پرندگان شر: نسل دیدریم
بخشهایی از دههها هستند که جایی ثبت نمیشوند. آنها الزماً اتفاقات مهم تاریخی نیستند. لحظههای مردهای هستند که روی مفاصلشان نسلهایی به فضای خالی ممتدی نگاه میکنند که هیچ افقی در چشماندازش شکل نمیگیرد. به نظر ابدی میآیند.
بخشهایی از دههها هستند که جایی ثبت نمیشوند. آنها الزماً اتفاقات مهم تاریخی نیستند. لحظههای مردهای هستند که روی مفاصلشان نسلهایی به فضای خالی ممتدی نگاه میکنند که هیچ افقی در چشماندازش شکل نمیگیرد. به نظر ابدی میآیند. دههی هفتاد شمسی دورانی پر از این فضاهای خالی است. در دههی هفتاد شمسی منطق فراموششدگی حومه به منطق کل دنیا تبدیل میشود. میل مفرطِ گریز از مرکزیت شهر از سیلان اخبار و بمباران. برای نسلی که آن را تجربه کردند و کودکی یا نوجوانیشان با نگاه کردن به این فضاها در انتظاری کشنده برای تغییری هیجانانگیز در زمانه گذشت، عجیب نبود که سالها بعد خود را گرفتار مالیخولیایی پایدار یافتند. برای آنها که در این دهه در ویرانههایی متعلق به خط زمانی دیگری زندگی میکردند.(اشیا و معماری بازمانده از دوران پیش از انقلاب و جنگ). در واکنش به این فضای مطلقاً خالی که با ساعتهای خیره شدن به تلویزیون رسمی نقطهگذاری میشد، گریز به رویا و خیالپردازی تنها مَفِر به نظر میرسید.
ساعتهایی بود در انتظار برای پایان وایتنویز تلویزیون و دیدن دریچهای به دنیا از خلال برخالهایی از آن. تلاش برای به دست آوردن کل با پاییدن وسواسیِ سوسویی از اجزای آن و نسل جوانی در مدید بودن این نا-درکجایی در حضور سهمگین و بیمسئولیت اتوریتهی پدرسالار که کوچکترین خبطی از آنها را رصد میکرد، گرفتار گریز به هپروتی ابدی میشدند. دِیدریم یا خیالپردازی، تنها واکنش دفاعی آنها، تیغی دولبه بود. همهی قوای ذهنی آنها را میبلعید و هر بار که از آن به دنیای واقعی برمی گشتند، فضا و مکان آنچنان غریبه مینمود که بازگشت مجدد به هپروت لاجرم میشد. در حالی که بیرون در دههی نود میلادی، جنگ خلیج، مناقشهی بالکان، بوم اقتصادی دههی نود و فروپاشی دیوار برلین جریان داشت.
با این وجود همهی آنها انگار متعلق به جهان دیگری بود، فیلمهای صامت مناقشههای سیارات دیگر. اما روح زمانه یا زایتگاست میآید و تو را پیدا میکند. حتی اگر تنها دریچهات به دنیا تلویزیونی با دو کانال باشد، آن تجربهی دههی هفتاد بخشی از منطق بزرگتر زایتگاست دههی نود و هشتاد بود، هرچند مصرانه از پذیرش و آمیختگی “این در جهان بودن” پرهیز داشت.
آیا در آن دههی غریب هفتاد/نود که زشتی معماری محلی، کیفیتی معنوی داشت، در قلمروِ بیناشهری- توایلایتزونوار، جایی که هیولاهای ترکیبی زندگی میکردند، در محل همزمانی اسطورههای نامیرای کوژ و کژ و منطق پدرسالار بتون، کورسویی از شانس برای دگردیسی هپروت به روایت وجود داشت؟ روایتی که بتواند یک نسل را از بلافصلی چنین باینری، نجات دهد یا نه حدأقل کمک کند تا تجربهی آن دوران از بیرون و با فاصله نگریسته شود؟
یکی از آرتیفکتهای کمیاب و زیر رادار در ویرانههای آن دهه ساینس فیکشن، فانتزی، ژانر و از آن کمیابتر ادبیات برانگیزاننده بود. آرتفیکتی که میشد به واسطهی آن به وارسی منطق این دهه پرداخت. آرتیفکتی ارزان، شکسته و ناقص اما جایی در استفاده یا گریز از آن صدایی شکل میگرفت. صدایی که امید داشت یک روز راوی این منطقهی بین الطلوعین باشد. راوی کودکان مجنونی که در آنجا برای ابد از پا آویزان و آونگ بودند.
و پرندگان شر سواری دیوانهواری است برای کشف منطق ریاضیات اسکیزوفرن آن دهه از خلال تاریخ جایگزین، در مذاکرهی مدام با فرمهای ادبی غربی معاصر؛ جایی که روایت برای بهدست دادن ابعاد این تجربه بارها لحن، رویکرد زبان و در کل فرم خود را عوض میکند تا تصلب خفقانآور راوی حومهساز آن دوران را بشکند. در تمام پرندگان شر صدایی مصرانه در جستجوی یک پروکسی است. نویزی که لجوجانه میخواهد بداند آیا دیوانه است یا نه و در این تقلا، در این گلیچ ممتد چیزی عمیقاً انسانی و مبارزهجو وجود دارد.
-
گذشته از نثر زیبا و دلچسبی که در این متن به کار رفته بود، حرفاتون سرشار از واقعیتی زشت اما پیچیده و جالب بود.
پایدار باشید. ☺