۵ مکتب دئوس اکس ماکینا برای نویسنده‌های بی‌حوصله

7
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

دئوس اکس ماکینا را بزرگ‌ترین تقلب نویسندگی می‌دانیم. ولی خیلی وقت‌ها خودمان نادانسته داریم ازش استفاده می‌کنیم. پس بگذارید لااقل تکنیک‌هایش را بشناسیم!

بعضی وقت‌ها ممکن است بشنوید داستان خوب داستانیست که منطق جهانی که بنا گذاشته را مخدوش نکند. یعنی اینطوری نباشد که مشکلات پلات را با حقه‌های ارزان مثل رسیدن دستی از غیب حل کند. ولی در زمان یونان باستان اینطور نبود. در واقع یونانی‌ها ارزش بالایی برای تکنیک دئوس اکس ماکینا(خدای درون ماشین/امداد غیبی) یا همان سر رسیدن دستی از غیب قائل بودند و هر وقت فرصتش دست می‌داد از این تکنیک استفاده می‌کردند. مثل داستان اودیسه. در انتهای سفر اودیسه و پنلوپه به هم رسیده‌اند و دارند از تپه پایین می‌آیند که با تظاهرات جمعیت خشمگین روبه‌رو می‌شوند. چون اودیسه همه‌ی خواستگاران پنلوپه را کشته. درست قبل از این که جمعیت اودیسه را از هم بدرند، الهه آتنا ظاهر می‌شود و مردم را آرام می‌کند. و البته داستان‌های یونانی به دلایل قابل درکی پر هستند از این‌جور تکنیک‌ها. دئوس اکس ماکینا برای قصه‌گوهای یونان باستان حکم انفجار را داشت برای فیلم‌های مایکل بی. از آریستوفانس تا آشیلوس تا اوریپیدس(که مایکل بی آن دوره بوده) همه از دئوس اکس ماکینا استفاده می‌کرده‌اند.

Deus-ex-machina

در تصویر بالا می‌توانید ببینید که دئوس اکس ماکینا تنها اشاره به تکنیکی غیراورگانیک در پلات ندارد که حقیقتاً ماشینیست که در تئاتر یونانی مورد استفاده قرار می‌گرفته است. شخصیت الهه در بین طناب‌ها و صفحات چوبی قرار می‌گرفته و در بزنگاه داستان به کمک شخصیت اصلی داستان می‌آمده. کارکرد اصلی این ترفند در همان سال‌های دور هم شگفت‌زده کردن مخاطب بوده است. تماشاچیان به شدت منقلب می‌شدند و تأثیر استفاده از آن بلافاصله و عمیق بود. بعضی‌وقت‌ها خود اوریپیدس با این ماشین روی صحنه می‌آمده و پلات را به جلو می‌برده! دلیل این نامگذاری هم به این صورت بوده که ماشین بیرون از صحنه قرار داشته و الهه را از بیرون به داخل صحنه می‌آورده. ترجمه‌ی دقیق از یونانی این عبارت می‌شود الهه‌ای که به وسیله‌ی ماشین به درون صحنه برده می‌شود.

در دنیای واقعی هم گاهی آدم‌ها شانس از عقبه می‌آورند و مشکلاتشان به ترتیبی جادویی حل می‌شود. به هر حال به قول فیزیک‌دان‌ها هر اتفاقی که بتواند بیفتد، می‌افتد و اگر به اندازه‌ی کافی زمان داشته باشیم همه‌ی اتفاق‌ها می‌توانند رخ بدهند. پس معجزه‌هایی از این دست که یکهو مشکلات شب امتحان با برخورد یک بمب اتم حل بشود خیلی عجیب نیست. جهان پر از متغیرهای مختلف است که ما از بخش عمده‌شان بی‌خبریم و گاهی هم ممکن است خیلی اتفاقی دشمن خونی‌مان را وسط خیابان پلنگ بخورد.

ولی در عین حال که امدادهای غیبی در زندگی خودمان خیلی هم استقبال می‌کنیم، وقتی پای داستان‌گویی در میان است از قصه‌گو انتظار داریم برای شخصیت‌هایش راه‌های آسان کار نگذارد و یک‌جورهایی تکنیک دئوس اکس ماکینا را بزرگ‌ترین تقلب نویسندگی می‌دانیم. درست است که هرکسی در زندگی‌اش ممکن است شانس بیاورد ولی این که بعد از سه فیلم(اولی) و یک برنامه‌ی ویژه‌ی کریسمس هنوز استورم تروپرهای استاروارز نتوانسته‌اند هیچ‌کدام از شخصیت‌های اصلی داستان را بکشند روی اعصاب است.

پس چنانچه نویسنده هستید به شما پیشنهاد می‌کنم به خوبی این تکنیک را مورد مطالعه قرار دهید و تا جای ممکن از آن پرهیز کنید چون خواننده‌ها از چنین تکنیک‌هایی بیزارند. ولی در ضمن به یاد داشته باشید که استفاده‌ی درست، به موقع و به اندازه از این تکنیک می‌تواند داستانتان را نجات بدهد و خواننده را در اغمای لذت فرو ببرد.


۱. لطفاً به جان عقاب‌ها دعا کنید


اولین مکتب دئوس اکس در لیست ما احتمالاً کلیشه‌ای‌ترین هم هست. البته همیشه اسمش را نمی‌شود گذاشت دئوس اکس ولی اگر کمی بگردید می‌توانید ببینید که بیشتر درگیری‌های نظامی و دعواها در داستان‌ها اینطوری حل می‌شوند. در حالی که هیچ امیدی باقی نمانده و تام هنکس یک پیستول دستی بیشتر برایش باقی نمانده نیروی هوایی سر می‌رسد و سرباز رایان و یاروهای نجات‌دهنده‌ی سرباز رایان را نجات می‌دهد. شاه آرتور تهش سر می‌رسد و داروغه و پرنس جان به سزای اعمالشان می‌رسند. راه‌حلی ساده برای وقتی که دلتان نمی‌آید شخصیت‌های اصلی داستان‌تان در نبرد پایانی همگی کشته شوند.

keep-calm-the-eagles-are-coming

بعضی جاها کار می‌کند ولی مثلاً فرض کنید پایان فیلم آخرین سامورایی اینطوری بود که یک سری سامورایی که تا پیش از این از وجودشان بی‌اطلاع بودیم از پشت سر به ارتش ژاپن حمله می‌کردند. بعضی جاها سر رسیدن سواره‌نظام که قرار است همه را نجات بدهد آن‌قدرها هم اتفاق مثبتی نیست. بالاخره این‌ها تا دیروز کجا بوده‌اند؟ چرا از اولش نیامدند؟ خانم سانسا استارک نمی‌توانست قبل از این که ارتش جان به کلی نیست و نابود شود، شوالیه‌های ویل را خبر کند؟ موضوع حتا سر رسیدن سواره‌نظام نیست. به هر حال سواره‌نظام اگر وجود داشته باشد یک زمانی سر می‌رسد دیگر. ولی سر رسیدنش سربزنگاه و به طور مکرر کمی آزاردهنده است. اما نمی‌شود منکر شد که این تکنیک هیجان‌های لحظه‌ای لذت‌بخشی به داستان تزریق می‌کند. مثل وقتی دامبلدور و محفل ققنوس لحظه‌ی آخر سر می‌رسند یا وقتی ائومر خواهرزاده‌ی شاه تئودن به هلمز دیپ می‌رسد. و البته سررسیدن ارتش مردگان دقایقی پیش از سقوط گوندور. یا عقاب‌ها که خدا عقاب‌ها را از ارباب حلقه‌ها نگیرد.


۲. ادمیرال اکبر این نقشه‌هایت را از کجا آورده‌ای؟


مکتب دیگر دئوس اکس ماکینا وقتیست که برای شخصیت منفی نقطه‌ضعف‌های عجیب و غیرقابل باور فرض کنیم. مثلاً بگوییم یک جایی وسط دث استار یک دکمه‌ای هست که باید فشارش داد که کل دث استار منفجر شود. دلیلی ندارد چنین دکمه‌ای وجود داشته باشد. تازه اگر وجود داشت چرا باید یک مسیر سرراست وجود داشته باشد که به این نقطه‌ضعفه منتهی بشود؟ و چنین است که نویسنده به مثابه دستی از غیب سر می‌رسد و این نقطه‌ضعف را به دث استار الصاق می‌کند. این نوع دئوس اکس ماکینا همان کلیشه‌ی پاشنه‌ی آشیل است. شیشه‌عمر غول یا یک شکاف خیلی کوچک در زره اژدهایی هزار ساله و اصولاً تعبیه‌ی نقطه‌ضعفی در شخصیت منفی داستان به صرف این که شخصیت اصلی بتواند در نبرد پیروز بشود و پلات به پیش برود.

Deuce Ex Machina!

 شاید خیلی وقت‌ها این تکنیک زیادی ساده‌انگارانه به نظر برسد و دست نویسنده خیلی زود رو بشود. مثل وقتی در هری‌پاتر می‌بینید که نقطه ضعف ولدمورت عشق است. مفهومی ولنگ و وازیک که گوییا فقط نویسنده می‌داند چیست و می‌تواند از آن در مواقع مورد نیاز استفاده کند. یا وقتی بیگانه‌های جنگ دنیاها براثر آلودگی باکتریایی کشده می‌شوند که راستش قابل باور نیست موجوداتی با تکنولوژی آن‌چنانی، پیشرفت پزشکی نداشته باشند. ولی وقتی زیادی قضیه را توی بوق و کرنا نکنیم و آسته برویم و آسته بیاییم این تکنیک می‌تواند هم خواننده را جذب کند و هم نویسنده را از بن‌بست پلات خارج کند. پس با مسئولیت خودتان از این تکنیک استفاده کنید.


۳. اگر می‌خواهید به کسی شلیک کنید از استورم‌تروپرها استفاده نکنید


خرشانسی یکی از بدترین صفات شخصیت اول است. شخصیت‌های بدشانس خیلی واقع‌گرایانه‌ترند. ولی وقتی شخصیت اصلی داستان مدام خرشانسی بیاورد و هفت جلد کتاب را زنده بماند، تهش مجبورید شاهد این باشید که اسم بچه‌هایش را می‌گذارد سوروس و آلبوس و این مدل برنامه‌ها.

به نظرم دو مدل خرشانسی داریم. یکی سلسله‌ای از شانس‌آوردن‌هاست که منجر به حل گره اصلی پلات می‌شود. مثلاً وقتی آناکین اسکای‌واکر خردسال شانسی‌شانسی با روشن‌کردن اتوپایلت خودش را به سفینه‌ی اصلی ارتش درویدها می‌رساند و شانسی‌شانسی به داخل سفینه سقوط می‌کند و خیلی شانسی‌شانسی می‌زند مین‌فریم کنترل‌کننده‌ی ارتش درویدها را نابود می‌کند و همه‌ی ارتش دروید‌ها نابود می‌شوند. این تسلسل شانس یک بدی بزرگ دارد. هرقدم که به جلو می‌رود مخاطب برای باورش نیاز دارد بیشتر و بیشتر تعلیق ناباوری‌اش را گسترش دهد. بالاخره یک جایی از قضیه مخاطب می‌گوید: بابا این چی بود اینا همش چاخانه! و حق دارد که چنین چیزی بگوید. به صرف این که پیرنگ و جهان داستان علمی‌تخیلی یا فانتزی باشد قرار نیست خرشانسی شخصیت‌ها را توجیه کند.

63013_305832666212175_1992819603_n

مدل دوم خرشانسی حالت منبسط و پخش آن است. وقتی شخصیت اصلی داستان همیشه سالم می‌ماند و هیچ‌وقت مشکلی برایش پیش نمی‌آید. بالاخره یک پی‌تی‌اس‌دی یا کشته شدن اعضای خانواده که این حرف‌ها را ندارد. نمی‌شود یک تیری به پایش بخورد؟ یک بار تیر به باسنش اصابت کند؟ استخوانش مو بردارد؟ یک دستش را از دست بدهد؟ بالاخره با توجه به شرایطی که نویسنده دارد برای ما نشان می‌دهد نمی‌شود که هیچ اتفاقی برای شخصیت اصلی نیفتد. نمی‌گویم پاسخ این است که شروع کنید شخصیت‌های داستانتان را سلاخی کنید چون به فرض این که مشهور شوید و از رویش سریال اچ‌بی‌او بسازند باید نفرین طرفداران سریال را به جان بخرید، ولی حداقل یک مقداری بدشانسی را قاطی خرشانسی شخصیت اول کنید. همه بدشانسی می‌آورند. بدشانسی هم بخشی از زندگی است و شخصیت را قابل باور می‌کند.


۴. در مواقع نیاز دکمه‌ی شمشیر را فشار دهید


وقتی پلات به گلوگاه رسیده و به نظر می‌رسد شخصیت اصلی دیگر هیچ راه خروجی ندارد، نویسنده باید دست بکند توی کمربند ضروریات بتمن و یک چیزی بیرون بیاورد که مشکل را حل کند. قدرت تازه‌ای رو کند که هیچ‌کس تا قبل از این ازش خبر نداشته. نه؟ نه به هیچ‌وجه. راستش به نظرم بهتر است بگذارید شخصیت اصلی داستانتان بمیرد تا این که یک دلیل لبنیاتی برای نمردنش پیدا کنید. مثلاً بگویید شما که نمی‌دانستید ولی یک چیزی هست به نام کریپتونایت سبز که نقطه ضعف یک آقای شرت قرمزیست. یا ثانیه آخر از توی کلاه شمشیر بیرون بکشید یا دور کره‌ی زمین بچرخید که زمان به عقب برگردد و لوئیس لینتان را نجات بدهید.

BondJetpack-1200x648

معرفی قدرت‌هایی که تا پیش از این ناشنیده و نادیده بوده‌اند بیش از حد آزاردهنده است. حتا اگر بعد از خوابیدن داغی ماجرا برداریم و توضیح غرایی بدهیم از این که چه شد و چرا شد. شاید از آن نابخشودنی‌تر این است که به شخصیت‌های اصلی قدرتی مخفی بدهید و بعد پلات را جوری خم و راست کنید که اتفاقات جوری رخ بدهند که شخصیت اصلی بتواند از قدرتش استفاده کند(با شما هستم آقای باند. جیمز باند).

مثلاً در پاسیفیک ریم می‌بینیم که شخصیت اصلی داستان می‌گوید دیگر هیچ کاری نمی‌توانیم و نداریم که بکنیم و دیگر این دایناسوره ما را می‌خورد. ولی همان لحظه همکارش به او نهیب می‌زند که اشتباه نکن. شمشیر! و دکمه‌ی شمشیر را فشار می‌دهد و شمشیر هم از همه چیز مؤثرتر است و از حق نگذریم قابل درک است که چرا تا قبل از این کسی ازش استفاده نکرده. چون فیلم سر ده دقیقه تمام می‌شد.


۵. دئوس اکس ماکینا


اگر ربات‌های ماشین‌بشو وجود دارند که موجود هوشمند هم محسوب می‌شوند پس لابد بهشت روبات‌ها هم وجود دارد که تویش هفت تا روبات گنده وجود دارند. اینطوری است که شیا لبوف می‌رود بهشت ماشین‌ها و نه فقط خودش زنده می‌شود که آپتیموس پرایم را هم زنده می‌کند و همه به خوبی و خوشی یک سری چیز دیگر را منفجر می‌کنند و یک فیلم مایکل بی دیگر هم توی باکس آفیس فروش خوبی می‌کند تا مایکل بی بازنشست نشود و یک فیلم پرانفجار دیگر بسازد و یکی دیگر از کارتون‌های دوران کودکی ما را به فلان بدهد.

maxresdefault (1)

حد نهایت استفاده از تکنیک دئوس اکس ماکینا وقتیست که عملاً دئوس اکس ماکینا را بیاوریم توی داستان. مثلاً در داستان امیرارسلان نامدار یک بخشی وجود دارد که واقعاً و واقعاً یک دست از دریچه‌ی غیب می‌آید و یک شمشیر می‌گذارد در دست امیرارسلان که بتواند دیو را شکست بدهد. این راه حل دیگر زیادی مسخره است و نویسنده‌ی قهار می‌خواهد که چنین چیزی را به خورد مخاطبش بدهد. از مشهورترین نمونه‌های استفاده از این تکنیک می‌شود به فیلم ماتریکس سه اشاره کرد که نیو عملاً به دیدار دئوس اکس ماکینا می‌رود و به کمکش مأمور اسمیت را از بین می‌برد. البته می‌شود متوجه شد که قضیه کاملاً کنایی است ولی حتا با در نظر داشتن این ماجرا، استفاده از این تکنیک نقطه‌ی حضیضیست در هر داستان و در زندگی هر نویسنده‌ی باآبرو.


لیست ما به پایان رسید. نظر شما چیست؟ به نظر شما کدام لحظات دئوس اکس ماکینا به یادماندنی هستند و کدام‌ها خوب عمل کرده‌اند؟

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. سیما

    …بمیرد تا این که یک دلیل لبنیاتی برای نمردنش پیدا کنی…
    دلیل لبنیاتی یعنی دلیل “چیزی”؟

    1. آرش

      فکر میکنم منظور نویسنده دلیل نامربوط باشه(دلیل آبکی یه “ماست”!)

    2. فرزین سوری

      فحش بسیار بد رو من توی مطلب با اصطلاحات لبنی جایگزین می‌کنم. از جمله پنیر و کره و ماست و کشک و سایر محصولات لبنی.

    3. سیما

      🙂

    4. آرش

      ((:

  2. سد ممد

    …و آن ” شیر ” است که تصحیف شده ی لفظی دیگر است و صد البته برای اشاره به معنای معهود ، در توسعه ی لفظ به مشتقات آن نیز تواند رسید چون پنیر و کشک و دوغ ! همچون” شخم” که که خود تصحیف لفظی دیگر باشد برای توصیف فضاو حالات نه چندان دلچسب و تاحدودی سست و بدون ریشه و عجب آنکه این لفظ نیز در توسعه ی کنایی به الفاظی چون کشاورزی و تراکتور میرسد .
    مثال :
    – داداچ این سی جی یه هر چی استارت میزنم روشن نمیشه .
    -اون استارتش کشاورزیه ( شخمیه ) . هندل بزن !

  3. ع

    اینقدر خوب نوشتی که خجالت میکشم کامنت بذارم. عملا ارضا شدم. بعد از گندی که ریک و مورتی با فصل چهارش زد به همچنین متنی نیاز داشتم که بهم امید بده

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید