دانکرک: حکایت کسانی که از کشتی جا میمانند
چطور دانکرکِ نولان جهان واقعی را به استعارهای کاهشی تقلیل میدهد که در پی تأیید پیشفرضهای خیر و شر است.
پیش از این در جایی خواندم که دانکرک یک فیلم جنگی در نکوهش جنگ و در بیهودگی آن است. بگذارید یک چیز را روشن کنیم. دانکرک یک فیلم جنگی در ستایش قهرمانان جنگ است. در مورد مذمت جنگ نیست. به قدری این داستان در ستایش قهرمانان و در ستایش جنگ به پیش میرود، که هر تصوری مبتنی به ضد جنگ بودن را در خماخم حال دادن به قهرمانهای ناشناس کشتیشخصی، خلبانهای هایکلاس لهجه قلابی، یاروهای بدبختی که زیر آب خفه میشوند و یاروهای بدذاتی که آتش میگیرند چون فرانسوی و انگلیسی را از هم جدا میدانند، یاروهای خفن یونیفرم باحالی که بر قول و قرار خویشتن میمانند و یاروهایی که سر بزنگاه همیشه سر میرسند و رهایی با خویش میآورند، همنوا با سرایش سازهای بادی برای یادآوری ارزشهایی کول مثل آزادی، حقیقت، شجاعت، مبارزه با نازیهای مادرسلام و کمک به رفیق و کمک به سربازهایی که برای دفاع از مام وطن رفتهاند بجنگند، خفه میکند. جوری ضد جنگ بودن را خفه میکند که شما دوست دارید همین الان بلند شوید و بروید سرباز وطن بشوید و از عدالت و این چیزها در برابر نازیها دفاع کنید.
دانکرک به زحمت در مورد چیزی جز «ماها خوبیم اونا عنن» است. یک روایت هالیوودی در مورد یک برههی تاریخی و قهرمانهایی که دئوساکسماکیناطور به موقع میرسند تا شما را تحت تأثیر قرار بدهند که با یک چشم خون یک چشم زردآب از سینمای محل خود خارج بشوید. دانکرک مشخصاً ساختهای انسانیست که میخواهد به ما نشان بدهد چقدر آدمها به هم وابسته هستند و چقدر جهان معنادار است و همه چیز مثل ماشین کار میکند. یک روایت دلخوشکنک کلاسیک بلاکباستر که قرار نیست در مورد ریدن باشد. چون حتا وقتی سرباز داستان مینشیند تا خودش را تخلیه کند، برای کمک به تدفین سرباز گمنام دیگری از این عملش منصرف میشود و یحتمل به جای رفع قضای حاجت، آن را جذب رودههایش میکند چون ما که ندیدیم چیزی بر ساحل شنی مانده باشد یا جایی هم نشانمان ندادند که سرباز مزبور بالاخره دستشویی میرود؟ یا نکند از سرباز انگلیسی قهرمانصفت که قرار است در سکانس آخر سخنرانی معروف چرچیل را بخواند(در ساحلهای مملکتمان باهاشان روبهرو خواهیم شد و الخ…) بعید است یک لحظهی انسانی در این استعاره پشت استعاره تجربه کند؟
همهی دیالوگهای این فیلم توسط نویسندهای بیاستعداد نوشته شدهاند که تصور میکند مردم در ۱۹۴۰ لابد اینطور فیلسوفانه و عصادرعقبه صحبت میکردهاند. تمیزی یکی از بزرگترین آفتهای این فیلم است. چه در دیالوگ و چه در توالی اتفاقات و منش شخصیتها. فیلمی که به ترتیبی وسواسگونه پاکیزه است حتا وقتی آدمها را در نفت و آب دریا و آتش تعمید میدهد. پاکیزگی مثل برداشتی مذهبیطور از گذشته که میگوید: «در گذشته رونق اگر نبود لااقل صفا بود» تصوری ناواقعگرایانه از جنگ جهانی دوم میدهد که به جای اینکه درش آدمها منفجر شوند و بسوزند و بمیرند، در لحظهی آخر نطقی غرا ایراد میکنند در این باب که هرچند در مدرسه کار خاصی نکردهاند ولی لااقل در راه کمک به سربازان مام میهن، کور شدهاند و غیره. یا آنجایی که مردی کور به سربازهایی که از دانکرک به بریتانیا برمیگردند پتو میدهد و بهشان میگوید: «آفرین به شما» و سربازه میگوید: «ما که فقط زنده موندیم» و یارو میگوید: «همون کافیه» و شما باید از خودتان بپرسید این دیالوگ واقعیست؟ ممکن است در تمامی تاریخ دیالوگی چنین نمایشی ردوبدل شده باشد؟
ولی بیایید تصور کنیم که این فیلم در مذمت جنگ بود و دقیقاً به ترتیبی که الان عاشقانه جنگ را ستایش میکند، جنگ را تقبیح میکرد. در این صورت فیلم بهتری بود؟ فیلم جارهد(Jarhead) به کارگردانی سم مندز و بازی جیک جیلنهال، فیلمیست در مورد جنگ و این که چقدر جنگ خلیج جنگ بیخودیست. در این فیلم بجز صحنههای بینظیر صحرا و حلقههای چاه نفت که آتش میگیرند و جهنمی که از ستونهای آتش بین شنهای روان مجسم میشود، سربازهایی را میبینیم که قرار است با قضیهی سر رفتن حوصله مبارزه کنند و بدون این که حتا یک گلوله شلیک کنند، به خانه برگردند. فیلم در مورد توالی قهرمانان جنگ و جنگاورانی نیست که قرار است یکییکی هواپیماهای دشمن را کلهپا کنند و آخر سر قهرمانانه اسیر شوند. سرگردانی سربازهاییست که در آموزشی تیر میخورند و مثل سگ میمیرند، جیپهایی که مورد حملهی خودی قرار میگیرند و میسوزند، سربازهای چیزخلی که جسد سوختهی کویتی با خودشان یادگاری میبرند و احمقهایی که به خاطر دو تا سوسیس یک انبار مهمات را به آتش میکشند. جایی میخواندم که در جنگ جهانی اول تنها پنج درصد کشتهها با گلولهی دشمن میمیرند و بقیهی ۹۵٪ کشتههای جنگ براثر آتش خودی یا سوانح و بیماری کشته میشوند. در جنگ دوم این آمار به سی درصد میرسد که همچنان ناچیز است. منتها حتا واقعگرایی نیست که جارهد را از روایت شبکهی دوییِ دانکرک بهتر میکند.
این که بگوییم این فیلم در مذمت جنگ است یعنی فیلم را به یک جملهی شعاری تقلیل دادهایم. کاری که به سادگی در مورد دانکرک ممکن است. دانکرک تمام جنگ را مثل یک تابلوی قرن هفدهمی از بهشت مستعار میکند و جنگ را به ماشینی تبدیل میکند که به واسطهاش، سرود تقدیر از مردم شجاع بریتانیا که در برابر نازیها کم نیاوردند(دمشان گرم چه آدمهای خوبی، نمک زمین به جان شما، توی لیوان سرامیکی هم چای میخورند راستی) را بسراید. سرودی که از شدت تکثر اجراهایش تقش زده شده. منتها اگر برگردیم به جارهد، پیروزی این فیلم در برابر دانکرک موضوع تفاوت دیدگاه کلاسیسیسم قرن هفدهمی در برابر پستمدرنیسم پساویتنامی نیست. هرچند این موضوع به وضوح مشخص است. در «اعزامها» خاطرهای از سربازی آمریکایی در مورد جنگ ویتنام ثبت شده مبنی بر این که: «یارو را دیدیم که از تپهها پایین میآمد و بدنش کامل خونین بود، منتها افتاد و مرد.» و بعد داستان ادامه ندارد. چون داستانی در کار نیست. جنگ ویتنام در مورد این مدل داستانهای قهرمانی نیست. و هیچ جنگی چنین نیست. در جنگ جهانی اول سربازهایی که حاضر بودند به سمت دیگر شلیک کنند تنها پانزده درصد بودهاند و افسر فرمانده مجبور بوده با چوب سربازهایش را بزند که شلیک کنند. چون آدمهای عادی مثل قصاب و نانوا و بستنیفروش که نمیرفتند آدم بکشند. اصلاً مام میهن ارزش این را دارد که یک مشت قاتل پیتیاسدی از جنگ برگردیم؟ پس این روایت دروغین قهرمانی و آدمکشهای وطنپرستی که زارت و زورت آدم میکشند و دل و رودهی نازیها را دور چوب بیسبال میپیچند از کجا میآیند؟ غیر از این است که چنین آدمهایی قاتلهایی هستند که به مجوز جنگ مورد عنایت و ستایش عموم قرار میگیرند؟
برای مقایسه بد نیست به فیلم اینک آخرالزمان کاپولا نگاه کنیم. فیلمی که نمیشود در موردش یک جمله گفت که این یک جمله همه چیزش را برایتان خلاصه کند. چون فیلم برخلاف فیلم نولان که یک ماشین پروپگانداست که در نهایت پیامی یگانه را تکرار میکند(خواه این پیام زندهباد جنگ باشد یا مردهباد جنگ)، فیلمیست که جهانی حول خود میسازد و این جهان را به مثابه ماشین بوطیقا(پوئتیکا، سرایش، در انداختن) علم میکند. ماشینی که جهان را میسراید و به تن آن حیات میدمد. شخصیتها ازش جان میگیرند. جنگ به کاریکاتور چهاردهسالگانهای از رومانتیسیسم خوشخیال و باکره تقلیل نمییابد و همهی وحشت دیوانهکنندهاش، همهی بیفایدگی تقلای بشری توی بطنش، با لحنی حتا اگر شده استعاری، جریان پیدا میکند. داستانی به درازای بشریت. داستان باروری، چرخهی حیات، مفاهیم نظم و بینظمی، چرخهی زمان و مکان مقدس و کفرآمیز، همگی طی این ماشین سرایش، این ماشین بافندگی، ماشین بوطیقا، فرصت میکنند در برابر ما ظاهر شوند. دست ما را بگیرند و روی ما تأثیری عمیق بگذارند و به اشارهای سطحی بسنده نکنند. درست آنجایی که انتظار داریم استعاره و اسطوره کاهشی هندسی و ابعادی به روایت تحمیل کنند و آن را در پیامهایی بیتبندیشده و قابل هضم به خورد بیننده بدهند. درجایی که ماشین پروپگاندا به واسطهی نقص تخیل(یا وسواس خورندهای که زاویهی دید را به درزهای کلاسترفاک و تنگ تبدیل میکند)، پیام را انگار روی لوپ خودکار اخطار حمله هوایی، از ابتدا تا انتها، با حمیت و رشک مثالزدنی، با صدای ناظم مدرسهای که اصلاً نسبت به شنیده شدن صدایش به واسطهی مردم عادی خودآگاه نیست، تکرار میکند. تمام جهان را حول محورش وصلهپینه میزند. فرم نهایی در بهترین حالت عروسک جورابی بد دستی است که بوی بد کلیشه و ارزش و شعار میدهد که توی سینمای ایران احتمالاً بهترش را میتوانید پیدا کنید.
خلاصه خودمان را گول نزنیم. در نهایت پیش از آنکه ساختهی اخیر آقای نولان فیلمی در ستایش یا نکوهش جنگ باشد، فیلمی کلیشهایست در همان دیالکتیک معمول فیلمهای جنگی و از آقای پرمدعایی که معتقد است هر ساختهاش بهترین در ژانر خودش است، خیلی بعید هم نبود که فیلمی همانقدر کلیشهای بسازد. چون در نهایت بلاکباستر ساختن همین است. تکیه به این موضوع که آری فیلم جزئیاتی دارد که شما فقط اگر خیلی به نولان مومن باشید قادر به درکش خواهید بود هم این بار جواب نخواهد داد. این بار فیلمی که در برابر ماست، صاف و ساده در مورد دیالکتیک پلاسیدهی جنگ با گفتمان فیلم جنگی امثال کارگردان ارزشی، مل گیبسون است. با این فرق که لااقل مل گیبسون برای باورهایش فیلم میسازد و نولان آن کارگردانیست که تنها فکرش بلاکباستر ساختن است نه داستان گفتن.
-
WooooW
چقدر عصبانی . یعنی اینقدر بد بود ؟-
خیلییییییییی… خیلی بد بود…
-
-
من خیلی حال کردم آقا … ول دان. بسیار عصبانی و دلچسب بود.
-
این روزها البته «کلیشه» چیزی است که استوانههای عالم هنر هم ظاهرابه آن روی آوردهاند.
باید بسوزیم و بسازیم. -
فیلم البته به شدت ضعیف بود و در حد یک فیلم کوتاه. اما این نقد که بر پایهٔ تئوری و تعریف خوبی و بدی جنگ و همین طور به دنبال اهداف آرمانی از سینماست، اگر فیلم را ندیده بودم کاری میکرد که به دیدنش بشتابم.
بحث مقدس بودن یا نبودن جنگ یا گیشهای بودن فیلم نیست. بحث این است که فیلم از لحاظ ساختاری به شدت کند و بیهدف است.-
حرف جالبیه آقا … من متوجه میشم کور حرفت رو … منتها به نظر من حرفت نقض غرض داره یه جاییش … به نظرم حرف خیلی ساختگرایانهایه … من خوانشم از متن این بوده که بحث، «آرمان» یا «رسالت» سینما نیست. بحث اینه که سینما رو به عنوان یه مدیوم هنری اگه در نظر بگیریم، شما داری از طریق این مدیوم هنری یه چیزی رو اکسپلور میکنی به عقیدهی من و اون چیزی که توی دانکرک اتفاق میافته یه فابل قهرمان آمریکایی دیگهس … یه جور جی-آی-جوی منتقدپسند. من تا اونجاییش باهات موافقم که میگس صرف ضدجنگ نبودن یه فیلم، لزوما غیرقابلدیدنش نمیکنه. منتها معتقدم نیستم که فقط و فقط سینما راجع به فرم و ساخته. به نظرم ولی فیلم قهرمان امریکایی این مدلی ساختن، اتیتود سازنده به آرت مدیومش رو مشخص میکنه دیگه … برای من اتیتوده مورالیتی برودکست و جشن گرفتن “ارزشها”ست.
-
سلام شهاب سیاوش عزیز. البته متن هم همین حرف شما رو داره میزنه. اونجایی که میگه اگر فیلم در مذمت جنگ بود هم فیلم خوبی نمیشد چون موضوع این نیست.
ممنونم که میخونید سفید رو!
-
-
به نظر میاد موقع تماشای فیلم یا موقع نوشتن متنتون خیلی عصبانی بودید، تنها چیزی که در نوشته تون وجود نداره نقده. یک سری دشنام هم نثار فیلم کردید، نظرتون در مورد فیلم هر چی هست به خودتون مربوطه اما یه خرده با آرامش بیشتر و با کلمات زیباتر بنویسید.
-
جدای از فیلم که ندیدمش و اساسا بعد از دو سه فیلم همه فیلم های جنگ جهانی دوم یکی اند(مخصوصا برای گیمر ها) جداً جا داره که کلمات مودبانه تری در نوشتن نقد(یا هر چیز دیگری که قراره باشه) استفاده کنین تا جدی گرفتنش راحت تر باشه!
-
جدا از این که این نقد درمورد فیلم باشه درمورد جنگ بود به نظرم شاید هم بخاطر این بود که فیلم رو ندیدم هنوز ولی در رابطه با جنگ دیدتون همونقدر منفی بود که نولان با فیلمش به جنگ داشت
شاید واقعا قصاب و نانوا و بستنی فروش و حتی دانش اموز هایی که به جنگ میرفتن اینطوری نبودن و حتی این طرز تفکر که شلیک نمیکردن و اینا بنظرم اصلا اینطور نیست در نمونه ای از جنگ که خودمون تو کشورمون دیدم و درمورد فرهنگ و جنگ های جهانی در امریکا و غرب ایده ای ندارم. -
بلمی به سوی دانکرک!
-
فرزین متن رو هم دوست داشتم هم نداشتم.اگه دیدگاهت نسبت به نولان رو قبل خوندن متن نمیدونستم ، شاید الان مث خیلیای دیگه صرفا کامنت میدادم که آقا فحش نده و اینا.حرفت در مورد دانکرک رو کاملا قبول دارم، کاملا هم میپذیرمش با همین ادبیات. ولی فک میکنم(و این فکره به خاطر همون شناخته ست که از قبل دارم) که نرفتی سینما که فیلم ببینی.رفتی که بکوبیش.گرجه توی نتیجه خیلی تغییر خاصی به وجود نمیاورد ولی خب یه سری جاهای نوشته ت( گیر دادن به طراحی صحنه و اینا) نشون میده که رفته بودی که فیلمی رو بدون پیشداوری ببینی(باز هم میگم حتی بدون پیشداوری هم نتیجه در فحوای کلام،میشد همینی که تو نوشتی) .
خلاصه که مرسی بابت اینکه تو دنیایی که باید نولان رو بپرستی وگرنه درکی از سینما نداری، داد زدی که نولان هم خل شده….