باشید؟
فرض کنید ۵ نوع منابع قابل داد و ستد حیاتی در جهان شما وجود دارد و شما و سه نفر دیگر کلاً توی جهان زندگی میکنید. احتمال این که هر یک از این سه نفر دیگر چیزی داشته باشد که شما نداشته باشید چقدر است؟ بیایید فرض کنیم فضای شخصی هر نفر در این جهان یک دشت و پراکندگی منابع هم با تقریب خوبی یکسان باشد. به احتمال زیاد هرگز نیاز پیدا نمیکنید که وارد معامله یا مبادلهی خیرخواهانه با کسی بشوید. ولی اگر فرض کنید همان یک دشت را باید با هزار نفر شریک شوید. حالا فضای شخصی شما کمتر است و در حد متر مربع است و منابع در دسترس شما ناگهان افت میکند. در نتیجه احتمال این که شما و ۹۹۹ نفر دیگر در مورد توزیع منابع وارد گفتوگو شوید زیاد است.
بنابراین در این موقعیت خودخواهی صفتی منفی است ولی اهمیتش بیشتر در انسان اجتماعی قابل مشاهده است. یا حداقل زمانی بیشتر به چشم میآید که در سطحی کلانتر بروز میکند. ولی اگر نخواهیم ارزشگذاری منفی/مثبت بکنیم خیلی ساده موضوع این است که هزینهی خودخواه بودن با هر هزار نفر جامعهی مفروض بالایی، بیشتر از منفعتش است. خودخواهی معمولاً برای ما دشمن میسازد و ما نیاز داریم دوست داشته باشیم که با آنها متحد شویم و دشمنانمان را شکست بدهیم. ولی اگر تصور ما از جهان همان افسانهی شخصی باشد نمیتوانیم از خودمان همدلی نشان بدهیم و در نتیجه یکی شدن منفعتمان با دیگران را درک کنیم که در نهایت دشمنانمان را شکست بدهیم.
برگردیم به این که آیا تفاوتی هست بین شخصگرایی و خودخواهی و یا احتمالاً انزواطلبی و چطوری میشود چنین چیزهایی را فهمید. میشود گفت من سه نفر از فامیلهایم که نوجوان هستند خیلی خودخواهند پس خودخواهی در جهان رو به فزونی است؟ چون عملاً این کاریست که بیشتر ما داریم انجام میدهیم. پس وقتی سوالی مطرح میکنیم مثل این سوال که: آیا شبکههای اجتماعی نسل جوان را خودخواهتر کردهاند؟ با چند متغیر و نسبیت روبهرو هستیم. به نظر سادهترین پاسخ این است: بشر در جامعهی مدرن خودخواه است و شبکهی اجتماعی تریبونی شخصی در اختیار تکتک افراد میگذارد که این خودخواهی را به تمامی جهان اعلام کنند. این جواب جالب است ولی تمام حقیقت نیست.
اولاً چون خودخواهی پدیدهای نوین نیست. همیشه تصور ما این است که در بدترین دورانها زندگی میکنیم و ارزشها رو به افولاند. بخشی از این قضیه به خاطر وجود نسل قبلی و قبلتر است که پشت گردن ما مدام از زهرماری بودن ارزشهای مدرن و کوفتهکاری بودن آدمهای مدرن میگویند. که خود متعاقباً نسلهای قبلتری را در دوران جوانی پس گردن خود داشتهاند که نکیر و منکرطوری برایشان میگفتند که ارزشها رو به افول است و انگار کردی که آخرالزمان شده است. واقعیت این است که بشر همیشه از آینده میترسد چون نمیداند چه میشود و جامعهی بشری همیشه در حال تغییر است و ارزشگذاریها و عرفها عوض میشوند ولی درستش این است که صفات اخلاقی و نکوهنده و زیبندههایش که دستورزی تکامل هستند در طول ۱۰۰۰۰ سال آنقدری عوض نشدهاند. خودخواهی وجود دارد و دههزار سال پیش هم وجود داشتهاست و اگر دیرینهمردمشناسان یک زمانی بگویند صدوپنجاههزار سال پیش هم وجود داشته است چندان محل تعجب نیست.
ولی تصور ما از گذشته همیشه ایدهآلگرایانه است. چون گذشته در پردهای از نوستالژیا و رفع نیاز قرار دارد. به طور میانگین میشود گفت بهترین دورهی زندگی همهی ما دوران کودکیمان بوده که همهی نیازهایمان به صورت اتوماتیک حل میشده بدون این که در قبالش از ما انتظاری برود یا نیاز باشد از خودمان دیگرخواهی و همدلی نشان بدهیم. مشاهدهی هر کودکی به ما نشان میدهد که برای کودک موضوع افسانهی شخصی چقدر عینی است و کودکان تا چه اندازه خودخواه و ناشکیبا و دیگر صفتهای منفی هستند که از بالغها انتظار میرود آن نباشند. اصلاً یکی از مثبتترین تعریفهایی که از یک آدم میشود کرد این است که چقدر بالغانه رفتار میکند!
پس تصور زیبای دوران خوبی که هیچ دغدغهای نبود همیشه در انسان این تمایل را ایجاد میکند که تصور کند گذشته چیز بدی نبوده. چون میتوان این بحث را مطرح کرد که ذهن کودک شاید در درک این که بدی اصلاً چیست هنوز آموزش ندیده و مجموعهای از قوانین و وحشتها و تابوها و توتمهای بالغانه باید ذهن کودک را از کودکانگی پاره کرده و به بلوغ بیاورد. ولی به محض این که وارد دههی دوم و سوم زندگی بشویم حسهای منفی نسبت به جهان برایمان چندچندان میشوند. چون حالا مسئولیت داریم و بار سایکوزهای مختلفی که از کودکی به دوش میکشیم و وسواس و ترسهایی که درست درکشان نمیکنیم. بنابراین مادربزرگ شما حق دارد حس کند چقدر گذشتهی جهان شیرین بوده. اول به خاطر دلیلی که سرش بحث شد و دوم چون مادربزرگ شما در سن ۸۰ سالگی همه مدل درد در بدنش حس میکند و حتا با خیال راحت نمیتواند دستشویی برود و یا غذای دلخواهش را بخورد. مسلم است که به نظرش آدمها خودخواه شدهاند چون هیچکس در قرن جدید به نظرهای یک آدم ۸۰ ساله که نمیداند در جهان چه میگذرد و دیالوگ اصلی و مشکلات اصلی جهان چیست اهمیتی نمیدهد!
جودیث و گردنزدن هولوفرنس اثر نقاش ایتالیایی کاراواجیو ۱۵۹۸. نقاشیهای رنسانس یکی از اولین مابهازاهای تاریخی برای شخصگرایی و اینترنت. برای اولین بار بشر در رنسانس همچون سری که از تن قطع شود، از گذشتهاش طلاق میگیرد. تولد انسان مدرن که دیگر از فشار هموندی جامعه به تنگ آمده.
پس وقتی میگوییم آدمها خودخواهتر شدهاند بهتر است منبع این حرفمان مادربزرگی بیسواد و علیل نباشد. چون افسانهی شخصی فقط مختص بریکفست کلاب نیست. آیا اندکس خودخواهی بالاتر رفتهاست؟ آیا آدمها میتوانند خودخواهی را بیشتر از پیش حفظ کنند؟ آیا جنگ بیشتر شدهاست؟ آیا ارزش کمک به همنوع پایینتر آمده است؟
و قبل از این که مثل جکتویجعبه بگویید بله یا نه بگذارید یادآوری کنم که پاسخ به همهی اینها به بررسی واقعگرایانهی مردمشناسی محتاج است. یکی از مهمترین و مصروفترین مغالطهها در مورد جهان مدرن این است که تکنولوژی و ابزار باعث بدتر شدن آدمها شده است. ولی ما نمیدانیم این بدتری و بهتری را باید بر چه اساسی و با چه نسبتی بیان کنیم. چطور بتوانیم مطمئن باشیم که درگذشته مردم همینقدر و یا بیشتر از این خودخواه نبودهاند؟ چون از یک نفری در یک حکایتی آمدهاست که فلانی چقدر آدم خوبی بوده؟ چقدر هموندی آحاد مردمی در دوران انقلاب فرانسه بیشتر بوده؟ و سپس در نظر نگیریم که در کنار هر گزارش مثبت از انقلاب مردمی فرانسه چند گزارش منفی از خشونت و وحشیگری و تجاوز و قتل و دزدی و تخریب آثار باستانی آمده؟ میشود مغالطهی رومانتیسیسم از گذشتهی بشر را کنار گذاشت؟ یا محکومیم تا ابد تصور کنیم گذشتهای که آدمها تویش بیهیچ دلیلی دسته جمعی اعدام میشدهاند و به خاطر اسهال خونی میمردند و سعی میکردند حصبه را با سیبزمینی درمان کنند و آدمهای مالیخولیایی دیکتاتورهای مطلقه بودند گذشتهی خوبی بوده؟
به نظر نمیرسد آیندهی بشر به صورت طوفانی از نظر اخلاقی با گذشتهاش فرق داشته باشد. در واقع میشود گفت برعکسش محتملتر است. اخلاقیات در روابط محصول و مصنوع آدم نیست. بیشتر یک فرآیند طبیعی است که به صورت زیستی رخ داده و ما اگر از اخلاق در رابطه استفاده میکنیم برای این است که دوگانهای را درک میکنیم که همان من و غیر من باشد.
من یا ما یعنی مجموعهای زیستی که با آن بیشترین همدلی را داریم و در آن و از قبل آن هدفی مشترک را دنبال میکنیم. و دیگری یا غیر من کسانی هستند که در این مجموعه قرار نمیگیرند و هدفشان از ما متفاوت است و دشمن هم آن گروهی است که هدفش با ما در تضاد است. هدف معمولاً کسب و حفظ منابع است و همانطور که گفته شد منابع میتواند محصولی عینی و ذهنی باشد. منبع میتواند یک مفهوم انتزاعی باشد یا یک خیار باشد. وحشت ما از حالت آلترناتیو یا دیگرگون که در آن منبع دست ما نباشد در نهایت باعث میشود ما خودخواه و محافظهکار و نیازمند به اصول وسواسگونه و سلطهجو باشیم. چون واقعیت این است که ما و آجندای ما و خواستههای ما و تصور ما از جهان آن بینشی است که با آن بیشترین همدلی را داریم.
ما به خاطر این که جهان را به صورت اول شخص میبینیم و افسانهای شخصی داریم و یاد میگیریم با کسانی همدلی کنیم که تصوری شبیه ما از جهان دارند نمیتوانیم خودخواه نباشیم. حتا ممکن است در درون خود لیبرال باشیم و در درون «ما» اصلاحطلب باشیم. ولی وقتی به سطوح کلانتر برسیم به سرعت «آنها» را شناسایی کرده و دچار انواع پارانویا و فوبیا و نژادپرستی میشویم.
همهی این گفتمان به کنار، تحقیقات نشان میدهد جوامع مدرن از ایران گرفته تا آمریکا تا جوامع چند ملیتی اروپا، از ۱۹۶۰ به بعد بر شخصگرایی یا همان ایندیویجوالیسم تمرکز بیشتری داشتهاند. نشانگان این تحقیق ورود بیشتر کلماتی که به من اشاره داره و وندهای مالکیت به گفتمان و نوشتار روز بوده است. این حقیقتی غیرقابل انکار است که نه فقط فضای شخصی که نظر شخصی و اهمیت نفس و جان انسان در جامعهی مدرن بالاتر رفته است. آدمها نه فقط در دوران طلایی استانداردهای زندگی به سر میبرند که جان و مال و فکر و عقیدهشان امنیت دارد و فرصت دارند خودشان را بروز بدهند و نظرشان را بگویند. در جهان مدرن ۹۲ کشور با آزادیهای مدنی وجود دارد که ۵۰ سال پیش چنین چیزی غیرقابل تصور بود و آدمها باید در لفافی از وحشت از بیان چند و چون خودشان به سر میبرندند مبادا دریده شوند.
ولی نباید متوهم شد که این شخصگرایی همیشه و همهجا مثبت بوده است. در بعضی جاها هم از بروز خود به خودخواهی می رسیم. شاید پیشتر از همه به خاطر این که در سیستمهای یکسانسازی شدهی آموزشی مدرن کسی قرار نیست به ما همدلی را یاد بدهد و در عوض این تصور که من شخصاً پنیر خاصی هستم تقویت میشود. البته زبانشناسانی که این تحقیق کذایی را صورت دادهاند میگویند نباید تصور کرد همهی اینها یعنی جامعه دارد به سوی خودخواهی میرود چون صرف این که انتخابهای گزارهها(و ضمایر) فاعلی بیشتر شدهاند معنیاش این نیست که لزوماً جامعه خودخواهتر از گذشته شدهاست و چنین کاری غیرعلمی است.
در تحقیق دیگری دکتر برنی هوگن از آکسفورد میگوید براساس تحقیقش رسانههای نتورکی مثل توییتر و قس علی هذا نه این که به ما حس اجتماعی بدهد. اگر چیزی را هم شیر میکنیم میخواهیم چهرهی فردیمان را ارتقاع بدهیم. و این موضوع در سیستم پاداش خودخودخواهانهی فیسبوک و دیگران نهفته. احتمالاً تحقیق بیشتری نیاز است که نظرات ایشان را تأیید کند که دقیقاً چه مختصاتی از سیستمپاداشدهی ارتباطی شبکههای اجتماعی مشکل دارد که باعث نشر حس اجتماعگرایانه نمیشود. ولی تا حدودی میشود حدس زد اگر ما آدمهای نسل جدید تربیت شویم که توجهطلب باشیم و توجهه را به ترتیبی کانالیزه شده دریافت کنیم، در راستایش خودمان را تربیت میکنیم.
دورهگرد برفراز دریای مه اثر کسپر دیوید فردریک ۱۸۱۸. رومانتیسیسم جنبشی ضداجتماعی و شخصگرایانه. بشر تنها زمانی حقیقتاً شخصیت دارد که به ناخوشآیندهای جامعهی مصنوع دست انسان و یکسانسازیهایش نه بگوید و قدمی نافرم به سوی طبیعت بردارد.
در اینجای بحث بیایید توافق کنیم که پیشرفتهترین گفتمان در مورد خودخواهی و دیگرخواهی در جامعهی مدرن مطرح شده نه در گذشتهی سیاه تاریخی که پشت سر داریم. حالا میشود بحث را ادامه دهیم.
شاید انتخاب سالمه این باشد که روی فردگرایی و خودخواهی و خویشگرایی و بروز شخصیتمان همانقدر تمرکز کنیم که روی جامعه و همدلی و نیازها و آزادیهای دیگران؟ چون مشخصاً خودخواهی تا حد زیادی پشتوانهی آزادی فردی است. ولی در یک جامعه هر آزادی و هر حقی که من دارم به احتمال قوی پا روی انگشت یک بابای دیگر گذاشتن است. اگر من حق دارم که برعلیه یک اقلیت یا اکثریت گرایشی و نژادی راهپیمایی صلحجویانه کنم، دارم شستم را توی دماغ و چشم آن گروه میکنم و در نهایت آن گروه هم حق دارد پایش را توی گوش من بکند. همهی حقوق و آزادیها را دیگر آزادیها و حقوق میشکنند. موضوع این است که تعیین کنیم آیا ارزشی واقعی و عینی در توجه ما به دیگران وجود دارد یا ندارد؟ جامعهای که اصل اولیهاش در یک صف قرار دادن همه است مبادا کسی این وسط به سبعیت ماقبل تمدن بیفتد.
جامعه و فرهنگ به قول فروید آزاردهنده است چون از ما میخواهد به بهترین شکل ممکن همنوایی کنیم. چطور بپوشیم فکر کنیم حرف بزنیم و نمایشی سیار باشیم در حینی که دیگری و دیگران در حال تماشا هستند. در واقع تصور تماشا شدن و غیبت کردن پشت سر همدیگر است که جامعهی بشری را سر پا نگه میدارد. ما خطا و گناه و اشتباه نمیکنیم و از خودمان صفت منفیای بروز نمیدهیم مبادا این عدم همنوایی باعث شود طرد شویم و کنار گذاشته شویم. از یک سو شخصگرایی به جامعه برای عرضهی خویش محتاج است و از سویی جامعهی همنوا مرگ شخصگرایی است.
سوی دیگر ماجرا این است. شخصگرایی مدرن واقعیتی نیست که مثلاً جنبش رومانتیسیسم قرن ۱۹ از آن سخن میگفت که نوعی همنوایی اجتماعی است! به نظرم بیشتر آدمها چه بخواهند چه نخواهند ترجیح میدهند با جامعه خودشان را وقف بدهند. این را میشود در پیرنگ کلی مد لباس و استفاده از دیالکت خاصی در زمان حرف زدن و گرایش به لیبرالیسم یا محافظهکاری بر حسب جریان غالب وزش باد متوجه شد. شخصگرایی و انتلکت بودن*(منظور خردگرایی نیست) هم شاید یک جریان غالب وزش باد است و سر قرار دادن نیاز خویش به نیاز جامعه یا بازی کردن نقش یکتای خویش در تقابل با پذیرفتن نقش در جامعه یک جور مد است. شخصگرایی در رومانتیسیسم به این معنا بود که تنها با کنار گذاشتن جامعهی همنوای ناخوشآیند یکسانساز است که میتوان گفت من شخصیت دارم. در صورتی که شخصگرایی مدرن تعبیرش به ترتیبی ریاکارانه تبدیل شدن هر فرد به بلندگویی یک سویه به سمت جامعهایست که مثلاً باید ازش در حال فرار کردن باشد.
* در اینجا نیاز است مشخص شود انتلکت یعنی چه. این واژه که به صورت وازیک از زبان و تلفظ فرانسوی قرض گرفته شده(تلفظ انگلیسیاش اینتلکچوالیسم) در گفتمان جدید به فارسی معنیاش خردگرایی نیست. انتلکتوالیسم به صورت مصطلح (و غلط) نوعی رفتار و پوشش است که ترکیبی از پوشش هیپستری یا هیپیطوری و تمایل به شخصگرایی است. بحث انتلکتوالیسم ربطی به خرد ندارد هرچند افرادی که خورد را در این جرگه میبینند لااقل در ظاهر به ارزشهای لیبرال پایبند هستند. بلکه محور اصلی این گرایش به متفاوت بودن در فکر و رفتار و علایق و گرایشات نسبت به سایر اعضای جامعه است. آیا انتلکت بودن بد است؟ خیر چون نوعی از بروز شخصیت است. ولی جنبشی فکری نیست که نوعی رفتار و گرایش به پوشش و لباس خاص است که نباید با خردگرایی یا روشنفکری اشتباه شود که هر یک تعاریفی مجزا دارند. به عبارتی یک انتلکت میتواند خردگرا باشد یا روشنفکر و برعکس.
-
خيلي خوب بود.
-
داداش اون نقاشی اکو و نارسیسوس به روایت اوید اثر جان ویلیام واترهاوس رو سانس.ور نمیکردی نگاه میکردیم فیض میبردیم حیف بود خراب کردی… 🙂
-
شرمنده منم مشکلی نداشتم منتها گفتم شاید سنگ شدیم یه موقع. حالا مشکلی نیست تو اینترنت یه دقه سرچ کنید میاد.
-
-
سلام ممنون از سایت خوبتون