نگاهی به تازه‌ترین فیلم دنیای سینمایی مارول، دکتر استرنج: ساحر اعظم

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

به بهانه‌ی اکران این فیلم، با هم نگاهی به تاریخچه‌ی مختصر دکتر استرنج و فیلم تازه‌اکران‌شده‌ی آن می‏‌اندازیم.

از قدس الاقداس[۱] تا کالبد کیهانی[۲]

“همچون آن کس که البسه‌ی کهنه‌ی خود را به دور بیفکند و جامه‌ی نو بر تن کند، روح انسان نیز کالبد کهنه را ترک گفته و کالبدی جدید بر تن می‌کند.”

– بگاواد گیتا – ودایی از کتاب مقدس کریشنا

نوشتن در مورد دکتر استرنج سخت است. نه تنها او ابرقهرمانی شناخته شده نیست، بلکه درک شخصیت او و ماجراجویی‌هایش(در برابر دنیای ساده تر ابرقهرمانانی چون اعضای انتقام‏جویان و یا حتی اکس-من) نیز امری چالش برانگیز است. استرنج پاسخ مارول در برابر نیاز جهان مارول به جادو و دنیای ناشناخته‌های فرافیزیکی بود که در سال 1963 میلادی خلق شد. ساحر اعظم مارول با اینکه نزدیک به دو دهه دیرتر از بدل قدرتمندش در کمپانی DC، یعنی دکتر فیت(سرنوشت) پا به جهان گذاشته اما با خصوصیات منحصر به فردش، مرزی واضح بین بزرگترین جادوگر مارول و بزرگترین جادوگر DC مشخص کرده است تا با تلاش نویسنده‌ها و خصوصا طراحان اختصاصی‌اش، کمترین شباهتی به جادوگر کمپانی رقیب داشته باشد.

همین تمایز نشان‌دهنده‌ی موفقیت کم‌نظیر خالقان این شخصیت است. چرا که در بازار رقابت کم نظیر کامیک‌بوک‌های ابرقهرمانی، که با نگاه به هر گوشه‌ای از هر دنیا ابرقهرمانانی با خصوصیت‌های مشابه و گاه دقیقا مثل هم پیدا می‌شود، دکتر استرنج شخصیتی است که ریشه‌های محکم و اصیل خود را داراست و وامدار هیچ شخصیت دیگری نیست و حالا مارول بعد از بازگشت اعجازگونه و چه بسا شکوهمندش به بازار کامیک‌بوک(شاید به کمک پرده‌ی نقره ای سینما)، حالا پای جادوگر ناشناخته‌اش را نیز به دنیای سینمایی‌اش باز کرده است.

به بهانه‌ی اکران این فیلم، با هم نگاهی به تاریخچه‌ی مختصر دکتر استرنج و فیلم تازه‌اکران‌شده‌ی آن می‏‌اندازیم.


”استیو دیتکو”، خالق مرد عنکبوتی، در سال 1963 برای سری‌داستان‌های عجیب و غریب(Strange Tales)، کاراکتری جدید را به “استن لی” معرفی کرد که بعد از تایید، نام سری، یعنی (دکتر) استرنج را به خود گرفت. دکتر استرنج اولین بار در شماره 110 از داستان‌های عجیب و غریب و در شماره‌ای دو‌داستانه همراه با مرد یخی ظاهر شد و داستان ماجراجویی‌های او تا شماره 168 در این سری ادامه پیدا کرد و سپس عنوان مخصوص خودش منتشر شد. از آن تاریخ تاکنون استرنج همواره( به جز مواقعی محدود) جادوگر اعظم دنیای مارول بوده و همراه بقیه قهرمانانی چون انتقام‌جویان در ماجراجویی‌های دنیای مارول شرکت کرده و به عنوان عضو قدرتمندترین انجمن مخفی دنیای مارول، یعنی ایلومیناتی، معرفی شده است. اما این بخش از تاریخ دکتر استرنج مشابه تاریخچه‌ی تمام ابرقهرمانان کامیک‌بوکی است. پس تفاوت این شخصیت در کجاست؟!

در خلاقیت و آزادی عملِ نایابی که طراحان این شخصیت کامیک‌بوکی داشته‌اند.

h27usv47wtbicfnv670o استیو دیتکو(که ایده‌ی استرنج با الهام از نمایشی رادیویی به نام “چاندوی جادوگر” به ذهنش رسیده بود) و طراحانی که پس از او کارش را ادامه دادند، برای خلق دنیایی خاص و جدید به طراحی‌های سورئال رو آوردند و با استقبال از این فضاسازی، طراحی شخصیت در زمینه همین محیط سورئالی بست داده شد که طعنه به آثار سالوادور دالی می‏زد. استفاده از اساطیر مصری و سومری، اسطوره‌شناسی شرقی و تجارب فرا اختری، مفاهیم تناسخی و فلسفه‌ی روح شرقی همچون قدس الاقداس، باعث شد که خیل عظیمی از دانشجویان دانشگاه‌ها، طرفداران هندوییسم و بگاواد گیتا و یوگا، به خواندن داستان‌های او علاقه مند شوند.

“ری توماس” از نویسنده های قدیمی دکتر استرنج با یادآوری آن دوران می گوید:

آنهایی که دکتر استرنج را می‌خواندند فکر می‌کردند که کارکنان مارول مواد روانگردان و توهم‌زا مصرف می‌کنند! چرا که تصاویر و دنیاهای خلق شده مشابه چیزی بود که مصرف‌کنندگان ماشروم تجربه می‌کردند. اما من اهل مواد مخدر نیستم و فکر نمی‌کنم کسی از طراحان ما هم اهل استفاده از این مواد باشد!

doctorstrangeditko
با شروع دهه 70 میلادی، فرهنگ قشر جوان جامعه به سمت اسطوره‌های شرقی و بودائیسم تمایل زیادی پیدا کرد و با پیدایش نسل بیت و فرهنگ هنجارشکنی و شیوع کم نظیر مواد روانگردان، این موضوع خود تبدیل به یکی از دلایل موفقیت دکتر استرنج شد که هوشمندانه، قبل از شروع این موج شرقی‌نگری، با استفاده از المان‌ها و اسطوره‌های جهان باستان، پیش‌زمینه‌ی قدرتمندی در این مسیر برای خود به وجود آورده بود.

اما تفاوت دیگر دکتر استرنج با دیگر جادوگران معمول دنیای فیکشن، طریقه‌ی استفاده او از جادو و توصیف جادو در دنیایش بود. در جایی که دکتر فیت، در حقیقت انسانی تسخیر شده توسط رب النوع آشوری/بابلی خرد و نوشتار، نبو است، سحر و جادو در داستان استیون استرنج، انرژی وجودهای کیهانی چون بالثاک، کراکان، آگاموتو، سیتوراک، ایکون، فارالا، راگادور، واتومب(اعضای هشت وجود) و اوشتور است که نیروی خود را در اختیار دنبال‌کنندگان راه سحر و جادو قرار می‌دهند. به غیر از این انرژی کیهانی، اشیاء جادویی نیز در موقعیت‌های مختلف به کمک جادوگر اعظم می‌آیند. وسایلی چون شنل معراج که به او قدرت پرواز اعطا می‌کند و یا چشم آگاموتو که جادو و نیروی شر را دور می‏نماید و برای استرنج روشن‌بینی اختری به ارمغان می‌آورد، جزو جدایی‌ناپذیر داستان‌های او شده‌اند.

این طراحی و فضاسازی بی‌نظیر و داستان‌سرایی مستقل حاصل از بستر آن، دکتر استرنج را به نمونه‌ای کمیاب از شخصیت‌های کامیک‌بوکی بدل کرده که احتمالا به خاطر اکران فیلم و شناخته‌شدن شخصیت، تا چندی دیگر اقبالی کم‌نظیر می‌یابد و ارزش آن بیش از پیش مشخص می شود.
و اما فیلم…
doctor-strange-poster-benedict-cumberbatch-405x600فیلم دکتر استرنج دو راه پیش روی خود داشت، یا مانند سری کامیک بوکش ارائه‌ای تازه در قالب ورژن سینمایی خود داشته باشد یا بدون خطر کردن، از فرمولی جواب‌پس‌گرفته و ساده استفاده کند و نوآوری‌ها را به شکل جزئیات ریز و کوچک به کار ببرد.

اسکات دریکسون(جن گیری امیلی رُز– روزی که زمین پایدار ایستاد – شیطانی) راه دوم را انتخاب کرده و فیلمی ساده با فرمولی خطی ساخته است. بیسِ داستانی همانی است که در کامیک بوک وجود داشت، جراح متخصص مغز و اعصاب مغرور و ثروتمندی به نام استیون استرنج که همه را از بالا نگاه می‌کند، بر اثر تصادف دستانش علیل شده و از ادامه‌ی حرفه‌ی جراحی‌اش باز می ماند. چرا که دست های او بدون اراده می لرزند و نمی تواند آنها را به خوبی کنترل کند. استرنج تمام ثروت شخصی‌اش را خرج پیدا کردن راهی برای درمان دستانش می‌کند و بدون اینکه نتیجه ای بگیرد ورشکسته می‌شود.

در کامیک‌ها او که بخاطر غرور و نخوت زیادش از تدریس کردن به جای جراحی سر باز می‌زند، پس از مدتی بی‌خانمان شده و شبی در حال گذر از کنار اسکله‌ی شهر، مکالمه‌ی دو نفر را می‌شنود که درباره‌ی درمانگر معجزه‌آسایی به نام «کهن‌استاد» حرف می‌زنند که در تبت زندگی می‌کند.

در فیلم یک فیزیوتراپیست(که استرنج او را با تحقیر لیسانسه صدا می‌زند!) وی را به یکی از بیماران شفایافته توسط کهن‌استاد معرفی می‌کند و او پس از نا امید شدن از تمامی راه‌ها، به شهر کمرتاج واقع در تبت می‌رود تا این درمانگر مرموز را پیدا کند.

در هر دو داستان دکتر معروف با ورود به خانه‌ی کهن استاد متوجه می شود که او نه درمانگری تجربی، بلکه جادوگری با قدرت‌های فراکیهانی است. استاد کهن‌سال که غرور و خودخواهی استرنج را می‌بیند از قبولِ آموزش او سر باز می‌زند اما با پافشاری استرنج پس از مدتی در نهایت او را به شاگردی می‌پذیرد.

خیلی راحت می‌شود داستان‌گویی فیلم را با اولین فیلم مارول، یعنی مرد آهنین (2008) مقایسه کرد و سبک کاملا مشابه این دو را دید. در این زمینه دریکسون حرف تازه‌ای برای گفتن نداشته است. راستش داستانگوی خوبی هم نیست و فیلمش در دقایق اولیه با ضربآهنگی تند و شتاب زیاد پیش رفته و در عوض دقایق پایانی را تا جایی که می تواند کش می‌دهد(خیلی شبیه فرمول فیلم‌های هاروری که کارنامه‌ی دریکسون را پر کرده‌اند!) فیلم یکی دو نکته عجیب و غریب(استرنج!) هم دارد که هیچگاه توضیح مناسبی برای آنها ارائه نمی‌دهد. چون می‌خواسته یک‌ضرب قهرمانش را پرت کند وسط جنگ بی نهایت(اینفینیتی وار) و بقیه‌ی دنیای مارول، شروری بزرگ و قوی هم برایش انتخاب کرده تا یکی از سنگ‌های بی‌نهایت و استفاده‌اش را در همین فیلم معرفی کند. خلاصه که از داستان و روایت فیلم انتظار خاصی نداشته باشید. داستانی ساده و شاید کمی ناقص، از شخصیتی جدید روایت می‌کند. نه بیشتر و نه کمتر!

نکته‌ی مهم اینجا درست مثل کامیک بوک، نوع جادوی معرفی شده توسط فیلم است. جادوگران فیلم با استفاده از جادو، از بعدی به بعد دیگر و از دنیایی به دنیای دیگر سفر می‌کنند و با استفاده از انرژی کیهانی، وردها و جادوهای مختلف را اجرا می‌کنند. در حقیقت خود جادو نوعی از تغییر بعد معرفی شده، که به واسطه‌ی تسلط بر انرژی اختری امکان پذیر می‌شود.

پس فیلم کالبد اختری را در همان دقایق اولیه‌اش معرفی می‌کند و با استفاده از تجربه‌های فراکیهانی، بخشی از جادوی شکل گرفته در خود را توجیه می کند. استرنج از کالبد مادی‌اش خارج می‌شود، در همان حال مبارزه می‌کند، به معشوقه‌اش کمک می‌کند تا جراحتش را درمان کند و توسط استادش آموزش می‌بیند. فیلم همچنین تلنگری به علوم نوئتیک و تئوری‌های انسان-خدا زده و گاها تجربه‌های استرنج در دنیایی غیر مادی، بر روی دنیای مادی نیز تاثیر محسوس و قابل مشاهده می‌گذارد.

doctor-strange-movie-image-600x316
اما فیلم با اینکه هوشمندانه سعی می‌کند جادویش را به نحوی(شاید نیمه علمی) توجیه کند در ارائه‌ی تصویریِ آن وا می‌ماند. بشخصه انتظار شاهکاری بصری از نسخه‌ی سینمایی دکتر استرنج را داشتم اما با ورژن تر‌و‌تازه‌ی انعقاد(کریستوفر نولان – 2010) روبرو شدم. جادوگران فیلم دکتر استرنج، بیشتر از هرچیزی طی الارض می‌کنند و پیشرفته‌ترین جادوهایشان ساخت سلاح برای مبارزات تن‌به‌تن و تغییر ابعاد است. البته این تغییر بُعد نیز به زیبایی کامیک‌ها روی نمی‌دهد و بیشتر به خم کردن واقعیت و تغییر چینش قوانین فیزیکی شباهت دارد.

همین جا ساده است که بگوییم فیلم شجاعت و نوآوری به خرج نداده و امن‌ترین راه و ایده‌ی ممکن را برگزیده است. البته این خاصیتی بد و نمره‌ای منفی در کارنامه‌ی آن نیست، بلکه یک کامیک‌خوان انتظار تنوع بیشتری از آن را دارد.

ادامه‌ی همین فرمان شما را به نتایج مشابهی در زمینه‌ی موسیقی، تصویرپردازی، طراحی مبارزات، بازیگردانی و … می رساند. البته تاکید میکنم که این موضوع به هیچ‌وجه به معنای این نیست که با فیلم بدی طرف هستیم. جواب این تفکر منفی است، چرا که ما با یک فیلم دیگر از فیلم های مارول طرف هستیم. فیلمی که می‌توانست دریچه‌ی جدیدی از نوآوری را به این دنیای سینمایی باز کند اما در عوض همان راه و فرمول موفق فیلم‌های قبلی را ادامه داده است.

در حقیقت این محصول چنان به اخلاف خود وفادار و پایبند است که همان راه مزه‌پراندن‌های گاه و بیگاه را نیز ادامه داده و حتی مطابق پروسه‌ی فیلم‌های اخیر مارول گاهی شور استفاده از کمدی موقعیت و طنز را هم در می‌آورد. از بازی با کلمه «استرنج» بگیرید تا وانگی که نمی خندد و البته برگ برنده‌ی فیلم، شنل معراج که نیمی از موقعیت‌های کمدی را به تنهایی می‌آفریند و نقش اول آن را ایفا می‌کند.

benedict-cumberbatch-doctor-strange-600x399
در زمینه‌ی بازی، این محصول دست پری داشته است. بعد از کشمکش های فراوان و احتمالا پرداخت‌هایی با تعداد صفرهای بسیار بالا، بندیکت کامبربچ که با سریال «شرلوک» شبکه‌ی بی بی سی به معروفیت و محبوبیتی کم نظیر دست یافت و یک شبه راه رسیدن به فیلم‌های طراز اول هالیوود را طی کرد، نقش دکتر استرنج را بازی می‌کند. کامبربچ بازیگر متد نیست و نباید از او انتظار داشت که در هر نقشی پرداختی متفاوت از خود نشان دهد. برعکس، او بازیگری است که هر نقش را از آن خود کرده و آن را به سبک «بندیکت کامبربچ» ایفا می‌کند.

او را قبلا در نقش انسان‌های باهوش زیاد دیده‌ایم، از شرلوک هملز تا آلان تورینگ و حتی اسماوگ، او نشان داده که به خوبی می‌داند نقش یک آدم باهوش را چگونه باید بازی کند. استیون استرنج نیز از این قاعده مستثنی نیست. هرچند که بندیکت گهگاه چنان نقش را شبیه شرلوکش بازی می‌کند که آزار‌دهنده به نظر می‌رسد. کافی است نگاهی به پایان‌بندی فیلم و ملاقات تور و استرنج بی‌اندازید تا بلافاصله یاد آپارتمان شماره 221 ب خیابان بیکر و ملاقات‌های مشتریان شرلوک و واتسون بیافتید.

کامبربچ را مدز میکلسن، تیلدا سوینتون، ریچل مک آدامز و البته چیوتل اهیفور همراهی می‌کنند. میکلسن که نقش منفی فیلم را بر عهده دارد، نه فرصت کافی برای نشان دادن خود دارد و نه راستش نقشی که بر عهده‌گرفته نقشی به یاد‌ماندنی است. کاسیلیوس آمده که دکتر استرنج را به جادوگری اعظم برساند و او را وارد دنیای مارول کند و سپس در پس‌زمینه محو شود. این موضوع در مورد ریچل مک آدامز هم صدق می‌کند، او در نقش دکتر کریستین پالمر، همان معشوقه‌ی دلخور و آزار‌دیده‌ی کلیشه ای‌ست که در انتظار به خود آمدنِ شوالیه‌ی قهرمانش، او را قدم به قدم همراهی می‌کند.

در مورد اهیفور دوباره فیلم انتخابی عجیب انجام داده است. شاید این شجاعانه‌ترین نوآوری و انتخاب این محصول سینمایی باشد. اهیفور نقش شرور پر سابقه و قدیمی دکتر استرنج کارل موردو(در کامیک ها بارُن موردو) را ایفا می‌کند که اینجا به شکلی عجیب، هیچگاه صورتی شیطانی به خود نمی‌گیرد و فقط در اواخر فیلم است که مخالف‌خوانی وی را شاهد هستیم. چیتول اهیفور بازیگری قدرتمند و صاحب‌سبک است و از پس ایفای این نقش چندگانه(که در حقیقت اینجا ترکیبی از چند شخصیت کامیک بوکی است) به خوبی برآمده است. می توان انتظار داشت که با توجه به سیر شخصیتی او در داستان، به مانند تام هیدلستون و لوکی‌اش، باز شاهد حضور او در آینده‌ی دنیای سینمایی مارول باشیم.

اما مشخص‌ترین انتخاب عجیبِ فیلم حول محور تیلدا سوینتون می‌چرخد. در کامیک‌ها، کهن‌استاد همان استریوتایپ پیرمرد چینی بسیار کهن‌سال است که شاگرد جوان و پر دردسر غربی را می‌پذیرد و او را سر عقل می‌آورد. فیلم با انتخاب بازیگر و تغییر این نقش به روشنی خواسته تا از این استریوتایپ فرار کند. همانطور که شخصیت وانگ را تغییر داده و او را از مرد ساده‌ی چینی خدمتکار به نگهبان قدس‌الاقداس تبدیل کرده است. این کار کارگردان و این انتخاب فیلم قابل تقدیر است. به سادگی و روشنی از کنار نژادپرستی کلیشه‌ای و تصویر استریوتایپ مردان آسیایی که همه ساده و همه از بیخ! استاد هنرهای رزمی یا حداقل رزمی‌کار هستند گذشته و بدان “نه” محکمی گفته است. دیگر انتخاب فیلم، جایگذاری سوینتون به جای کهن‌استاد است که او را به جای آن استریوتایپ استاد پیرمرد چینی، تبدیل به ساحره‌ای مرموز و کهنسال کرده که سایه‌اش تا اواخر فیلم بر روی استیون استرنج سنگینی می‌کند و سپس با دیالوگی درخشان و هوشمندانه دنیا را پس از سالهای طولانی ترک می‌گوید. سوینتون با آن چهره‌ی خاص و نگاه عجیب همیشه به مانند پازلی حل نشده بوده که با سبک خاص خود، آن ایست‌های طولانی و نگاه‌های خیره، رایحه‌ای مخصوص به نقش‌های خود داده است. کهن استادش نیز از این قاعده مستثنی نیست و با سری تاس، جایی چون مبارزی جوان و تازه‌نفس دمار از روزگار چندین و چند ساحر در می‌آورد و جایی، کالبد کیهانی‌اش در مکاشفه‌ای حیرت‌انگیز، استیون استرنج گمراه در ضلالت را به روشنایی می‌رساند و وظیفه‌ی استادی خود را تمام می‌کند.

دکتر استرنج: جادوگر اعظم، فیلم خوبی است. فیلم ساده‌ای است و این برای یک فیلم نقطه ضعف محسوب نمی‌شود. doctorstrangetommcokerاما اگر آن را با منبع عظیم و ناب و دست نخورده‌ای که در اختیار داشته مقایسه کنیم و انتظارمان را بالا ببریم، بدجوری توی ذوقمان می‌زند. دکتر استرنج می‌توانست شاهکاری بصری و نمونه‌ای تک و ناب از ترکیب سینمای مدرن و تصویرسازی دهه‌ی 80 باشد اما به همان ساده بودن و مکفی بودن بسنده کرده است. می‌شود فیلم را یک بار دید، شاید با گذشت زمان تماشای دوباره آن خالی از لطف نباشد، ولی مطمئنا فیلم تماشاهای دوباره و چندباره نیست. آمده تا استیون استرنج را به ما معرفی کند و این کار را با احتیاط تمام انجام می‌دهد و راستش بر آن گله‌ای نیست. در دنیای قهرمانان پولادی، شبگردهای آدم کش، کاراگاهان نابغه، سفینه های فضایی و موجودات و هیولاهای رادیواکتیویته، هنوز هم که هنوز است جا برای نشان دادن جادو و عوالم آن به سختی پیدا می‌شود.

اما اگر به دنبال فیلم مفرح به سبک و سیاق فیلم‌های مارول هستید و در برنامه‌ی فصل پاییزتان جای خالی یک فیلم ابرقهرمانی به شدت حس می‌شود، دکتر استرنج گزینه‌ی خوبی برای پر کردن این جای خالی و سرگرم کردن شماست. اما یادتان باشد که آنچه که میبینید، گوشه‌ای دنیای خارق العاده‌ایست که دیتکو و نسل طراحان پس از وی خلق کردند و بد نیست اگر سبک و سیاق فیلم و جادو و جادوگری به مذاقتان خوش آمد، سری به شاهکارهای هنری و رواییِ دهه 80 به بعد آنها بزنید.


پانویس

[۱]قدس الاقداس، Sanctum Sanctorum یا Holy of Holies، عبارتی لاتین به معنای مقدس‌ترین مقدس‌ها یا مقدس‌ترین مکان است که به محلی خاص از کنیسه‌های یهودی و به طور خاص معبد سلیمان و قبل از آن میشگان اطلاق می‌شده است و تابوت عهد را در آن نگه‌داری می‌کرده‌اند. گفته می‌شد که این مکان، جایگاه شکینه، حضور مونث یهوه است. مفهوم مکان مقدس در پرستشگاه‌ها بعدا در مسیحیت با کیبوریوم و در اسلام با محراب تکرار شد.

[۲]کیهانی در اینجا نتیجه‌ی ترجمه‌ای ناقص و درکی اشتباه از کلمه‌ی Astral است که به خاطر تکرار بسیار، ناچار به استفاده از آن شده‌ام. در حقیقت مفهوم Astral plane یا صفحه‌ی کیهانی که کالبد اختری افراد وارد آن شده و در آن تردد می‌کند، بسیار شبیه به مفاهیم یتزیراه در قبالا و برزخ در اسلام است.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. کمال

    بابا این یه دنیا یه خیالی هست چرا این قدر نفرت و کینه خرج می‌کنی؟ ؟

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید