نبردهای عظیم تاریخ: نبرد صخره‌های سرخ

6
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

سائوسائو قشون بسیار عظیمی بسیج کرد و برای تصرف چین جنوبی عازم شد و لیوبی و سان‌کوآن نیز متحد شدند و در منطقه‌ای از روددد یانگ‌تزه به نام صخره‌های سرخ، با سپاهی پنجاه‌هزار نفره در انتظار قوای اعزامی از شوچانگ نشستند.

طرفین درگیر

امپراتوری‌ هان
فرمانده: سپهبد سائو‌سائو
نیرویی متشکل از ۳۰۰۰۰۰-۸۰۰۰۰۰ نفر

نیرو‌های متحد لیوبی و سان‌کوآن
فرماندهان: گوان یو، چانگ فی، لیوبی
متشکل از ۵۰۰۰۰ نفر

مکان نبرد: کرانه رود یانگ‌تزه
زمان نبرد: زمستان سال 208 بعد از میلاد مسیح


مقدمه


برای اینکه به کشوری بتوان لقب ابرقدرت داد، چند فاکتور باید بررسی شوند. فاکتورهایی که برای مثال پروفسور آلیس لایمن میلر، محقق امور سیاسی و تاریخ چین باستان، آن‌ها را در دسته‌های نظامی، اقصادی، سیاسی و فرهنگی طبقه‌بندی می‌کند. اصولاً اگر بخواهیم ابرقدرت را تعریف کنیم، به کشوری گفته می‌شود که توانایی اعمال نیرو در سطح جهانی را دارا باشد.
سلسله‌ی هان چین را از هر منظری بررسی کنیم ابرقدرت محسوب می‌شود. از سال‌های ۲۰۰ پیش از میلاد مسیح تا ۲۲۰ پس از میلاد، در خاورِ دور هیچ حکومتی چه از لحاظ نظامی و چه جنبه‌های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی حتی جرأت نداشت خودش را با قدرت مستقر در چانگ‌آن مقایسه کند. برای مثال اگر به تاجری کره‌ای در سال ۱۰ پیش از میلاد می‌گفتید که قرار است روزی امپراتوری هان چندین تکه شود، به ریشتان می‌خندید و اگر پافشاری می‌کردید، یقین حاصل می‌کرد که دیوانه شده‌اید.
و با این وجود، امپراتوری هان نیز از چرخ زمان در امان نبود. ناآرامی‌های پی‌در‌پی، شورش‌های رعایا، و فتنه‌های دربار، همگی دست به دست هم دادند تا سرنوشت شومی برای ابرقدرت خاورِ دورِ کهن رقم بخورد. غروب امپراتوری هان، مشحون بود از آشوب و قیام؛ چه در دربار و چه در سطح کشور.
و با این حال، امپراتوری هنوز قدرتمند بود و پابرجا. ارتشش هنوز روئین و شکست‌ناپذیر بود و مادران قبایل استپ‌نشین شمالی، هنوز برای کودکانشان از اربابانیی می‌گفتندد که در ظروف زرین غذا می‌خورند و خیابان‌هایی که گرد یشم مزینشان کرده است. شاید امپراتوری می‌توانست به تمامی این فتنه‌ها غلبه کند. و شاید صلح و آرامش بار دیگر در سراسر هان پایدار می‌شد و این قدرت مطلق جهان، چند قرن دیگر نیز به اربابی خود ادامه می‌داد.
همه این‌ها ممکن بودند و محتمل. تا این‌که نتیجه نبردی در کرانه‌ی رود یانگ‌تزه، ورق‌ها را برگرداند.


شرح نبرد


از سال ۱۸۴، عده‌ی زیادی از رعایا و کشاورزان در اعتراض به وضع اسفناک زمین‌های زراعی امپراتوری و مالیات‌های ناعادلانه‌ای که بر ایشان تحمیل می‌شد، قیام کرده بودند. و حالا به دلایلی، حس کرده بودند که اگر شال زرد دور سرشان بپیچند، شانس پیروزیشان در برابر نیرومندترین قدرت جهان آن دوره بیشتر می‌شود(که خب، نشد). به قدرت رسیدن امپراتور ژیان در سال ۱۸۹ نیز دردی دوا نکرد و کلاه‌زردها همچنان مشغول برپایی آشوب در کشور بودند. امپراتور ژیان هم از آن‌طور آدم‌هایی نبود که درک بالایی از مناسک کشورداری داشته باشد و بتواند مردم سرزمین خودش را اداره کند. این شد که اختیارات تمام و کمال قدرت را به سپهد ارشد دربار، سائوسائو داد و خود در پایتخت جدید، شوچانگ، مشغول همان کارهایی شد که امپراتوران با روابط عمومی ضعیف مشغولشان می‌شوند.
سائوسائو در ابتدا موفقیت‌هایی داشت؛ توانست قیام کلاه‌زردها را سرکوب کند، بقیه حکمرانان محلی و بزرگان دربار را زیر پرچم خودش گرد آورد و زهرچشمی هم از سایر سپهبدها بگیرد. روی هم رفته، این‌طور به نظر می‌رسید که شاید سلسله‌ی ‌هان بار دیگر به اوج بازگردد. اما هیچ‌گاه نمی‌توان تک‌تک اعضای یک ملت را راضی نگه داشت، نه؟
و همان‌طور که انتظار می‌رفت، اصلاحات سائوسائو چندان برای برخی خوش‌آیند نبودند. در صدر این افراد، دو سپهبد قرار داشتند به نام‌های لیوبی و سان‌کوآن. کنترل نواحی جنوبی چین در دست این دو بود و از قضا، این حقیقت نیز برای سائوسائو اصلاً خوش‌آیند نبود. لیوبی و سائوسائو با یکدیگر هیچ میانه خوبی نداشتند و حتی شاید بتوان گفت به خون هم تشنه بودند(البته زمانی رفیق گرمابه و گلستان هم بودند؛ منتها پس از سوءقصدی نافرجام به جان سائوسائو از طرف لیوبی، دیگر رفاقتشان مثل روزهای خوش جوانی نماند). سان کوآن نیز از لیوبی بیشتر خوشش می‌آمد تا سپهبد ساکن مناطق شمالی امپراطوری.
وجود دو حکمران نیرومند که آشکارا اقتدار قدرت مستقر در شوچانگ را به چالش می‌کشیدند، هیچ به مذاق سائوسائو خوش نیامد. و این را بگذارید کنار خرده‌حساب شخصیش با لیوبی. دیگر حتی ساده‌ترین رعیت نیز جنگ داخلی را عنقریب و اجتناب‌ناپذیر می‌دید. و مسلماً درک سیاسی سائوسائو، لیوبی و سان کوآن، مسلماً از آن رعیت ساده بیشتر بود.
این شد که تقریباً هم‌زمان، سائوسائو قشون بسیار عظیمی بسیج کرد و برای تصرف چین جنوبی عازم شد و لیوبی و سان‌کوآن نیز متحد شدند و در منطقه‌ای از رود یانگ‌تزه به نام صخره‌های سرخ، با سپاهی پنجاه‌هزار نفره در انتظار قوای اعزامی از شوچانگ نشستند.


*پیشنهاد دوستانه ۲بیایید فرض کنیم فرمانروا و یا فرمانده کشوری هستید که ابرقدرت مطلق جهان است. و می‌توانید به صرف این که اراده‌تان بر این امر قرار بگیرد، ده میلیون نفر سرباز را بسیج کنید. چقدر عالی، نه؟ لشکری خواهید داشت که از جابلقا تا جابرسا(من که نرفته‌ام، اما خیلی فاصله زیادی است به گفته‌ی تیمور گورکانی) کشیده می‌شود. با رژه سربازانتان، زمین می‌لرزد. هر کدام تیری پرتاب کنند، آسمان سیاه خواهد شد. توپ‌های سپاهتان شلیک شوند، قاره‌ای زمستان می‌شود.
خب، نه. خواهش می‌کنم این کار را نکنید.
ببینید، سپاه بزرگ اصلاً بد نیست. نه. خیلی هم خوب است. منتها حتا طفلی صغیر هم می‌تواند درک کند که میان اندازه‌ی سپاه و احتیاجات آن، رابطه‌ای وجود دارد. وو خب شاید باورتان نشود، اما دامنه‌ی این رابطه به سرعت حرکت سپاه، محل اسکان و اردوگاه‌های موقت بین راه، و حتی وضع روانی سربازان نیز قابل تعمیم است. چنین سپاهی از هر نقطه‌ای بگذرد تا چند سال در آن محل قحطی به وجود می‌آید. به خاطر اندازه‌ی سپاه، امکان مأوا یافتن تمامی سربازان نیز وجود ندارد. هر قدر هم یک فرمانده قابل باشد، باز هم نمی‌رسد به بخشی از سربازانش رسیدگی کند و بیماری، گرسنگی و کشمکش در سپاه جولان خواهند داد. نتیجه امر چیزی نخواهد بود جز یک لشکر نیمه‌جان که نمی‌تواند حتی سلاح دست بگیرد.
خلاصه اگر روزی هوس لشکرکشی کردید، ترجیحاً از پنجاه لغایت صدوپنجاه هزارنفر با خودتان ببرید و نه بیشتر. در ضمن توصیه قبلی را هم که یادتان است؟ این دوو یک‌جورهایی مکمل همدیگر هستند. یعنی یک فرمانده زبده که ۷۰ هزار نفر زیردستش هستند و پیش از تهاجم، سرزمین‌های دشمن را بررسی کرده، شانس بسیار خوبی برای پیروزی دارد؛ اما تمامی خدایان قدیم و جدید به داد بدبختی برسند که با صدهزار نفر سرباز و ۳۸ فیل می‌خواهد از آلپ رد شود.


*پیشنهاد دوستانه ۳اگر کشاورزو یا رعیت هستید و ناراضی از وضع زراعت و صنعت و مالیات، بهتر است نخست به جای قیام به دربار امپراتوری بروید و اعتراض کنید. اگر جواب نداد و چاره‌ای جز قیام نداشتید، خب، به نظرم بهتر است به فولاد در دستتان بیشتر متکی باشید تا دستمال دور سرتان.

(راستش اول قصد نداشتم این پیشنهادات دوستانه را عددگذاری کنم. منتها از آنجایی که طیف خواننده‌های سفید بسیار وسیع است، گفتم شاید یک حکمران و یا فرمانده نظامی هم گذرش به این مقالات بیفتد و شاید بخواهد این پیشنهادات را جایی یادداشت کند. این شد که جهت سهولت امر، از این به بعد این‌ها شماره‌گذاری می‌شوند. اگر هم کسی خواست به عنوان جلد دوم هنر نبرد چاپشان کند، دعای خیر من همراهش)


پس اگر منطقی به قضیه نگاه کنیم بهتر بود سائوسائو مسیر‌های ارتباطی با جنوب را ببندد، خطوط آذوقه را قطع کند، دهکده‌های تأمین‌کننده‌ی تدارکات دشمنش را بسوزاند و یا اصلاً اینقدر منتظر بنشیند تا قوای متحد کپک بزنند و بمیرند. اصولاً هر کاری از حرکت دادن سیصدهزار نفر در عرض چین منطقی‌تر است(یا بدتر، به گفته‌ی خود سائوسائو هشتصدهزار نفر). اما سائوسائو به برتری سپاهیانش باور داشت. این شد که با اقتدار تمام از پایتخت حرکت کرد به سوی صخره‌های سرخ.
و دقیقاً همان اتفاقی افتاد که باید می‌افتاد. حرکت دادن یک ارتش در شرق چین به خودی خود کار سختی است؛ به جغرافیای آن ناحیه نگاهی بیندازید. پر است از تپه‌های جنگلی، دره‌های عمیق و رودخانه‌هایی که گذر ازشان برای صد نفر هم سخت است؛ چه برسد به قشونی چندصدهزار نفره. تراکم جمعیت نیز برخلاف سواحل غربی چین، بسیار پراکنده است. یعنی بخت یارتان اگر برنامه داشتید برای آذوقه دست به دامان محلی‌ها بشوید.
پس از چند هفته‌ی مشقت‌بار، سائوسائو به بندر جیانگ‌لینگ و یانگ‌تزه رسید. در آن‌جا پس از اندکی استراحت، ناوگانی فراهم کرد و به سمت صخره‌های سرخ رهسپار شد. اما خب، به لطف سیاحت قهرمانانه‌اش از پایتخت، سپاهیانش به قدری از بیماری، خستگی و کمبود آذوقه رنج می‌بردند که نیمی از ناوگان سائوسائو بی‌ ناخدا رها شده بود و به ناچار، تمامی کشتی‌ها را با تخته‌های چوب به یکدیگر بسته بودند تا کسی جا نماند. عقل سلیم حکم می‌کرد که سائوسائو لشکرکشی را همانجا رها کند و یا لااقل اردویی بزند تا سپاهیانش روحیه‌ی نبرد را بازیابند. اما امان از اعتماد به نفس کاذب. امان!
و بالاخره قوای امپراتوری سائوسائو به صخره‌های سرخ رسید، و در برابرش ناوگانی را دید که پرچم سفید برافراشته بودند.
قوای متحد هنوز نجنگیده، تسلیم شده بود. احتمالاً با دیدن عظمت ناوگان سائوسائو فهمیده بودند نبرد با چنین قشونی حماقت است؛ و یا شاید فرسایش نبرد بر آن‌ها سخت‌تر از قوای امپراتوری فشار آورده بود. و یا حداقل سائوسائو این‌گونه خیال می‌کرد.

می‌دانم کمی باورش سخت است؛ اما سپهبد سائوسائو آن‌قدر هم احمق نبود. می‌دانست که لیوبی کسی نیست که بخواهد به این سادگی تسلیم شود. با این وجود، علم به این‌که سپاهیانش با وجود برتری نفرات، آمادگی نبردی تمام‌عیار را نداشته و این‌که سان‌کوآن، بیشتر از اینکه فرمانده‌ای جنگ‌طلب باشد، دیپلماتی منطقی است، صلح‌شان را پذیرفت و قرار شد سفیرانی از سوی قوای متحد برای رایزنی‌های مربوطه نزدش شرف‌یاب شوند.
ناوگان صلح از میان مه غلیظی که بر رود یانگ‌تزه می‌خرامید، آمد؛ متشکل از ۲۰ کشتی جنگی. بر فرازشان سربازان سان‌کوآن پارچه‌های سفید در دست داشتند و فریاد می‌زدند که تسلیمیم. سائوسائو هم صحنه‌ را می‌دید و خوشحال بود که بی‌هیچ خون‌ریزی و درگیری توانسته چین جنوبی را متصرف شود.
و چیزی که نمی‌دید، قایق‌های مملو از مواد آتش‌زایی بود که پشت ناو‌ها حرکت می‌کردند.
ناو‌ها به ناوگان سائوسائو رسیدند، و بی‌درنگ، افراد سان‌کوآن مشعل‌هایی را بر کشتی‌های خود پرتاب کرده و خود سوار بر قایق گریختند. ناوگان آتشین سان‌کوآن وارد قشون سائوسائو شد، و جهنم بر پا کرد.

منگ‌چونگ قایقی چرم‌پوشیده از دسته‌ی قایق‌های پرسرعت چین باستان بود که برای شکستن خطوط دشمن طراحی شده بود. در نبرد صخره‌ی سرخ ژو یوو به هاونگ گای دستور داد که منگ‌چونگ‌ها را از هیزم پر کنند و رویشان نفت بریزند. پس منگ‌چونگ‌های با بادبان‌های کاملاً برافراشته را در مسیر باد انداختند و به سمت دشمن رها کردند.

طلایه‌ی ناوگان به سرعت طعمه‌ی حریق شد. خدمه‌ی کشتی‌ها هم آن‌چنان از اجرای ناگهانی نقشه‌ی سان‌کوآن جا خوردند که فرصت مقابله با حریق را نیافتند. پیش از این‌که حتی به سپهبد خبری برسد، صفوف جلویی ناوگان از میان رفته بود. و این تنها نوک کوه یخ بدبختی‌های سائوسائو بود.
یادتان هست که کشتی‌ها را با تخته‌های چوب به هم بسته بودند؟ خب دقیقاً به همین دلیل، آتش بهه سرعت از کشتی به کشتی می‌جهید و راهی برای محدود کردنش نبود. افراد سائوسائو هم به قدری ضعیف بودند که نمی‌توانستند حتی خود را به دریا بیندازند، چه به این‌که بخواهند با شعله‌ها مبارزه کنند. و این چنین، در برابر دیدگان وحشت‌زده‌ی سپهبد، بیش از دو سوم ناوگان سائوسائو از میان رفت.

سائوسائوی نگون‌بخت هر چه توانست از افرادش جمع کرد و از صخره‌های سرخ به وولین گریخت. بندر وولین هنوز تحت کنترلش بود. اگر می‌توانست باقی‌مانده‌ی قشونش را به وولین برساند، در آن‌جا تجدید قوا می‌کردند و به کمک ارتش مستقر در بندر و قوای کمکی که از پایتخت برایش می‌رسید، ضربتی اساسی به شورشیان وارد می‌کرد(اینجا اگر دلتان می‌خواهد می‌توانید با یک لحن دراماتیک از زبان سائوسائو بخوانید:«کاری می‌کنم که آرزو کنید در جهنم صخره‌های سرخ خاکستر شده بودید!»). غافل از این‌که کار شورشیان با او هنوز تمام نشده بود.
مسیری که از صخره‌های سرخ به وولین می‌رفت، از میان دو کوه و یک جنگل می‌گذشت. در این جنگل، قشونی به فرماندهی لیوبی به انتظار نشسته بود. و روحیه‌ی سائوسائو نیز مانند سپاهش، آن‌چنان درهم‌شکسته بود که حتی تصور یک شبیخون از سوی لیوبی نیز به فکرش خطور نمی‌کرد. این شد که بدون فرستادن ردیاب و طلایه، سپاه سائوسائو به جنگل وولین وارد شد. و قشون لیوبی چنان بر ایشان تاخت که کمتر از ۵۰۰ نفر از شبیخون جان سالم به در بردند.


فرجام نبرد


 البته که سائوسائو زنده ماند. اما به چه بهایی؟ سپاه امپراتوری نابود شده بود. خودش دیگر هیچ اعتباری نداشت. و شورشی‌های جنوب اکنون قدرت مطلق چین بودند. تهاجم سائوسائو به قصد یکپارچه کردن دوباره‌ی امپراتوری‌ هان، اخگری بود در انباری از کاه. و آتشی فراهم آورد که نتیجه‌اش چیزی نشد جز سقوط باشکوه‌ترین امپراتوری تاریخ چین و شاید جهان.

نتیجه: <پیروزی قاطعانه‌ی قوای متحد – نقشه‌ی نظامی سائوسائو مبنی بر تصرف چین جنوبی و یکپارچه کردن مجدد امپراطوری هان ناکام ماند>

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. اياد

    ممنون از مقاله حسابي من رو ياد رومنس. سه پادشاهي انداخت cao cao ,lu bu , liu bei

    يه مورد. ديگه پيشنهاد مي كنم مانگاي kingdom رو هم مطالعه كنيد در مورد جنگ دوران ٧ پادشاهي و پادشاه qin رو حكايت ميكنه

  2. دهقان پیر

    ایکاش یک بزرگمرد (یا زنی) پیدا میشد و افسانه سه امپراتوری را ترجمه میکرد. من از زمانی که سریال عروسکیش را دیدم عاشق شدم و دلم میخواست بتوانم داستانش را بخوانم. بعدها فیلمهای زیبا و همچنین سریالی هم که بر مبنای آن ساخته شده را هم دیدم، اما از عطشم برای خواندن آن کم نشده است.

  3. آرین یزدانپناه

    امید منتظرم یه کتاب بنویسی به اسم ده نبرد به یاد ماندنی در تاریخ

  4. میلاد

    درواقع این سائوسائو بود که با خیانت و گروگان گرفتن امپراطور، تغییر اجباری پایتخت به ژوچانگ، قتل همسر امپراطور و فرزند متولد نشده او، قتل پدرزن امپراطور، ازدواج اجباری دختر سائوسائو با امپراطور ، تصاحب عنوان “پادشاه وو” (در واقع امپراطور به معنی پادشاه پادشاهان بوده، پس امکان وجود پادشاهان متععد وجود داشته) و تعیین جانشین برای خود بعد از مرگ(آخر کدام نخست وزیری برای خود جانشین تعیین میکند؟) باعث نابودی امپراطوری هان شد. “لیو بی” از خاندان امپراطوری (ملقب به عموی امپراطور) در واقع قهرمان بزرگ چین باستان (بعدها امپراطور شد)، و یکی از سه امپراطور مهم تاریخ هان می باشد. در این مقاله شما سائوسائو را فردی نابخرد توصیف کردید. اما سائو یک ژنرال بزرگ بود که پیروزی هایی عظیم و بی نظیر در تاریخ بدست آورده بود و یک نابغه نظامی تمام عیار بود. و او در جنگ صخره سرخ صرفا از لیوبی و سان کوان شکست نخورد، بلکه از مشاوران نابغه آن ها شکست خورد، که شما حتی به نام آن ها اشاره هم نکردید. “ژوگه لیانگ” ملقب به “اژدهای خفته” مشاور لیوبی و “ژو یو” مشاور سان کوان.

    1. سارا

      دقیقا با نظر شما موافقم.مجموعه اقدامات سائو سائو در انحطاط امپراتوری حتی قابل قیاس با لیو بی و سان کوان نیست. عجیب است که نویسنده لیو بی و سان کوان را مقصران اصلی فروپاشی جلوه می‌دهد. همچنین در نبرد صخره سرخ، همانطور که به درستی اشاره کردید، ژوگه لیانگ چشمِ جنگ بود و ژو یو دستِ توانا. بدون این دو نابغه (به ویژه ژوگه) احتمال پیروزی جبهه متحد تقریبا صفر بود.

  5. عباس

    خیلی جالب بود. تابحال همچین متن تاریخی جالبی نخونده بودم

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری