چیستی بالارد!
بیشترمان بالارد را به عنوان نویسندهی پستمدرن با پلاتهای علمیتخیلی میشناسیم. شناختی که عمدتاً مرهون تعریف بهرامی از بالارد، در مقدمههای مفصلیست که بر رمانهایی چون برج، دنیای بلور و مجموعهای چون کابوس چهاربعدی نوشته است. اما فکر میکنم این بازشناخت ما از بالارد، چندان شامل نبوده و به هیچ وجه معرفت مناسبی از چیستی بالارد به ما نمیدهد.
بالارد نویسندهی نیمهی دوم قرن بیستم است. دورهای که میتوان آن را به عنوان یکی از مهمترین دورههای گذار ادبیات مدرن دانست. دورهای که ادبیات پستمدرن پایگاه بیشتری میان مخاطبش پیدا میکند و دورهای که پلاتهای علمیتخیلی تازهتری بازار را قبضه میکنند. ادبیات علمیتخیلی در همین بازهی زمانی شاخوبرگ میگستراند و روزبهروز سابژانرهای نوتر و تکنیکالتری را معرفی میکند که مخاطبش را در عصر تکنولوژی و ارتباط راضی نگه میدارد.
سبقهی درخشان بالارد در میان همین شلوغی بازار و تجربههای دیوانهوار ادبی، رقم میخورد. بالارد نویسندهی ادبیات مدرن است که رفتهرفته پایش به ادبیات پسامدرن کشیده میشود و از روایات تاریک نیمهکلاسیک، راهی به پیرنگها و ستینگهای علمیتخیلی و شخصیتشناسی و شخصیتپردازی در هوای گمانهزنی و ادبیات علمیتخیلی میگشاید.
بالارد را میتوان آخرین نویسندهای دانست که ابرروایت خودش را نوشته. بالارد به مثابه الیوت ادبیات عصر فناوریست. به مثابه دانتهی جهان سکولار. بالارد تتمهی نویسندههاییست که در جهان تجربی و نخبهستیز ادبیات امروز، ابرروایاتی خلق میکند و نامش را به عنوان یکی از غولهای علمیتخیلی در تاریخ این گونهی ادبی ثبت میکند.
فلذا نمیتون بالارد را فقط و فقط یک نویسندهی پستمدرن و علاقهمند به پلاتهای علمیتخیلی دانست. بالارد در نگارشش، مسیری طولانی را از روایت کلاسیک به روایت تماتیک و پساساختارگرایانه طی میکند. و در نهایت لذت خواندن نوشتهی او از جمع این تجربیات در نوشتههای متأخرتر اوست.
چرا باید کتاب را خواند؟
برج کتابیست که نگارشش به اواسط سبقهی نویسندگی بالارد برمیگردد و از این حیث نمیتوان یک اثر علمیتخیلی تمامعیار دانستش. فارق از ژانر کتاب، چند نکتهی مهم دربارهی آن وجود دارد که خواندنش را مهم و لذتبخش میکند.
اول – آدمها در دنیاهای فانتاستیک هم وجود دارند!
نیمهی اول قرن بیستم، عصر «دانشمندان به جای نویسندگان» در ادبیات علمیتخیلیست. جایی که ترسیم دقیق ساختارها تکنولوژیک و وسواس در توجیههای علمیِ پلات، اصلیترین دغدغهی نویسندههای این گونهی ادبی برای ارضای مخاطب علمدوستشان است. اما گذار از این دوره که شاید با کسانی چون «فیلیپ کی. دیک» و «رابرت آنسون هاینلاین»، شروع میشود، دستاورد بزرگی برای نویسنده و مخاطب لذتجو به همراه دارد. و آن چیزی نیست جز مهم شدن آدمها در یک پلات علمیتخیلی. هاینلاین در اینباره میگوید:
ــ نویسندههای علمیتخیلی دو دستهن. یه عده میخوان در مورد رباتها و سفینهها بنویسن. عدهی دیگه راجع به آدما داستان علمیتخیلی مینویسن! اگه از من بپرسید، دوست دارم همیشه راجع به آدما داستان بنویسم.
نیمهی دوم قرن بیستم، نیمهی رشد این نوع نگاه به داستان علمیتخیلیست. دیدگاهی که در آن جهازهای علم و تخیل، دنیاهای غیرقابل باور، هجوم بیگانگان، سفر در زمان، اندرویدها و آدم مکانیکیها، ارتشهای سایبورگی، ویژگیهای سایبرنتیکی مامانبزرگها و شوهرعمهها، همه و همه ابزار و دستآویزی برای گفتن داستان آدمها هستند. داستان اصلی میان شخصیتها و رویاروییشان با دنیاهای گمانهزن اتفاق میافتد و شخصیتپردازی به عنوان یک فاکتور مهم داستانی رنگ و بوی متفاوتی به داستانهای علمیتخیلی این دوره میپاشد.
«برج» از این نظر بسیار حائز اهمیت است. برجِ داستان، ساختمان هزارواحدی عظیمیست که همهی امکانات لازم برای یک زندگی بشری بیکموکاست را در خود جا داده است. ماجرا از این قرار است که کمالِ برج، ساکنینش را آلوده و فاسد میکند. و این فساد رفتهرفته برج را به جامعهای پسرو تبدیل میکند که انسانها در آن به دنبال بازگشت به بدویت خود هستند. داستان را با سه شخصیت متفاوت همراه میشوید که در هر فصل، جایشان را به دیگری میدهند تا روایت متفاوتی از زاویهی دید متفاوتی بخوانید. زاویهی دید یک دکتر متشخص و بیآزار، یک استریوتایپ قلدر آمریکایی که شورلت سوار میشود و آشغالهایش را دیر دم در میگذارد و در نهایت معمار برج که ساکن بالاترین طبقهی برج است. هر کدام از این سه نفر، نمایندهی قشری از ساکنان برجاند که تغییرات برج و تغییرات شیوهی زیست بشری در برج را از زوایهی دید خودشان برایمان روایت می کنند. داستان آدمها و انتخابهایشان برای راهیابی به طبقات بالاتر برج و برای زنده ماندن در آشوب جمعی.
برج، روایتی از تغییر دیدگاه آدمهای ساکنش به زندگی، زنده ماندن و تعلق است. همه چیز در داستان به آدمها مربوط میشود. آدمهایی که خودشان به نیروانایشان گند میزنند و بعد به دنبال پیدا کردن راه بازگشتی، مجبور به تصمیمگیری هستند. انتخابهایی سخت و دوپهلو. پس اگر طرفدار آدمها در داستانهای علمیتخیلی و دیستوپیایی هستید، برج را بخوانید.
دوم – راهنمای گامبهگام ساختن یک جامعهی مدنی!
برج یکی از کاملترین و دقیقترین جوامع مدنیایست که میتوانید در یک کتاب پیدا کنید. مواد لازم برای شبیهسازی یک جامعهی مدنی در یک اثر داستانی، عبارتاند از:
ــ استعارههای سیاسی و اجتماعی
ــ نخ تماتیک مردمی
ــ پردازش اقشار اجتماعی مختلف و بدهبستان میانشان
و البته ادویههای داستانی همیشگی مثل ارتباطات عاطفی و جهانبینی یکبهیک افراد!
خود من از آن دسته کتابخوانهایی هستم که از مصادرهی داستانها و روایات به نفع یک جهانبینی سیاسی یا اجتماعی و بخشیدن هویت اینچنینی به داستانها تنفر دارم. اما میدانید! هیچوقت یک استعارهی سیاسی یا اجتماعی تماتیک برای داستان بد نیست. موضوع اینجاست که برج همچنان یک داستان دیستوپیاییست و از جذابیتش چیزی کم نشده. هنوز یکی از درخشانترین نیرواناهای بشریست که نوشته شده و هنوز هم نبردهای شبانهاش داغ و هیجانانگیزند. اما مشخصاً میشود رد تِمی از یک استعارهی سیاسی و اجتماعی را درش پیدا کرد.
برج نظامی بورژوازیست. نظامی که در آن ساکنین طبقههای پایینتر، فقیرتر از طبقه بالاییها هستند و اولین جرقهی جنگ قدرت در ساختمان هم میان طبقات زیرین و زبرین برج اتفاق میافتد. تمام نبردهای شبانهروزی ساختمان در عطش ساکنین طبقات پایینتر برای رفتن به طبقات بالا و مقاومت بالادستیها خلاصه میشود. و همین جنگ قدرت است که تمامی اقشار ساکن در برج، اعم از بالاییها و پایینیها را به ورطهی نابودی میکشاند. از سوی دیگر فساد و فجوری که میان روابط طبقهبالاییها با یکدگیر وجود دارد هم توییست دیگری از این استعارهی اجتماعیست که نقطهضعف اصلی اشراف برج است. سر دیگر این نخ تماتیک در ارتباط ساکنین با دنیای خارج است. که البته ارتباطی کامل و بلامانع تصویر شده. در واقع ساکنین برج میتوانند هر موقع که خواستند خودشان را از نزاع بیرون بکشند و بروند یک خیابان آنطرفتر زندگی کنند. چنانکه خیلی از ساکنین هم همان هفتهی اول چنین میکنند و خودشان را ازمهلکه میرهانند. اما تصویری که بالارد از ماندنیها میدهد، تصویر درخشانیست. کسانی که حاضر به ترک برج نمیشوند، همانهایی هستند که میخواهند نقشی در توزیع قدرت داشته باشند. آنها تملک جامعهشان را میخواهند. صلحطلبهای منفعل نیستند. اینها همانهایی هستند که تن لختشان را با خون قربانیانشان نقاشی میکنند و سخت به دنبال به زیر کشیدن رئوس قدرتاند. جامعهای که بالارد در 1975 میلادی تصویر میکند، آرمانشهریست که جوع قدرت و سلطهطلبی ساکنانش به زیر میکشدش تا به سیاهترین کابوس و تاریکترین گورشان تبدیل شود.
سوم – کمی سربهسر الیاده بگذاریم!
برج پارودی منصفانهای از یک گراف اسطورهایست. گراف اسطورهای الیاده در باب امر مقدس و امر کفرآمیز.
در گراف اسطورهای الیاده میخوانیم، بشر هموراه از روزگار کنونی ناراضی است. در نظرش روزگاری را مجسم میکند که همه چیز بهتر و شیرینتر از امروز بوده یا آنطور که در مقدمهی «هزارتوی پن» میشنویم:
«جهانی بدون درد و دروغ»
همچنین در گراف الیاده میخوانیم که بشر به دنیال مناسکیست که روزگار کفرآمیز و پردرد امروز را به روزگار مقدس و شیرین گذشته بازگرداند و در این دگرگونی لحظهای از بینظمی و آشوب اتفاق میافتد تا همه چیز روی دیگری به خودش بگیرد.
موضوع گفتمان الیاده در دیالکتیک میان امر مقدس و کفرآمیز، به وضوح مناسک و آیینیست که بشر برای گذر از روزگار کفرآمیز به روزگار مقدس، مرتکب میشود و برج هم البته در بارهی لحظهی آشوبیست که در همین مسیر رخ میکند. اما بالارد در پایان کتابش، کمی سربهسر الیاده میگذارد. زمانی که گذار قدرت در برج تمام شده و آن لحظهی بینظمی را طی کردهایم، اتفاق عجیبی میافتد. برج که حالا جامعهای خمیری و بیشکل است، آمادهی پذیرش هر نوع حاکمیت جدید و هر نوع توزیع قدرتیست و در همین بزنگاه است که تودیع قدرت در نیروانای ازهمپاشیدهی برج، اتفاق عجیبی را رقم میزند. قدرت در دستان کسانی قرار میگیرد که فکرش را هم نمیکنید. در واقع اگر بنشینید و خوب فکر کنید میبینید برج یا به هزاران سال قبل و به قبیلهای در آفریقای نامتمدن سفر کرده یا به سالهای سال بعد. زمانی که آدمها دیگر اینقدر بیخود نیستند!
چهار – فمینستها بخوانند!
همینقدر بگویم که پایان کتاب برای فمنیستهای دوآتشه حسابی دلچسب خواهد بود.
در پایان به نظرم میرسد:
ــ برج را باید خواند چرا که روایتی بصری از نیرواناییست که به دست ساکنانش به زیر کشیده میشود.
-
بخش محبوب من تو این سایت همین معرفی کتاب :دی
وقتی هم که کتاب معرفی شده ترجمه و چاپ شده خوشحالیم N برابر میشهممنون از معرفی خوبتون
-
قربان شما … خوشحالم خوشت اومده آقا …
-
آقا ارس سربهسر فمینیستها نگذار که گران تمام میشود برایت! یک وقت دیدی شما بودی و یک برج و چند فقره فمینیست دوآتشه.
-
فمینیست هایی که پرخاشگرانه پاسخ جریان های مخالف خود را میدهند نمیدانند که همین خشم و پرخاشگریست که جهان را مرد سالار کرده انسان متفکر میداند پایان خشم نابودیست واین صلح است که سازنده است به امید روزی که جهان برای زن و مرد به یک اندازه دلچسب و مملو از آرامش باشد ،فمینیسم را با مرد ستیزی و جدال جنسیتی اشتباه نگیریم.
-
-
ردیف است … ایندید میشود از این به بعد …