فیلم: پسربچگی Boyhood

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد
کارگردان: Richard Linklater
ژانر: ملودرام - داستان بلوغ
تاریخ اکران: ۲۰۱۴

پسربچگی(از آنجا که پسربچگی معادل مزخرفی‌ست، بخوانید بوی‌هود)، فیلمی‌ست که احتمالاً خیلی‌ها به خاطر مدت زمان دراز فیم‌برداری‌اش می‌شناسندش. برای آن دسته که نمی‌دانند، شاید شنیدنی باشد که بوی‌هود، داستان زندگی دوازده‌ساله‌ی پسربچه‌ایست که عیناً در دوازده سال و با نقش‌آفرینی همان بازیگران، فیلم‌برداری شده.

فیلم در مدخل‌های زیادی، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم‌نامه‌ی اورجینال نامزد اسکار شده بود که موفق به کسب هیچ‌کدام‌شان نشد. اما به نظرم آن‌چه سوای خوب یا بد بودن فیلم حائز اهمیت است، تجمع خرده‌فرهنگ‌های دهه‌ی نود و اوایل قرن بیست و یکمی و بالا رفتن‌شان از سر و کول تنه‌ی فیلم است.

شاید هیچ تعلیق کلاسیک و کلیف‌هنگر عجیب و غریبی، تمام طول فیلم شما را درگیر خودش نکند و یا شاید حتی تمام لحظات فیلم را به چشم مجموعه‌ی کمیک‌ریلیف‌های خسته‌کننده ببینید که از یک جایی به بعد دیگر حوصله‌سربر است اما فکر می‌کنم آن‌چه بوی‌هود را تماشایی می‌کند، تعدد تعلیق‌های جزئی در برخورد خرده‌فرهنگ‌هاست.


تعریف پسربچگی یا پسربچگی چیست؟


بوی‌‌هود سناریوی لایف‌استایل پسربچه‌ای علاقه‌مند به هنر مدرن و خرده‌عیاشی‌های پانک‌مأبانه است. شرح سلوک «میسون» از علاقه‌مندی و هواداری تا دغدغه برای خلق هنری‌ست. «لینکلیتر» به دنبال نشان دادن تقابل پسربچه‌ای آرام و سربه‌زیر با هوچی‌گری و تلاطم جامعه‌ی پیش رویش است. پسربچه‌ای که سرش گرم کار خودش است و آن جامعه‌ی مداخله‌جو و پوپولیست حتی حاضر به قبول این مسئله هم نیست. ممکن است سناریوی فیلم بی‌هدف و سرگردان به نظر برسد ولی تصورم این است که لینکلیتر به دنبال تصویر کردن این تقابل روتین بوده. فیلم تماماً لانگ‌شاتی‌ست از پسربچه‌ای در فستیوال خرده‌فرهنگ‌ها که رژه‌ی تک‌تک‌شان را با دقت نگاه می‌کند و ازشان لذت می‌برد. تکاپوی میسون به دنبال کسی‌ست که دغدغه‌هایش را بفهمد و آن‌ها را جدی بگیرد. و در میان همه‌ی آدم‌های دور و نزدیکش، تنها کسی که این مشخصه را دارد، پدر بایولوژیک‌اش است. نه مادر روان‌شناسش و نه خواهر بزرگترش و نه پدرهای دوگانه‌ی جدیدش و نه کارفرمای یخ و بی‌نمکش از خواسته‌ی میسون سردرنمی‌آورند. می‌شود گفت بوی‌هود فیلمی در مدح گیک‌هاست. در مدح هوش و توانایی انطباق با اجتماع شان در حالی که علایق‌شان را نیز مصرانه دنبال می‌کنند. میسون همان پسربچه‌ی باهوشی‌ست که عاشق هری‌پاتر و ارباب حلقه‌هاست و از سوی دیگر با آدم‌های عادی به مهمانی‌های دبیرستانی و کمپینگ‌های حوصله‌سربر می‌رود و از همه‌شان هم لذت می‌برد. از آن دسته پسربچه‌های توسری‌خور و بازنده نیست که هیچ دوستی نداشته باشد. میسون می‌تواند با آدم‌ها بسازد و کنارشان زندگی کند فقط در نهایت، کارگری در کندو کمی برای‌ش خسته‌کننده و کم است.

از همین گذر می‌توان فیلم را به عنوان فستیوال خرده‌فرهنگ‌های هواداری تماشا کرد و از نمایش تک‌تک این خرده‌فرهنگ‌ها فارق از این‌که طرفدارشان هستیم یا نه لذت برد.

boyhood-cast

فیلم با موسیقی yellow از گروه پاپ – آلترنیتیو راک سرشناس، coldpaly آغاز می‌شود و این شروع موزیکال، مقدمه‌ای‌ست بر شکل‌گیری خرده‌فرهنگ «احتمالا بیتلز بهترین گروه راک تاریخ است». موسیقی فیلم، آلبوم برگزیده‌ای از آثار پاپ – آلترنیتیو و اولد پراگرسیو دهه‌ی نود و دنباله‌های قرن بیست و یکمی این ژانر از موسیقی پانک و آزاد است. شاید اگر این واقعیت را کنار دیالوگ‌های پایانی فیلم که در مدح زندگی در لحظه‌ است، بگذاریم کمی سرخورده شویم و دادمان از این الگوی همیشگی «گیک‌ها آدم‌های باری‌به‌هرجهت مزخرف و شیرین‌عقلی هستند» دربیاید. ولی بیایید فارق از درون‌مایه ی تماتیک خسته‌کننده‌ی فیلم توجه‌مان را معطوف حضور مداوم بیتل‌ها و وارثان‌شان در موسیقی متن فیلم بکنیم، صحنه‌هایی چون بازخوانی جمعی آهنگ wish you were here از pink Floyd در یک مهمانی و دیگر المان‌های محتوایی فیلم من‌جمله هدیه‌ی تولد میسون از سوی پدرش. کمی بیشتر با پدر خوش‌مشرب میسون آشنا شویم.

پدر میسون مشخصا فن هاردکور موزیک سال‌خورده‌ی دهه‌ی هفتاد و هشتاد آمریکاست. از آن آسمان‌جل‌هایی که گیتار آکوستیک به دست همیشه مشغول خواندن ترانه‌هایی از جانی کش، باب دیلن، باب مارلی و اریک کلپتون هستند. با آن گیتارهای تپل مسخره‌شان این‌طرف و آن‌طرف می‌روند و ماشین‌های قدیمی فانتزی و عشق‌لاتی سوار می‌شوند. کمی الکی‌خوش و خل‌وضع‌اند ولی کمپ زدن و گپ زدن باهاشان لذت‌بخش است. این تصویری‌ست که از پدر میسون، پسربچه‌ی داستان دریافت می‌کنیم و در مقابلش همیشه پدرهای جایگزین مست و دیوانه قد عم می‌کنند که یکی‌شان در زندگی فعلی انسانی موفق است و دیگری هم به گذشته‌اش در ارتش افتخار می‌کند. پدر اول علی‌رغم این که روان‌شناس موفقی‌ست، به زندگی خودش گند می‌زند و دیسیپلین و نظم‌مداری پدر دوم هم زیادی دمده و آمریکایی است.

از پدر و مجموعه‌ی بی‌بدیلش از قطعات بیتل‌ها که صرف‌نظر کنیم، به «هری پاتر» می‌رسیم. فکر نمی‌کنم چیستی هری پاتر نیازی به توضیح داشته باشد. همه پسرک عینکی با ردای سیاه و چوب جادو و رفیق موقرمزش را می‌شناسند.

کمی که جلوتر می‌رویم، شاهد لحظه‌ی ادای دین(شاید بشود گفت ادای دین توده‌ی طرفدارای هری‌پاتر) به هری پاتر هستیم. صحنه‌ای که میسون با عینک ته‌استکانی و ردای سیاه راهی فستیوال هاگوارتز واقع در سکوی نه و سه‌چارم می‌شود.

صحنه ی نمایشی امضا شدن کتاب چهارم مجموعه به دست خود خانم رولینگ و اهدای آن به میسون را می‌توان مومنانه‌ترین ادای احترام به هری پاتر و خانم رولینگ در سینمای مین‌استریم دانست.

photo_2016-02-20_15-07-23

کمی جلوتر برویم. همان زمانی که فیلم را برای اولین بار می‌دیدم توی ذهنم با خودم کلنجار می‌رفتم که اگر «لینکلیتر» پای هری‌پاتر را وسط کشیده، ساده گذشتن از ارباب حلقه‌ها کمی دور از ذهن به نظر می‌رسد و همینجا بود که میسون وقت خواب از پدرش پرسید که به نظرش الف‌ها واقعا وجود دارند یا خیر.(البته دقیقاً همینجا نبود و اطمینان هم نمی‌دهم که اصلاً چنین استناج و ارتباطی میان هری‌پاتر و ارباب حلقه‌ها، ذهنم را مشغول کرده باشد ولی برای جذابیت هر چه بیشتر نوشته، اکشنش را بیشتر کرده‌ام)

سوالِ «آیا الف‌ها واقعاً وجود دارند؟» مشخصاً و حتماً سوال یک بچه‌ی کرم کتاب است که سیلماریلیون، هابیت و یا ارباب حلقه‌ها را خوانده است و با آقای تالکین و موجودات گوش دراز دنیایش، آشنایی دارد.(البته که این روزها به لطف آقای پیتر جکسن، پدر محترم بنده هم با گوش‌درازها آشنا هستند)

و اما از سوی دیگر، طرح این سوال به گونه‌ای‌ست که پاسخش برای مخاطب نقطه‌ای بحرانی محسوب می‌شود. پاسخ دیپلماتیک پدر میسون راجع به عظمت نهنگ‌ها به عنوان هیولاهای واقعی، هم می‌تواند بیانگر این باشد که «هر کس هیولای خودش را دارد» و هم می‌تواند به مثابه چراغ سبزی برای همه‌ی طرفداران ارباب حلقه‌ها باشد. با این مضمون که:

ــ مهم نیست الف‌ها وجود دارن یا نه! اگه باهاشون حال می‌کنی نگه‌شون دار!

 

ویدئوگیم هم از آن المان‌های حیاتی فیلم است. پرده‌برداری از ویدئوگیم‌ها از همان هشت‌سالگی میسون شروع می‌شود و در نهایت به کلوس‌آپی موقر از لوگوی ایکس‌باکس ختم می‌گردد. و تا یک جایی از فیلم همیشه میسون و برادر ناتنی‌اش مشغول بازی کردن، هدشات کردن یک‌دیگر، ترفیع رتبه و لول‌آپ شدن و از سر گذراندن کوئست‌های عجیب و غریب ویدئوگیم‌ها هستند. سر کلاس درس، کاناپه‌ی ناهارخوری خانوادگی، اتاق شخصی، سر میز شام، سر میز صبحانه و سر هر میز دیگری که بشود محض رضای خدا دو دقیقه بازی کرد.

در نهایت و در حالی که میسون سال‌های آخر دبیرستان را پشت سر می‌گذارد، تئوری هواداری «رستاخیز هوش مصنوعی» که امروز نقل محافل بیشترمان است هم راهش را به فیلم باز‌می‌کند. در سکانسی که میسون و شینا در ماشین نشسته‌اند و در جاده می‌رانند این تئوری توطئه از سوی میسون مطرح می‌شود که شبکه‌های اجتماعی در حال مکیدن شیره‌ی زندگی انسان‌ها و به بردگی گرفتن آن‌ها هستند. غلط یا درست بودن این تئوری توطئه به هیچ وجه اهمیت ندارد. آن‌چه مهم است به تصویر کشیدن این گمانه‌زنی پارانویید در فرهنگ بومی هواداری‌ست.

سکانس دیگری نیز در بزرگداشت این فرهنگ بومی وجود دارد. همان که در دقایق انتهایی فیلم اتفاق می‌افتد. زمانی که میسون مشغول جمع‌و‌جور کردن اسباب اثاثیه‌اش برای رفتن به کالج است. این‌ نما هم با مونولوگ میسون درباره‌ی کامپیوترهای شخصیت‌سنج شروع می‌شود و این که چقدر این کامپیوترها کار انتخاب هم‌اتاقی را راحت کرده‌اند و چقدر همه چیز در حال مکانیزه شدن است.

در کنار همه‌ی این مشخصه‌های لایف‌استایل مدرن، حمایت از باراک اوباما در انتخابات سال 2008، خلق تصویر عاقلانه و جذاب از بیس‌بال و قرار دادن آن تصویر در مقابل تصویری بی‌نمک و خسته‌کننده از فوتبال و چوگان، خرده‌فرهنگ‌های سرخپوستی آمریکایی، خرده‌فرهنگ‌های روستایی تگزاسی و دورهمی‌های پسرانه را نیز(در مقام پاپ‌کالچرهای اجتماعی) به حساب لینکلیتر بزنید.

پسربچگی شاید ریتم تند یا گره حیاتی‌ای نداشته باشد ولی یک بار دیدنش برای آن‌ها که هری‌پاتر خوانده‌اند و طرفداران جاز/راک پیرمردی، خالی از لطف نخواهد بود.

Screen-Shot-2014-09-19-at-11.04.00-AM

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. MORIARTY

    حتا می شد به پانچ گوشش هم یه اشاره کوچک کرد.
    مرسی

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن