سریال: دکتر هاوس House MD
خلاصه: یک دکتر بدبین، ضداجتماعی، معتاد و لَنگ، معماهای پزشکی حل میکند…
در مورد سریال: انسانهای بدبین و شکاک به ذات دنیا شاید هیچوقت از زندگیشان لذت زیادی نبرند، ولی حداقل یک دلخوشی دارند: اینکه با خودشان روراست هستند. اینکه آدم با همه مهربان و خوشاخلاق باشد، روی کاغذ ایدهی خوبی به نظر میرسد، ولی مسأله اینجاست که همهی انسانها لایق چنین رفتاری نیستند و وقتی یک نفر از نیت خیرتان سوءاستفاده کند، این نیت خیر شکستخورده، شما را هرچه بیشتر به سمت بدبینی و محافظهکاری سوق میدهد. اعتقاد داشتن به زیبایی دنیا ایدهای پسندیده به نظر میرسد، ولی چطور میشود به چنین چیزی اعتقاد داشت؟ آن هم اگر میدانستید در همان لحظهای که به آن زیباییها فکر میکنید، میلیونها نفر انسان طوری عذاب میکشند که حتی نمیشود آن را به زبان آورد و اگر هم خودتان از نزدیک شاهد عذاب کشیدنشان بودید، شاید از شدت حس انزجاری که وجودتان را فرا میگرفت در جا خودکشی میکردید. این چه دنیاییست که ده ثانیه فکر کردن راجع به حقایق آن میتواند روزتان را خراب کند؟ این همه تلاش و تقلا و تحمل برای رسیدن به چیست؟ بدبین بودن شاید باعث افسردگی شود و آدم را ضداجتماعی کند، ولی نباید به چشم نوعی بیماری فکری به آن نگاه کرد، چون بدبین بودن به همه چیز و همه کس انصافاً صادقانهترین دیدگاه فلسفیست. البته مثل همهی چیزهای دیگر بدبینی هم خوب و بد دارد. برای بعضیها مثل قاتلهای سریالی بهانهایست برای انجام جنایت و برای عدهای دیگر مثل Gregory House وسیلهایست برای کمک کردن به بقیه.
هاوس (house) شاید یکی از جالبترین و عمیقترین شخصیتهایی باشد که برای یک سریال تلویزیونی خلق شده؛ یک متخصص تشخیص بیماری که از لحاظ مهارتهای پزشکی نابغه محسوب میشود، ولی به خاطر رفتارهای عجیبوغریب و شرطش مبنی بر این که فقط روی پروندههای انتخابی خودش کار میکند، از ثروت و احترامی که انتظار میرود دکتری نابغه چون او از آن بهرهمند باشد، خبری نیست. همانطور که بارها گفته شده، حتی از زبان دیوید شور، سازندهی سریال، هاوس را میتوان یک شرلوک هلمز طبیب به حساب آورد؛ هاوس هم مثل هلمز به کسانی که با آنها سر و کار دارد اهمیت نمیدهد و در ظاهر فقط قصدش معما حل کردن است؛ همانطور که هلمز به کوکائین اعتیاد داشت، هاوس هم به ویکودین اعتیاد دارد (اعتیاد هاوس یکی از مهمترین ابزار دراماتیک کردن شخیصتش در طول سریال است) و همانطور که هلمز واتسون را داشت، هاوس هم ویلسون را دارد.
ویلسون تنها دوست واقعی هاوس و جزو معدود افرادیست که از توانایی نسبی برای مهار کردن شخصیت سرکش و دردسرسازش برخوردار است. چیزی که هاوس را از هلمز متمایز میکند، حس شوخطبعی اوست (که البته بیشتر در تیکه انداختن و طعنهزدن خلاصه میشود) و احساسات سرکوبشدهاش. برخلاف هلمز که خودشیفته و رباتیک و فوقحرفهای بود، هاوس مازوخیست و احساساتی و به شدت بیخیال است.
مازوخیست از این لحاظ که خیلی برای خودش (و البته دیگران) ارزش قائل نیست و حاضر است سر کوچکترین مسائل خودش را به بدترین شکل عذاب دهد.
احساساتی از این لحاظ که مشخصاً هاوس به تمام مریضان و دستیارانش تعلقخاطر دارد. یعنی از آن نوع آدمهایی است که به بدی و زشتی و سیاهی دنیا و روزگار اعتقاد دارند و در عین حال ته دلشان میخواهند یک نفر پیدایش شود و بهشان ثابت کند که اشتباه میکنند. ولی به خاطر بدبینیاش که ناشی از دوران بد کودکی و نوجوانیاش است (جزئیات دقیقش هیچگاه معلوم نمیشوند، ولی پدر سختگیرش در این مسأله تاثیر داشته) و ترس از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن احساساتش، حاضر نیست این تعلق خاطر و احساس را مستقیماً بروز دهد.
بیخیال از این لحاظ که کلاً حرف و نظر کسی برایش مهم نیست و در دنیای خودش سیر میکند و حتی حاضر نیست در بیمارستان روپوش مخصوص دکترها را تنش کند. هاوس آدمی نیست که کسی بخواهد با او سر و کله بزند، چون خیلی سمج و زورگو و ناسازگار است و برای رسیدن به اهدافش از هر دوز و کلکی استفاده میکند، ولی از طرف دیگر بیشتر وقتها هدف هاوس، نجات دادن جان یک انسان است یا به قول خودش حل کردن معمایی دیگر؛ هدفی که حتی بعضی وقتها در راه رسیدن به آن، همه با او مخالفت میکنند و حتی چند بار کتک هم میخورد، ولی باز هم تسلیم نمیشود.
سریال، جو تلخوشیرین فوقالعادهای دارد و قطعههای موسیقی برگزیده برای متن سریال هم همه این جو را هرچه بیشتر تقویت میکنند. تماشای این که هاوس چطور با روشها و راهکارهای نامتعارف و حتی غیرقانونی خودش(مثل فرستادن دستیارانش به خانهی خالی مریضهایش) جان آدمها را نجات میدهد و خانوادهیشان را خوشحال میکند، بسیار شیرین است، ولی از طرف دیگر مشاهدهی فلاکت هاوس و فکر کردن به این که اگر اینقدر آدم بدقلقی نبود، چقدر میتوانست با این استعدادش از زندگیاش لذت ببرد و احترام و علاقهی بقیه را کسب کند، باعث میشود مخاطب به حالش افسوس بخورد. البته هاوس خودش به این مسأله اشاره میکند که بدقلق بودن و همچنین اثری که مصرف ویکودین رویش دارد، یکی از عوامل اصلی خوب بودنش است؛ که در چند اپیزود از سریال درستی این ادعا ثابت میشود. برای همین هاوس را میتوان تایید دیگری بر درستی این ادعا که نمیشود همهی چیزهای خوب را با هم داشت، درنظر گرفت.
بیشتر مریضهایی که هاوس با آنها سر و کله میزند نیز پیشزمینهی جالبی دارند. مثل خلافکاری که قرار است اعدام شود یا بازیگری که هاوس به هنگام تماشای بازیاش در یک سریال به بیماریاش پی برد و باز هم با دوز و کلک او را به بیمارستان میکشاند و بستریاش میکند. بیشتر بیماران یا نزدیکانش رازی مربوط به زندگی خصوصیشان را پنهان میکنند و کشف همین راز خیلی چیزها را راجع به ماهیت بیماری معلوم میکند. اصلاً «همه دروغ میگویند» یکی از شعارهای اصلی سریال است و برای هاوس کشف این دروغها به اندازهی خود عمل طبابت اهمیت دارد. ولی نقطهی قوت اصلی سریال اپیزودهاییست که از فرمول روتین پیروی نمیکنند و اتفاقی خاص درشان رخ میدهد. از میانشان میتوان به اپیزود آخر فصل دوم و پنجم اشاره کرد که هردویشان نمونههایی از یک مخپیچی اساسی بودند؛ یعنی در حد بهترینهای سینما.
حالا سوالی که ممکن است دربارهی سریالی نسبتاً طولانی مثل House پرسیده شود این است که: آیا سریال با گذر زمان افت میکند یا خیر؟ نمیتوان گفت سریال افت میکند، ولی در فصل شش، هفت و هشت میتوان سایهی تکرار را بالای سرش احساس کرد. ولی حتی با وجود این تکراری بودن، باز هم تماشای هر ۱۷۷ اپیزود چهل و خوردهای دقیقهای سریال اکیداً توصیه میشود و نباید نیمهکاره ولش کرد، چون نه تنها شنیدن جملات قصار هاوس و اطلاعات پزشکیای که رد و بدل میشود و دیدن بازی هیو لاری(که انگار به دنیا آمده تا این نقش را بازی کند) همیشه جذابیت خاص خودش را دارد، بلکه پایان سریال که به پیروی از فضایش تلخ و شیرین است هم خداحافظی مناسب و شایستهای با این شخصیت دوستداشتنی رقم میزند و حداقل به خاطر پایانش، ارزش دارد تا سریال را کامل تماشا کرد. بههرحال فکر نکنم تلویزیون باز هم بتواند بهتنهایی شخصیت نمادینی مثل هاوس خلق کند؛ حداقل نه به این زودیها.
-
تشکر از اقای اذسن بابت معرفی خوبشون برای این سریال زیبا
چهار فصلش رو چندسال پیش دیدم. بازی لاری فوق العاده بود و صرفا تماشای میمیک ها و ادای دیالوگ های محشرش ارزش صرف وقت رو داشت. جوری که بدل به هویت و هستی این اثر شده و تصور سریال بدون وی, عملا به امری ناممکن بدل گشته. شخصیت های جانبی و خط مشی هر اپیزود هم لااقل تا فصل نیمه های فصل سه خوب بودن و بعد در ورطه تکرار و مرور داستانک ها و احساسات قسمت های پیشین افتاد. برنامه ای هم برای تماشای پنج فصل بعدی ندارم, ولی همانطوری که نویسنده عزیز این متن فرمودن, نه هشت فصل, ولی سه فصل همنشینی با دکتر هاوس عزیز به مثابه می نابی سراسر شور و لذت است که به این زودی ها مزه اش از شیره وجودیتان پاک نمیشود.-
اگر فرصت دارین فصلهای بعدیش رو حتمن ببینین. شخصیت هاوس تو سه فصل آخر فوق العاده ست. یعنی من هرچی بگم کم گفتم. فصلهای اول در برابر اونا هیچه به نظرم
با تشکر از نویسنده ی مطلب. بسیار لذت بردم
-
-
بهترین سریالی که تو عمرم دیدم
عمرا دیگه کسی بتونه مثلشو بسازه -
وقتی رسیدم به فصل ۶ اش غصم شد که داره تموم میشه، ناخودآگاه رفتم در حد چند دقیقه از قسمت آخر فصل ۸ رو دیدم..بدتر دلم گرفت
امشب آخرین قسمت فصل ۸ رو دیدم…کلی گریه کردم ولی در نهایت واقعا خوب تموم شد…اگه اون ده دقیقه ی آخرش نبود حسابی داغون می شدم😪 -
من موندم نویسنده این سریال کی میتونه باشه…پازل زندگی در این سریال بقدری دقیق هماهنگ شده که ببینده در این پازل تلخ و شیرین برای دقایقی هم که شده گم میشه…بازی دقیق و بی نقص لاری در این سریال بیننده رو یاد سریال معمایی جنایی شرلوک هلمز می اندازه…اما با این تفاوت که در حین تلخی سریال شما با صحنه های بسیار حرفه ایی و کار کرده طنزی مواجه میشید که تلخی سریالو از یاد میبرید..میشه گفت این سریال تلفیقی از سریالهای معمایی و طنز و جدیت هست که نظیرشو در تاریخ فیلم سازی به ندرت میشه پیدا کرد….این سریال بقدری زیباس که میشه ساعتها دربارش بحث و گفتگو کرد …
-
به نظرتون اين سريال قشنگ تره يا گريز اناتومي؟؟؟
-
قطعا هاوس ام دی اصلا قابل قیاس نیستن.
-
-
من امروز این سریال رو تموم کردم ، راستش دیدن این سریال برام ۶ ماه طول کشید چون مثل یه وعده غذایی برام بوده و هر شب باید نگاهش میکردم و الان که تموم شده ناراحتم ، بسیار از دیدن این سریال لذت بردم و دلم برای شوخی های کودکانه هاوس تنگ میشه و گاهی اینقدر از شوخی هاش قهقه میزدم ک سرفه ام میگرفت و همچنین دلم برای تیم هاوس که مثل یه خانواده بودن و مطالب پزشکی زیادی بهم یاد دادن تنگ میشه، و بهتره مثل هاوس باشم جمله معروفش که میگه Move on. میخوام سریال روانکاو شروع کنم و سریال دکتر هاوس رو به خاطرات خوبم اضافه میکنم.
-
تازه شروع کردم ب دیدن قسمت ۵ام هستم ولی خیلی جذبش نشدم نمیتونم هاوس رو درک کنم و اینکه یه سریال با کلی اصطلاح پزشکی و علایم بیماری برام جالب نبوده تا حالا