کتاب: هیولای هاوکلاین The Hawkline Monster
چراباید کتاب را خواند؟
مثلا چون دو کابوی خفن در هیئت کارآگاهانی خصوصی به قلعهی گوتیک یخیای در دل بیابانهای تگزاس سفر میکنند تا دکتر جکیل را پیدا کنند و مستر هاید را با اردنگی بیرون بیندازند؟
اگر کافی نیست باید ادبیات کارآگاهی را کمی بیشتر بشناسیم. اگر رمانهای «آگاتا کریستی» را خوانده باشید، یا اگر خانم مارپل را دیده باشید، حتما میدانید که ادبیات کارآگاهیِ کلاسیک، داستان تقابل کارآگاهی عجیبوغریب و اتوکشیده با جرمهای خانگیست که شمول قابل توجهی ندارند یا به بیان بهتر هیچ وقت نمیتوان فاجعه خواندشان. یعنی معمولا یک باغ گل رز توی تمام داستانها هست که آقای پوآرو را بهش دعوت میکنند تا پرده از راز جنایتی که عموما با انگیزهی ثروتطلبی رخ میدهد، بردارد. خانم مارپل هم موقعیت چندان متفاوتی را تجربه نمیکند. نهایتا باغ گل رز، باغ سبزیجات معطر خواهد بود.
ولی زمانی که در این سیر تاریخی به «آرتور کانن دویل» میرسیم، اوضاع کمی فرق میکند.
شرلوک هلمز، داستان کارآگاهی در محیطی دکورشده با شخصیتهای چهار یا پنجگانهی اشرافی نیست. عرصهی نمایش تلهتئاتریک ادبیات کارآگاهی پیشین، گشتردهتر میشود و به یک شهر بدل میگردد. شخصیتها دستخوش تغییر میشوند و از استریوتایپهای سیاه و سفید، به شخصیتهای چندوجهی واقعیتر عبور میکنند. شرلوک هلمز در واقع پویش شهری کارآگاهی نخبه با عادتهای بد، همراه با دست راست جوشیاش به دنبال جنایتهایی هولناکتر و معماهایی بزرگتر است. و این عظمت بخشیدن به صحنه ی نمایش متعاقباً، چهرهی جانداری از شهر را پیش روی مخاطب میگذارد. چهرهای بدخواه و کینهسای از شهر که ماهیتش، ارتکاب جنایت و انکسار سیاهیست. شهر به منزله ی هیولای سومی، انگار در جنایت نقشی اساسی بازی میکند به گونهای که نمیتوان مطمئن شد اگر شرلوک و واتسون، ساکن شهر دیگری باشند، باز هم با چنین معماهایی روبهرو میشوند یا خیر.
بدعت کانن دویل در تدوینِ ماهیتِ سیاه و زندهی شهر، به نحوی پیشگام آن چیزیست که «ریموند چندلر» بعدها نمونهی درخشانش را ارائه میکند. یعنی رمان نوآر. رمان نوآر که موضوعش پویش شهری کارآگاهی معمولا افسرده و آلوده به مسکر یا افیون، در دل هیولای بدذات و بیهمهچیزِ شهر است، رفتهرفته خودش را از دیگر رمانهای کارآگاهی جدا میکند و وجههای مستقل و دیستوپیایی به خود میگیرد که بعدها برای دیستوپیاها و ویستدلندهای(waisted land) دیسی و مارول نیز الهامبخش است.
اما کار به همینجا ختم نمیشود. رمان نوآر نیز دستمایهی تحول و نبوغ افرادی چون براتیگان میشود که با شکستن هنجارهای داستان نوآر و وارد کردن جابهجاییهای هوشمندانه در تعادلِ قوانینِ رمان نوآر، گونهی جدیدِ «نئونوآر» را خلق میکنند. در رمان نئونوآر، هنوز با شهر زنده روبهرو هستیم. با این تفاوت که شهر اکنون چهرهای گروتسک به خود گرفته و از یک زاویه هولناک و از زاویهی دیگر بسیار دلربا و تپلمپل است. قوانین کارآگاهها نیز شکسته میشود. واتسون به یک چتر یا یک کتاب تبدیل میشود. ستینگ رویا خودش را به ستینگ خشک رمان نوآر تحمیل میکند و معما رو در ابتذال میگذارد.
بنا به همین، براتیگانخوانی همیشه برایتان لحظاتی از شگفتی و غرابت را همراه خواهد داشت که در آن کلیفهنگری رها میشود و تعلیق بعدی گشوده میگردد. شخصیتی در توالت خودش را به دار میآویزد و یا سایهای خسته جلوی هیولایی میخزد تا یک لحظه حواسش پرت شود.
هیولای هاوکلاین هم یکی از همین روایتهای شگفتیست که در آن دختر سرخپوستی دو کابوی را در ازای دستمزد قابل توجهی استخدام میکند تا هیولایی که در خانهشان مخفیانه زندگی میکند، را بیایند و کارش را یکسره کنند. هیولا را پدر خانمهای جوان(که شیمیستی زبر دست باشد) چند سال پیش طی یک آزمایش، تصادفا از ترکیب چند مادهی شیمیایی زاده. وانگهی هیولا سر به طغیان نهاده، پدر را سربهنیست کرده و روزگار دو دخترش را سیاه کرده که به لطف این دو کابوی جوان و کاردرست، هیولا نهایتا به احمقانهترین صورت ممکن به سزای عملش میرسد و همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکنند.
در «هیولای هاوکلاین The Hawkline Monster: A Gothic Western»، چیرهدستی براتیگان در خلق ستینگی التقاطی با فاکتورهای گوتیک و وسترن را میبنیم که در عین حال با هر دو اسلوب تماتیک هم شوخی میکند و از تکوتا میاندازدشان. میشود گفت براتیگان معمار دیوانهایست که بنای باشکوهی خلق میکند و بعد با بیل و کلنگ به جان آن میافتد تا فقط کمی لذت ببرد. دیدن بنایی که به دست معمارش با خاک یکسان میشود را اکیداً به همهتان توصیه میکنم.
-
خیلی خوب بود…ممنون:))
-
قربان شما … ممنون … :))