چند نقاشی از زمانی که چینیها در شکنجه بهترین بودند
چین تائویست که میخواست قوتهای درونی مردم را پرورش بدهد، یک چین جدید پایهگذاری شد که چینی “قانونپرست”(لگالیست) بود و میخواست با برقراری قانون، خودخواهی و شرارت ذاتی بشر را کنترل کند.
این مطلب حاوی تصاویر دردناک شکنجه و اعدام است
قانون یکی از مبهمترین اتفاقهای زبانیای است که در بین جوامع بشری رخ داده. به نظر نمیرسد هیچ حکومتی در جهان باشد که مخالف قانونگرایی باشد. که قدرت حاکمهی فرانسه و زیمیاوه و اصلا داعش و بوکوحرام، همگی رعایت قانون را توصیه میکنند(حتی اسم بوکوحرام یک قانون است. بوکوحرام به زبان هوسه یعنی تحصیل غربی حرام است) ولی چه قانونی؟. طبعا قانون به یک معنا، همان اراده و سلیقهی شاه و سلطان و سالار بوده که به صورت مشتی دستور و فرمان، به مردم زیردست فهمانده میشده است.
اما قانون به جز آن معنای قبیلهای و شاهانهی خودش، یک معنای امروزیتر هم دارد و آن قانون ابزاریست که جلوی ضرر و درگیری را میگیرد. به همین قوانین راهنمایی و رانندگی فکر کنید: همین کدها که نوع چرخیدن و جلو زدن و عقب رفتن رانندگان را به صورت صریح مشخص میکنند. آییننامههای رانندگی به صورت بیوقفه تلاش میکنند که برای رانندهها محدودیت ایجاد کنند، چرا که تصور اصلی قانونگذار این است که اگر جادهها را به حال خود رها کنیم، نتیجهای به جز مرگ و آشوب در کار نخواهد بود. فرض اساسی این است که رانندهها در وضع طبیعی و بدون قانون و جریمه، قطعا به هم آسیب خواهند رساند، پس قوانین راهنمایی و رانندگی دربارهی یک جامعهی ایدهآل که نیاز به پلیسِ جاده ندارد، خیالپردازی نمیکند. تنها چیزی که فکر قانونگذار را مشغول کرده، وضع فعلی جادهها و کم کردن تلفات است.
“جادههایی که به رانندههایش اعتماد شده” یا “جادههایی که نظمشان با مجازاتِ سنگینِ متخلفین حفظ شده” موضوعی بود که در چین ِقرن سوم به صورت جدی به بحث گذاشته شد. “هان فی جی” از ناکارآمدی و فساد حاکمه در چین کنفوسیوسی خسته شده بود، کشور” هان” روزبهروز ضعیف تر میشد و “هان فی” مدام به شاه کشور ” هان” نامه مینوشت و پیشنهادهایی برای اصلاحات میداد. بدین طریق در مقابل چین کنفوسیوسی که شعارش تقوا و تقویت وجه نورانی و خیر انسان بود و چین تائوئیست که میخواست قوتهای درونی مردم را پرورش بدهد، یک چین جدید پایهگذاری شد که چینی “قانونپرست”(لگالیست) بود و میخواست با برقراری قانون، خودخواهی و شرارت ذاتی بشر را کنترل کند.
یعنی هرچند که مسالهی ترافیک اتومبیلهای جاده در چین قرن سومی موضوعیت نداشت، ولی اگر بر فرض که داشت، چین کنفوسیوسی دنبال تقویت تقوای رانندگان میگشت و چین تائوئیست میخواست همه از ماشینشان پیاده شوند، اما چینِ “هان فی جی”، دنبال مجموعهای از قوانین عمومی و مجازاتهای سنگین میگشت که جلوی رفتارهای خودخواهانهی رانندهها را بگیرد و تلفات جادهها را کم کند. این همان قیاسی بود که بعدها لگالیستهای غربی(یعنی امثال “ماکیاولی” و “توماس هابز”) قرنها بعد مطرح کردند. لگالیستهای چینی بیشتر از اینکه فیلسوف باشند، دولتمرد بودند(fashu zishi روششناس)، نوشتههای ایشان همه عملگرایانه بود و همگی دنبال روشهای حکمرانی(shu) میگشتند. اگر کنفوسیوسگرایان، برگشتن به حالت آرمانیِ “دودمان ژو” را هدف خودشان قرار داده بودند، لگالیستها اصلا شعار برگشت به گذشته و رسیدن به آرمانشهری قدیمی را نمیدادند بلکه حکومت را همچون سیستمی میدیدند که با قانون میشود علمکردش را بهبود داد و شکنجه و اعدام را ابزاری میدانستند که به کمکش میشود جلوی شر نهادینه در ذات بشر را گرفت و به نظم و ثبات واقعی رسید.
البته معلوم نیست که چرا به طرز کنایهآمیزی همهچیز برای لگالیستهای اولیه بد پیشرفت و خودشان سوژهی اعمال قانون و اعدام شدند. شاه هان به نامههای هان فی جی توجه نکرد و وی مجبور شد که افکارش دربارهی ادارهی کشور و تجربیات تاریخ و اوضاع جامعه واقعی را در قالب چندین مقالهی بلند مکتوب کند. مجموعهی آن مقالات که تحت عنوان “کتاب هان فی جی” گردآوری شد، مجددا در کشور هان مورد توجه قرار نگرفت، اما نظر”چین شی هوان” که پادشاه دولت رقیب بود را به خود جلب کرد. بعدها “چین شی هوان” به “هان” حمله کرد و شاه کشور “هان” ” هان فی جی” را به عنوان پیام آور صلح به حکومت”کین” فرستاد و “چین شی هوان” هم او را نزد خودش نگهداشت تا فیلسوف محبوبش را محترم بدارد و به کار بگمارد. به طرز خارقالعادهای نخست وزیر حکومت”کین” یک لگالیست مشهور دیگر و همکلاس سابق “هان فی جی” به نام ” لی سی” بود و چون میدانست که “هان فی جی” از خودش تواناتر است، با حسادت تمام به او افترا زد و عاقبت لگالیستهای اولیهی چینی شبیه یکی از رویاروییهای نهایی فیلمهای تارانتینو شد. ” چین شی هوان” “هان فی جی” را در زندان مسموم کرد و کشت و البته خود “لی سی” که مبدع قانون عجیب “پنج مجازات” بود، بعدها به دومین حاکم چین کمک کرد که به تخت پادشاهی برسد و عجیب اینکه خودش نیز به اعدام محکوم شد و دقیقا با همان روش ابداعی خودش کشته شد(اسم او را در لیستهای مخترعینی که با اختراع خودشان کشته شدند میتوانید پیدا کنید).
قانونپرستی چینیها به طرز عجیبی با شکنجههای فجیع گره خورد و حکمرانان چینی با مشروعیت لگالیسمی که “هان فی جی” و “لی سی” بنا نهاده بودند، دنبال حد نهایی شکنجه میگشتند. “لینگچی”(قتل با هزار زخم- به چینی: 千刀万剐) یا “مثله کردن آهسته”(به انگلیسی: Slow slicing) اعدامی بود که با ۱۰۰ تا ۳۰۰۰ زخم صورت میگرفت(بسته به این که توسط چه حاکمی و در چه قرنی از تاریخ انجام میشد تعداد زخمها ممکن بود متفاوت باشد). در این روش، ابتدا شخصی که قرار بود اعدام شود را در یک مکان به یک تنه چوبی میبستند و سپس گوشت بدن او در چند مرحله بریده میشد که معمولا این کار با بریدن دستها، پاها، سینهها، بریدن سر و یا زخمی کردن قلب با چاقو انجام میگرفت. همچنین در مواردی از تریاک به عنوان مسکن استفاده میشد تا مانع غش کردن قربانی شوند. اگر جرم کم اهمیت بود یا جلاد دلرحم بود، اولین برش در گلو ایجاد میشد تا باعث مرگ گردد و برشهای بعدی فقط برای مثله کردن جسد بکار میرفت.
فقط یک حاکم خردمند است که بر قانونشکنیهای کوچک، مجازاتهایی سنگین اعمال میکند. اگر مجازات قانونشکنیهای کوچک، مجازاتهایی سنگین باشد، پس به فکر خواهند رفت که چه مجازاتی در قبال جرایم سنگین اعمال خواهد شد و بنابراین مردم برای شکستن قانون، جرات نخواهند داشت.
لی سی
نتیجهی قانونپرستی مداوم و شهوت شکنجهای که بعدها در سراسر چین فراگیر شد، همین تصاویریست که در زیر میبینیم. تصاویری غریب از اعمال مجازات توسط ماموران دولتی قرن نوزدهم چین، که روشهای هزارانسالهی چینیها برای سرکوب کردن شرارت را با دقت بازگویه میکنند. بعد از دیدن این تصاویر تحلیل “جان هنری گری”(باستانشناس بریتانیایی۱۸۲۳-۱۸۹۰) را باور خواهید کرد که در کتاب “چین: تاریخچهی مقررات و روحیات و سنتهای مردم” دادگاههای چینی را شکنجهگاههایی توصیف کرده بود که قرار بوده تماشاگه مجازات خلافکاران باشند ولی از بس روشهای اعمال قاتون وحشیانه بود که هرگز کسی داوطلبانه حاضر به تماشای فضای دهشتبارشان نمیشد.
via Cvlt Nation
-
به حد موزه ی شکنجه ی آمستردام که نمی رسه:دی
-
لگالیسم، لگالیست؟!
تصاویر هر چند قدیمی بود اما دل و رودهمان منقلب شد.