بلک میرور: کلید اسرار برای عصر اینترنت

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

سریال بلک میرور برای عصر اینترنت و برای ما همان کارکردی را دارد که داستان‌های وحشت و کارآگاهی پالپ برای اوایل قرن بیستم داشتند. اما چطور شد که مدل داستان‌های پندآموز و هشداردهنده به شکل غالب سریال‌های علمی‌تخیلی تبدیل شدند؟

سریالیست در مورد داستان‌های علمی‌تخیلی و معمولاً به همراه تعلیق و پیچشی سیاه و گاه جنایت و وحشت، با پایانی غیر مترقبه و یک نتیجه‌گیری اخلاقی در عطف آن. توضیحی که خواندید مربوط به بلک میرور نیست. مربوط به صفحه‌ی ویکی‌پدیای توایلایت زون است. توایلایت زون(منطقه‌ی خاکستری، منطقه‌ی گرگ‌ومیش یا شفق) سریالیست مربوط به دهه‌ی پنجاه و شصت آمریکا ساخته‌ی راد سرلینگ. سرلینگ یکی از بانفوذترین برنامه‌سازان و مجریان آن دوره‌ی آمریکاست و از منتقدان اصلی ساختار و محدودیت‌های اجتماعی و سیاسی آن سال‌های تلویزیون در آمریکا. از بچگی دو تا وسواس ذهنی داشته است. یک: علمی‌تخیلی. دو: موضوعات سیاسی مثل نژادپرستی و جنگ‌های دولتی و مسائل اجتماعی. تبدیل شدنش به یکی از چهره‌های پرنفوذ تلویزیون این فرصت را به دستش می‌دهد که این دو وسواس ذهنی‌اش را در سریالی به اسم توایلایت زون کنار هم بیاورد.

مثلاً پایلوت سریال که به واسطه‌اش آقای سرلینگ به علمی‌تخیلی ورود می‌کنند، «عنصر زمان» است. داستان مردی که پیش روان‌شناس می‌رود چون هر شب خواب می‌بیند که به ۱۹۴۱ برگشته و دارد سعی می‌کند به آمریکایی‌ها هشدار دهد که حمله‌ی پرل‌هاربر قرار است رخ بدهد ولی کسی حرفش را گوش نمی‌دهد. روان‌شناس به یارو می‌گوید که سفر در زمان ممکن نیست. تا این که وقتی یارو در خواب مصنوعی روی تخت مطب قرار گرفته، مورد اصابت گلوله‌ی ژاپنی‌ها قرار می‌گیرد و از تخت مطب غیب می‌شود. روان‌شناس به یک کافه می‌رود و عکس یارو را پشت بار می‌بیند و بعد از اندکی پرس‌وجو کاشف به عمل می‌آید که یارو یکی از اولین قربانیان حمله‌ی پرل‌هاربر است.

اکثر داستان‌های سریال توایلایت زون به همین ترتیب، اپیزودیک هستند. در جهان‌های مختلفی که ظاهراً ربطی به هم ندارند و پیرنگ مجزایی دارند رخ می‌دهند. شخصیت‌ها هر بار متفاوتند و این موضوع برخلاف فرمت معمول سریال‌سازی است که در آن شما به یک عده شخصیت و روابط میانشان دل‌بسته می‌شوید. مثل سریال‌های سوپ‌ اوپرا. به واقع خط اتصال داستان‌های توایلایت زون نه روابط شخصیت‌ها و دلبستگی به شخصیت‌شان، که فضا و حال و هوای سریال است. به خصوص همان پیچش‌های غیر مترقبه و پایان‌های دور از انتظار.

سریال استار ترک اوریجینال هم فضای مشابهی دارد. هر قسمت در لحظه‌ای که به پایان می‌رسد انگار جهان را برای اپیزود بعدی ری‌استارت می‌کند. این بار ولی شخصیت‌ها از هر اپیزود به بعدی کشیده می‌شوند. نه فقط استار ترک، که سریال‌های بسیاری تحت تأثیر ساختار توایلایت زون قرار می‌گیرند. جذابیت ساختار توایلایت زون همانقدر ساده و همه‌گیر و همه‌پذیر است که حکایات هزارویک‌شب یا داستان‌های با نتیجه‌گیری اخلاقی اعجاب‌انگیز دوران ویرد فیکشن یا عجایب‌المخلوقات‌نویسی تمدن عربی/ایرانی یا گوتیک‌های علمی اوایل قرن بیستم و اواخر نوزدهم مثل هیولای فرانکن‌اشتاین و کنت دراکولا.

فرمول ساده است. یک داستان ساده رخ می‌دهد ولی کم‌کم مسیر داستان به جاهای غیر معمولی کشیده می‌شود(پیچش). یک گره اولیه با گره‌گشایی اشتباهی همراه است(کاتارسیس غلط). در نهایت پایان واقعی داستان به نمایش گذاشته می‌شود(گره‌گشایی). در انتها شما با یک سری سوال احتمالاً اخلاقی و چالش جهان‌بینی روبه‌رو می‌شوید. همان چیزی که مایکل کرایتون اسمش را دانش نازک یا thintelligence می‌گذارد و منظورش به چالش کشیدن وضعیت فعلیست و این که چطور مسائل ساده و انتخاب‌های ما به صورت یک اجتماع، در نهایت به آینده‌ای سیاه و تاریک ختم می‌شود. در این‌جا کاتارسیس نهایی رخ می‌دهد و به داستان بعدی می‌رویم بدون این که نیاز باشد به چیزی جز همان احساس ضمنی ارتباط از خلال حس و حال پایبند باشیم.

منتها سرلینگ سر ساختن این سریال با سی‌بی‌اس به مشکل برمی‌خورد. کارگزاران سی‌بی‌اس معتقدند که علمی‌تخیلی «سخیف» است و ظرفیت این را ندارد که تبدیل به یک سریال شود با آن احوالی که سرلینگ توضیحش را می‌دهد. برای همین سرلینگ مجبور است توضیح دهد که علمی‌تخیلی از قضا خیلی هم ژانر جدی‌ای است که می‌تواند در مورد مسائل مهمی صحبت کند. نهایتاً سریال با ساختاری که سرلینگ پایه‌گذاری می‌کند، بنا می‌شود. یک قصه‌گویی(Narrative) ابتدایی، ماجرایی که پیچش غیر مترقبه دارد که تا سال‌ها به همین صورت می‌ماند و تا پنج سیزن و صدوپنجاه‌وشش اپیزود به پیش می‌رود.

داستان‌های توایلایت زون در همان دوره‌ی زمانی روایت می‌شوند که سریال دارد پخش می‌شود(۱۹۵۹ تا ۱۹۶۴). آن‌چه در تصویر می‌آید عناصری آشنا و قابل تشخیص است. داستان میل ندارد لزوماً شما را به جهانی در آینده‌ای غیر قابل‌دسترس ببرد که بتواند غافلگیر‌تان کند. غافلگیری در لحظه‌ی حال رخ می‌دهد و با چیزهایی که ملموسند. بیشتر از این که شما درگیر ناآشنایی جهان بشوید تا برایتان لحظه‌ای غریب رخ بدهد، درگیر شامورتی و شعبده‌ی روایت می‌شوید. روایت سعی می‌کند با تأسی جستن از فرمول‌های شعبده‌بازی، شما را حیرت‌زده کند. اگر شما به شکم روایت بزنید و دل و روده‌اش را بیرون بکشید و بفهمید چطور کار می‌کند، در بازدیدش، روایت برایتان خسته‌کننده خواهد شد. اگر از ابتدا مکانیسم شامورتی را بلد باشید، تحت تأثیر قرار نخواهید گرفت. به این مدل داستان‌گویی معمولاً Tales of Wonder یا Tales of Horror می‌گویند. داستان‌هایی که قرار است شما را غافلگیر کنند و در نتیجه دقیقاً وقتی کار خواهند کرد که شما ندانید یا نتوانید حدس بزنید که چطور کار می‌کنند.

به محضی که ۱۰ بار چنین روایتی را ببینید می‌توانید یازدهمی را با تقریب خوبی تشخیص بدهید یا لااقل به گام و بسامد رخدادها پی ببرید و در نتیجه در این لحظه‌ی خاص از روایت منتظر فلان رخداد باشید. این موضوع البته مختص چنین داستان‌هایی نیست. هر الگویی بر اثر ممارست قابل تشخیص می‌شود. بنابراین داستان‌های مجله‌ی blackwood اگر خواننده‌ی نکته‌سنجی باشید، برایتان بعد از بار چندم بی‌مزه خواهد شد. به ترتیبی که مثلاً آلن پو یک مقاله دارد که: چگونه یک مطلب بلک‌وودی بنویسیم. یا داستان‌های لاوکرفتی اصولاً از منطق و فرمولی یکسان پیروی می‌کنند. تا حدی که برای این مدل داستان‌نویسی و شعبده‌ی روایی، یک سری فرمول تدوین می‌شود. به سیاق داستان کارآگاهی که گفته می‌شود همه‌ی فرمول‌هایش موجود است پس معماهای آگاتا کریستی، تنها زمانی کار می‌کنند که خواننده به چم و خم ژانر آگاه نباشد، یا لذتی که از خواندن چنین داستان‌هایی می‌برد، نه متوجه گره‌گشایی و حل ماجرا، که متوجه درگیری‌ها، شخصیت‌ها و موقعیت‌ها باشد. درست برخلاف داستان‌های نوآری که درش گشایش نه صورت می‌گیرد و نه در مرکز توجه می‌آید. آن‌چه مهم است رابطه‌ایست میان شخصیت و مکان و موقعیت.

ژانر توایلایت زونی به باززایی این حس وحشت و تعجب متکیست و شیره‌ی حیات و ساری شدنش را در طرح انداختن این امر شگرف می‌یابد. لحظه‌ای که شما دلتان می‌ریزد انگار پله‌ای را در محاسبات خود وارد نکرده‌اید و بر اثر این شوک اولیه وادارتان می‌کند که در مورد مورالیته یا نتیجه‌گیری داستان و جهان‌بینی‌اش فکر کنید و ممکن است تا مدتی دچار این وسواس باشید که آیا آن‌چه دیدید یا شنیدید یا خواندید، واقعی بود؟ اگر فرصت کافی بدان داده شود می‌تواند واقعی شود؟ ممکن است این نتیجه‌گیری بسیار ساده باشد و در هر فرمت دیگری که با آن روبه‌رو شوید به نظرتان مسخره بیاید. کارشناس برنامه‌ی شبکه‌ی یک اگر بگویید شبکه‌های اجتماعی خر هستند شما مسخره‌اش می‌کنید. ولی همین که آن را در گرماگرم شوک بلک میرور می‌بینید به نظرتان خیلی هم نکته‌ی موجز و به‌جا و نزدیک به صلاحی برسد. فرمت رسانه چه شعبده‌ها که نمی‌کند. فیس‌بوک خوب است تا وقتی که کارشناس شبکه‌ی یک بگوید بد است. به محضی که بلک میرور به شما بگوید که سیستم‌ امتیازدهی شبکه‌ی اجتماعی آدم‌ها را چتّ پاره رها می‌کند، از طریق فرمت روایی و پیچش غیر مترقبه، مورالیته‌ی خود را به ثمر می‌نشاند یا لااقل موفق می‌شود شما را وارد بازی خودش کند.

چند سال پیش، شاید حدود پانزده سال پیش و بیشتر، سریالی از تلویزیون ایران پخش می‌شد به نام عامل ناشناخته با روایت‌گری و مجری‌گری دن آیکرود، برادر بلوز لاغرتر(در قیاس با بلوشی و گودمن) که چنانچه متعلق به آن نسل باشید، به یاد دارید که دقیقاً فرمولی یکسان با توایلایت زون داشت. در ابتدا آیکرود تأکید می‌کرد که آنچه متصلاً شاهدش خواهید بود جملگی واقعیست و اسنادش در مقر سازمان O.S.I.R موجود. سپس شخصیت‌های داستان با ماجرایی روبه‌رو می‌شدند که «عاملی ناشناخته» در آن نقش داشت و کلیت داستان‌ها هم از همان فرمت شعبده‌بازی برای غافلگیری استفاده می‌کرد. در انتها باز دن آیکرود می‌آمد و توضیح می‌داد که بله دیدید چه داستان خفنی بود؟ و یک سوال «اگر فلان چه؟» مطرح می‌کرد و شما را با نتیجه‌گیری داستان و پرسش فلسفی‌اش رها می‌کرد.

سریال کلید اسرار، یک سریال ترکی بود که با ساختاری مشابه رخ می‌داد. آقایی کت‌وشلواری و متشخص که یحتمل در ترکیه شهرتی هم‌پایه‌ی آیکرود و سرلینگ داشته، در قاب تصویر در ترکیه‌ی امروزی ظاهر می‌شود و برای شما در فضایل اخلاق و ارزش‌های انسانی صحبت می‌کند و یک داستان پندآموز برایتان نمایش می‌دهند که تویش یک حادثه‌ی جادویی یا ترسناک عبرت‌ناک می‌افتد. نهایتاً آقای متشخص آغازین، با یک‌سری نتیجه‌گیری و پرسش داستان را به پایان می‌برد.

سریال بلک میرور، سریالی بریتانیایی در مورد همین حالاست. تکنولوژی‌هایش چندان فاصله‌ای با لحظه‌ای که درش هستیم ندارد. یکی از مرکزی‌ترین پیام‌هایش این است که هزینه‌ی پیشرفت چیست؟ غالب فضایش تاریک(ماکابر) است و قرار است آینه‌ی سیاهی باشد که ما را به ما به واسطه‌ی شیشه‌ای تاریک و بدگمان نشان دهد(Through a Scanner Darkly). به این ترتیب که باز به ایده‌ی thintelligence آقای کرایتون برمی‌گردد و می‌گوید این تکنولوژی که به ظاهر جذاب است، شبکه‌های اجتماعی کول و باحال، ربات‌های خفن، ارتباط بلافاصله‌ی بین‌المللی، پیشرفت علم پزشکی، کجا می‌تواند به ضرر ما تمام شود. تصور کنید اگر چنین اتفاقی برای هر مرحله از پیشرفت بشری رخ می‌داد. مثلاً به محض اختراع چرخ، عده‌ای دلواپس پیدا شوند که بگویند: ما دلواپسیم که شاید چرخ برود روی پای همه‌ی ما و پاهامان کبود شود. این‌طور شما به خلاصه‌ای دقیق از بلک‌ میرور ده‌هزارسال پیش از میلاد مسیح رسیده‌اید. داستان‌های غریب برای عصر اینترنت تبدیل می‌شود به داستان‌های تأمل‌برانگیز(یا اگر تأمل‌تان برنمی‌انگیزد، کوررنگ؟) در مذمت شبکه‌های اجتماعی و پیشرفت پزشکی و دیگر هیچ.

همانطور که داستان‌های غریب هر عصری چنین هستند. همگی در مورد لحظه‌ی حالی جادویی و در دسترس هستند و لزوماً با ترس‌های ما و دغدغه‌های ما برخورد دارند و این دغدغه‌ها برای بشر معمولاً به تغییر مربوط می‌شوند. در ابتدای قرن بیستم این تغییر در علم تجربی نمود می‌کند و در عصر فضا، نیمه‌ی قرن بیستم، به موضوع ارتباط با موجودات بیگانه برمی‌گردد. در اواخر قرن بیشتر تم وحشت پایان‌ هزاره‌ای دارد و در قرن بعدی، عصر اینترنت، موضوع همه‌ی پیشرفت‌های ناگهانی پیش می‌آید و پرسش‌های اخلاقی‌ای که در پی دارند و تبعات محتمل و غیر محتملشان.

سریال بلک میرور با شروعی طوفانی همه‌ی چیزی که می‌خواهد بگوید و باشد را در همان قسمت اول به کامل‌ترین شکل ممکن بیان می‌کند. برای همین برای بسیاری از بینندگان تیزبین‌تر، ورای قسمت اول این سریال، چیزی برای دیدن نیست. حتا آن‌جایی که تغییری در فضا و پیرنگ رخ می‌دهد، مثل قسمت اول فصل چهارم، در نهایت چون فرمت رسانه‌اش دچار رکود و یک‌جانشینی شده است، چون نسبت به قالب خودش کمترین عصیانی نمی‌کند، تکراری می‌شود و انتظار را برآورده نمی‌کند، آن هم در جایی که قسمت اولش عصیانی نسبت به فرمت علمی‌تخیلی آشناست.

در نهایت(به سیاق سریال‌های توایلایت زونی) نتیجه‌گیری و مورالیته‌ی این نوشته این شد که بلک میرور لزوماً سریال بدی نیست ولی چقدر از فرمول کلید اسرار و عامل ناشناخته فاصله می‌گیرد؟ تنها در ظاهر خوش‌تراش و سکانس‌های دیدنی؟ یا پوسته را می‌شکافد و داستانی حقیقی برای ما تعریف می‌کند فارغ از این که مأموریتش شگفت‌زده‌شدن ما باشد یا نه؟

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. Mahdi

    عاشق نتیجه گیری اخرش شدم
    خیلی هوشمندانه بود

  2. سید محمد

    لونلی آیلند در جایی فرمود :
    The moral of the story is you can’t trust the system

  3. kimia

    من بالقوه درباره تکنولوژی وسواس فکری دارم، از این جهت تصمیم گرفته بودم سمتش نرم و مرسی چون این مقاله نشون میده جایی برای نگرانی برای اینکه مطلب تازه‌ای رو از دست میدم وجود نداره.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد