بتمن علیه سوپرمن: شکست یا پیروزی؟
بتمن علیه سوپرمن به هیچ وجه فیلم افتضاحی نیست که منتقدین ازآن دم میزنند اما از سوی دیگر به هیچ عنوان فیلم خوبی نیست که همهی ما منتظر بودیم.
پیش از آن که حرفی از “بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت” و یا دنیای سینمایی DC بزنیم؛ واجب است بگویم که تا چه حد دنیای دیسی برای من ارزشمند است. چند وقت پیش، به مناسبت عید نوروز دستی به زیر و بم کمدهای منزل کشیدم و بدون هیچ اغراقی، قریب به پانصد نقاشی از شخصیتهای بتمن و سوپرمن یافتم! از شش الی هفت سالگی و از طریق انتشارات “عصر مصور”، انیمیشنها و فیلم سینمایی “اسپایدر-من” سم ریمی، علاقهی عجیب و غریبم به ابرقهرمانها آغاز شد و تا به امروز اندکی ازان کاسته نشده؛ علاقه به ابرقهرمانانی که در تمام لحظات سخت زندگی همراهت هستند و تو را برای مدتی –هرچند کوتاه- در ماجراهای خود شریک میکنند.
یکی از اولین کمیکهای عصر مصور که مرا شیفتهی خود کرد “سوپرمن/بتمن” بود. پیشتر هردویشان را میشناختم و دوستشان داشتم اما دیدن اینکه مردی از فولاد و شوالیه تاریکی برادرانه در کنار هم میجنگند و هر کدام از تواناییهای خود برای مقابله با خطرها استفاده میکنند؛ مرا به وجد میاورد. شیمی بین این دو خدای فرهنگ عامه(پاپ کالچر)، چیزیست که شاید به اندازهی هرکدامشان قابل توجه و ارزشمند باشد.
مطمئنم بسیاری از شما نیز تجربههای مشابهای داشتهاید و برخلاف اکثریت مردم که فقط سه سال –پس از رونمایی آن در کامیک-کان 2013- منتظر این فیلم بودند؛ تمام عمر خود منتظر بودید تا چنین فیلمی را بر روی پرده نقرهای ببینید.
متنی که در زیر میخوانید یک نقد برای بررسی کیفیت سینمایی اثر نیست؛ یادداشتی است از طرف یک طرفدار که با این شخصیتها بزرگ شده.
مردی از فولاد
مسلماً نمیتوان درمورد “بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت” صحبت کرد و “مردی از فولاد” را نادیده گرفت چراکه ایدهی ساخت این فیلم از دل پروژهای کنسل شده بنام “مردی از فولاد 2” بیرون آمده.
مردی از فولاد یکی از پر سر و صداترین فیلمهای کمیک بوکی است که تا به امروز نیز مردم با نقطه نظرهای متفاوت درمورد آن جر و بحث میکنند. شخصاً مردی از فولاد را نه تنها یک بلاک باستر خوب و حساب شده میدانم، بلکه سوپرمن مورد علاقهام در سینما نیز محسوب میشود. [با تمام احترام به فیلمهای سوپرمن کریستوفر ریو]
مردی از فولاد، بینقص نیست و مشکلات زیاد آن در تدوین، فیلمبرداری و رنگ پردازی ممکن است باعث آزار و اذیت بسیاری از مخاطبین شود اما چیزی که آن را جذاب میکند، وضعیت بصریاش نیست بلکه روایت داستانی قدرتمند و منسجم درمورد کلارک کنت و تبدیل وی به بزرگترین قهرمان دنیاست. مردی از فولاد با اینکه تاریک و افسرده بنظر میرسد اما همه چیز آن رنگ و بوی دنیای دیسی دارد؛ حتی مرگِ جنرال زاد که مشابه به مرگ ماکسویل لرد توسط واندرومن و در نهایت مواخذه شدنش در “بحرانهای بینهایت” است.
اینطور بگویم: بعنوان یک طرفدار DC مردی از فولاد توانست تجربهی خوب و بیادماندنیای به من اعطا کند؛ و طی این سه سال، منتظر تجربهای مشابه با بتمن علیه سوپرمن بودم.
تذکر: این متن داستان فیلم را بطور کامل لو میدهد.
بتمن جدید سینما
بدون هیچ شک و شبههای مطمئناً مهمترین عنصری که در این فیلم وجود دارد “بتمن” است. پس از موفقیت سه گانهی شوالیه تاریکی –که در کنار نظرهای مثبت، از جانب خوانندگان کمیک نظرهای منفی زیادی دریافت کرد- همه منتظر بودند تا بتمن جدید سینما را با نقش آفرینی بن افلک ببینند.
بتمن بن افلک نه تنها از نظر ظاهری بلکه بطور کلی اقتباسی آزاد از بتمن سالخوردهای است که در سال 1986 توسط فرانک میلر در رمان گرافیکی “ّبازگشت شوالیه تاریکی” خلق شد. او پس از پشت سر گذاشتن یک ترامای تاثیرگذار [1]، نقاب خود را کنار گذاشته و دیگر امیدی به وجود خوبی در این دنیا ندارد همانطور که خود ذکر میکند: «جنایتکاران مانند گیاهان هرز هستند، هرچه آنها را نابود کنی باز تعدادشان بیشتر میشود.»
پس از حادثهی متروپلیس و ظهور سوپرمن، بتمن بار دیگر نقاب خود را به سر میکند اما دیگر آن شوالیه تاریکیای نیست که قبلاً عدالت را در گاتهام برقرار میکرد؛ حال بتمن جنایتکاران را با سمبل خفاش برند میکند و حتی آنطور که باید و شاید برای جانشان نیز ارزش قائل نیست و دیگر اعتقادی به خط قرمز مشهور خود ندارد.
این موضوع در نگاه اول مرا آزار داد اما روند تغییر شخصیت بتمن در انتهای فیلم باعث شد تا دیدگاه فیلمنامه نویس و کارگردان را بهتر درک کنم.
پس از مرگ سوپرمن، بار دیگر امید در دل بروس وین زنده میشود و زمانی که به ملاقات لکس لوتر در زندان [احتمالاً بلک گیت] میروند، خشم خود را کنترل و او را برند نمیکند.
میتوان گفت بار دیگر بروس وین به روتین اصلی بتمن روی میاورد و درمیابد که هنوز این دنیا ارزش جنگیدن دارد.
بسیاری از المانهای بازگشت شوالیه تاریکی در بتمن جدید سینما گنجانده شده؛ از همان ابتدا اوریجنی که شاهدش هستیم، بازسازی مو به مو از رمان گرافیکی فرانک میلر است و تعدادی از شاتها و دیالوگها عیناً از آن برداشته شدهاند. برای مثال میتوان به سکانس نجات یافتن مارتا کنت اشاره کرد که نمونهی آن را پیشتر با همان دیالوگ و پوزیشنها در حین نجات دادن کودکی در بازگشت شوالیه تاریکی خوانده بودیم.
سکانسهای مبارزه بتمن افلک [یا بقولی بتافلک!] بینهایت چشم نواز و زیباست و شاید بهترین و وفادارترین بتمنی محسوب شود که تاکنون در یک لایو-اکشن به تصویر کشیده شده. [با احترام به کریستوفر نولان و تیم برتون]
علاوه بر بتمن، افلک بروس وینی به یادماندنی ارائه میدهد که ما را به یاد بروس وین “Batman: The Animated Series” میاندازد که برخلاف آن جوان دائم الخمر دختربازی که همیشه میشناسیم، یک بیزینسمن موفق و باشخصیت میباشد که اهمیت زیادی برای کار و کارمندان خود قائل است.
شخصیت مکملی که همواره در کنار بروس وین قرار دارد و او را همراهی میکند، خدمتکار وفادارش آلفرد است. همانقدر که لوئیس لین در دنیای سوپرمن اهمیت دارد، آلفرد نیز پس از بروس وین، مهمترین شخصیت دنیای بتمن محسوب میشود و برخلاف گذشته که آلفرد تنها خدمتکاری شسته رفته بود، این بار کنترل بتوینگ را برعهده میگیرد و در تولید تیرهای کریپتونی به پسرخواندهاش یاری میرساند؛ علاوه بر آن درمورد تصمیمات بروس، بحث و مجادله میکند. همچنین او بخش طنز بتمن علیه سوپرمن را تشکیل میدهد و بارها درمورد اینکه چرا بروس سعی نمیکند تشکیل خانواده دهد، تیکه پرانی میکند! (بعضی از دیالوگهای آلفرد نیز عیناً از بازگشت شوالیه تاریکی برداشته شدهاند.)
بطور خلاصه میتوان گفت بتافلک و دنیای بتمن بزرگترین نقطه قوت فیلم محسوب میشوند و اگر بجای “بتمن علیه سوپرمن”، زک اسنایدر یک فیلم “بتمن” تولید میکرد، شاید تبدیل به اثری ماندگار میشد.
سوپرمن اخمو
یکی مشکلات ابرقهرمانان روشن و تقریباً بینقص مانند سوپرمن و کاپیتان امریکا این است که در رسانههای تصویری نمیتوانند مخاطبان و طرفداران زیادی جذب کنند چراکه کسی که همواره راه درست را انتخاب میکند، نمیتواند مانند بتمن یا ولورین جذاب باشد. (که این موضوع معمولاً ناشی از عدم اطلاعات است.)
نکتهای که درمورد سوپرمن وجود دارد این است که به همان اندازه که قدرتمند و بزرگ است، مشکلاتش نیز قدرتمند و بزرگ هستند. مشکل کلارک، مانگل، برینیاک یا ابرشرورهای قدرتمند نیستند بلکه این دغدغهی ذهنی است که نمیتواند در یک لحظه دو جا باشد و با انتخاب گروهی از مردم برای نجات دادن، عملاً به جان عدهای ارجعیت داده. مشکل سوپرمن این است که باید خود را همرنگ جماعت کند و سعی داشته باشد تا حتیالمقدور دیده نشود. شاید در طول روز مجسمهی او را در مرکز شهر ببینید و همه وی را مانند یک خدا بپرستند، اما در طول شب کلارک کنت تنها یک پسر تنهای دهاتی در شهری غریب است.
برادران روسو و مارول با استفاده از روح کمیکها توانستند در فیلم “کاپیتان امریکا: سرباز زمستان” شخصیت استیو راجرز را به یکی از محبوبترین شخصیتهای MCU بدل کنند و شخصاً انتظاری مشابه برای شخصیت سوپرمن در بتمن علیه سوپرمن داشتم اما حقیقتش را بخواهید، به آنچه مد نظرم بود نرسیدم.
سوپرمنی که در مردی از فولاد دیدیم، دوست داشتنی و پرپتانسیل بود و میتوانست همان حسی را به بیننده منتقل کند که کمیکهای سوپرمن مانند “زمین اول” منتقل میکنند اما من از بتمن علیه سوپرمن نمیتوانستم چنین حسی را دریافت کنم. سوپرمنی که در اینجا میبینیم مدام در فکر فرو رفته و اخم میکند؛ هنوز هویت خود را کشف نکرده و مدام دست به اشتباه میزند. در سکانسی که لکس لوتر کلارک را برای مبارزه با بتمن تحریک میکند، وی به لوئیس لین سر میزند و میگوید: « میرم پیشش [بتمن] و ازش میخوام تا باهام همکاری کنه وگرنه اون میمیره.»
سوپرمن برای نجات مادر خود دست به قتل میزند؟ من میتوانم مرگ زاد و نجات سیاره زمین را درک کنم اما نمیتوانم چنین تصمیم احساسی و غیرمعقولی را از جانب سوپرمن هضم کنم.
لحظات زیادی در فیلم وجود دارند که باعث شدند در حین دیدن آن بگویم “نه، این سوپرمن نیست.” در عین حال لحظاتی نیز وجود دارند –مانند خارج کردن دومزدی از جو زمین و فدا کردن خود در انتها- که مجابم میکنند تا برعکس آن چه پیشتر گفتم را بگویم. اما شوربختانه در نهایت بتمن علیه سوپرمن موفق نمیشود تا سوپرمنی ارائه دهد که تازه واردین به آن علاقمند شوند و خوانندگان کمیک تصور کنند که شخصیت مورد علاقهشان به پردهی سینما آمده.
یک سوپرمن عوضی
بعنوان کسی که با این شخصیتها بزرگ شده مطمئناً فیلمی را دوست دارم که حتیالمقدور به منبع(سورس متریال) وفادار باشد اما در عین حال از فیلمی بیزارم که سعی داشته باشد با فن سرویس روی پای خود بایستد. یکی از بخشهای بحث برانگیز بتمن علیه سوپرمن، سکانس رویای بروس وین است که مدام در تریلرها و تیزرها شاهدش بودیم.
بتمن البسهای صحرایی به تن کرده و در یک منطقهی نظامی وارد کامیونی میشود که از شرکت لکس کورپ، سنگ کریپتونایت آورده اما این ماجرا یک پاپوش از طرف سربازان سوپرمن است و در نهایت، به کمک پارادیمونها [2] بتمن زندانی میشود. (ضمن اینکه بتمن در این سکانس انواع اسلحهها به دست میگیرد و حداقل بیست نفر را نفله میکند!)
سوپرمن سر میرسد و پس از به قتل رساندن دیگر سربازان رو به بتمن میکند و میگوید: «تو اونو از من گرفتی. اون همهی دنیای من بود.» و با رد کردنِ دستش از بدن بروس، او را با دردی عظیم میکشد.
در سکانس بعد متوجه میشویم که آنچه دیدیم، یک آیندهی احتمالی بوده و فلش به گذشته آمده تا با هشدار دادن به بروس وین ازین آیندهی شوم جلوگیری کند. او نام لوئیس لین را ذکر میکند و میگوید که بتمن موظف است تا لیگ عدالت را به دور خود جمع کند.
سه سال پیش، مجموعه کمیکی براساس بازی رایانهای “بیعدالتی” منتشر شد که در آن جوکر لوئیس لین را به قتل میرساند و سوپرمن نیز از شدت عصبانیت جوکر را به درک واصل میکند و تبدیل به دیکتاتوری شیطانی میشود. از همان روز نخست ازین کمیک نفرت داشتم! چراکه هیچ کجای آن ربطی به دیسی کامیکس ندارد و صرفاً داستانی سر همبندی شده است که بخاطر عجیب و غریب بودنش طرفداران بیشماری پیدا کرده و تا به امروز ادامه دارد.
سوپرمن در دنیای DC عزیزان بسیاری را از دست داده، کارا زور-ال، کون-ال و حتی لوئیس لین اما هرگز تبدیل به چنین اهریمنی نشده چراکه خود و دنیا را میشناسد و با وجود تمام سختیها و مشکلات، حاضر نیست روحش را به کسی بفروشد.
کریس تریو و هنری کاویلِ اخمو و بیاحساس نمیتوانند سوپرمنی قابل قبول ارائه دهند که طرفداران را به وجد آورد و همین موضوع باعث ظهور انتقادهای زیاد حول محور مرگ سوپرمن شده؛ چراکه شما نمیتوانید برای مرگ شخصیتی که به آن اهمیت نمیدهید، احساسی شوید. (جلوتر بیشتر به آن میپردازیم)
مارک زاکربرگ اهریمنی
بیش از دو سال پیش، بازیگر شناخته شدهی فیلم “شبکه اجتماعی” بعنوان ویلن اصلی بتمن علیه سوپرمن انتخاب شد و از همان ابتدا نظرات مثبت و منفی زیادی را به خود جذب کرد. الکساندر لوتری که جسی آیزنبرگ ارائه میدهد هیچ ارتباطی به لوتری که در کمیکها میشناسیم ندارد. لکس لوتر یک بیزینسمن باهوش و سیاس است که با وجود شخصیت جدیاش، چرب زبان و شوخطبع است (در حدی که با این چرب زبانی برای مدتی به مقام ریاست جمهوری آمریکا میرسد!)؛ لوتر از سوپرمن نفرت دارد چراکه معتقد است چنین خدایی به مرور زمان پتانسیل بشریت را ضایع میکند.
اما لکس لوتری که در فیلم مشاهده میکنیم، جوانی روانپریش است که از سرمایهی پدر خود به چنین جایگاهی رسیده. او حتی در حین سخنرانی هم نمیتواند جنون خود را پنهان کند و به نحوی نمود مهندسین میلیاردریست که همینک از طریق علم کامپیوتر مقامهای بالایی کسب کردهاند و اکثراً از نظر اجتماعی عجیب و غریب هستند.
لکس مغز اهریمنی پشت پرده است که دو قهرمان بزرگ جهان را به جان یکدیگر میاندازد تا به جان سوپرمن خاتمه دهد. دلیل سماجت لوتر برای رسیدن به این هدف، تنها به یک دیالوگ ختم میشود!
چرا دلایل و منطق پشت اعمال لکس لوتر هرگز بسط داده نمیشود؟ چراکه نویسندگان تنبل وقت کافی برای این موضوع نداشتهاند و با تبدیل شخصیت لوتر به یک دیوانهی تمام عیار کار را برای خود ساده کردند.
بتمن علیه سوپرمن
در بازگشت شوالیه تاریکی بتمن تبدیل به پارتیزانی خارج از اهداف و مقاصد دولت امریکا میشود و رئیس جمهور کال-ال را میفرستد تا جلوی این مانع بزرگ که به مرور تبدیل به جنبشی مهارنشدنی شده را بگیرد.
نبرد ابرقهرمانان با یکدیگر همواره یکی از جالبترین بخشهای دنیای کمیک محسوب میشود. و عنصری که آن را جذاب میکند تفاوت عقیدهها و نبرد ایدئولوژیهاست؛ شاید به نظر برسد که این ایدئولوژیها نزدیک به هم هستند اما زمانی که از بحرانی عظیم عبور میکنند، تفاوتهایشان به نمایش درمیآید؛ همانطور که در ماجرای(ایونت) “جنگ داخلی” تونی استارک و استیو راجرز بر سر تسلیم شدن یا نشدن به دولت، جنگی خونین راه میاندازند.
اما در بتمن علیه سوپرمن: ناامیدکنندهترین قسمت فیلم برای شخص من، یک سوم اولیه آن و توضیح دلیل مبارزهی بتمن و سوپرمن است. اینجا خبری از عقیده و جهانبینی نیست و تنها چیزی که ما و فیلمسازان میدانیم این است که بتمن و سوپرمن به هر قیمتی که شده باید با هم مبارزه کنند و پرده اول فیلم تمام سعی خود را بکار میگیرد –چه منطقی و چه غیرمنطقی- تا این دو تایتان را به جان یکدیگر بیندازد.
باز برمیگردیم به شخصیت بی در و پیکر سوپرمن و سوالی که در اینجا پیش میآید این است: قدرتهای سوپرمن چطور کار میکنند؟! لکس، لوئیس لین را از برجی به پایین پرت میکند و کلارک بدون اطلاع قبلی از حضور وی باخبر میشود و در عرض چند صدم ثانیه وی را نجات میدهد. وسط مبارزه با دومزدی سوپرمن میتواند صدای لوئیس را از زیر آب بشنود و به سرعت او را نجات دهد. خوب تا اینجای میتوان گفت سوپرمن به حدی قدرتمند است که هر صدایی –حتی ضربان قلب- را هرچقدر هم دور باشد میتواند در سطح زمین بشنود.
پس چرا قدرتهای بیانتهایش زمانی که مارتا کنت را میدزدند، کار نمیکنند؟ چرا زمانی که مادرش را گروگان گرفتهاند نمیتواند به کمکش بشتابد؟
سوالاتی که هرگز پاسخ داده نمیشوند.
برای اینکه بیانصافی نشود باید بگویم که هرچقدر دلیل مبارزهی بتمن و سوپرمن احمقانه است، خود مبارزه شگفت انگیز تصویر شده. با اینکه عملاً نیمی از این مبارزه را در تریلرها و تیزرها دیده بودیم اما لحظه به لحظهی آن نفسگیر و میخکوب کننده است. مبارزهی شوالیه تاریکی و مردی از فولاد به حدی بیادماندنی و چشم نواز طراحی شده که تا مدتها آن را فراموش نخواهید کرد و حتی اگر از طرفداران فیلم هم نباشید، نمیتوانید زیبایی آن را زیر سوال ببرید.
بتمن با استفاده از تیرهای کریپتونی سوپرمن را به زانو درمیاورد و درحالی که یکی از لاینهای بازگشت شوالیهی تاریکی را میگوید (بله، دوباره!) او را به کنار ستونی میاندازد و قصد دارد تا با نیزهای از جنس کریپتون، مغز وی را متلاشی کند. کلارک پیش از مرگ، با تقلا نام مادرش را به زبان میاورد… مارتا.
همانطور که در ابتدای فیلم هم توماس وین ذکر میکند، نام مادر بروس و کلارک مارتاست و با سر رسیدنِ لوئیس لین، بتمن متوجه میشود که سوپرمن شاید یک بیگانه از سیارهای دور افتاده باشد اما همچنان یک انسان است که بهدست انسانها بزرگ شده.
سکانس صلح بتمن و سوپرمن شاید بنظر غیرمنطقی برسد اما با کمی تأمل میتوان به نتایج قانع کننده و تکان دهندهای رسید که با همراهی موسیقی زیبای هانس زیمر، لحظهای تأثیرگذار خلق میکنند.
شاهدخت تمیسکیرا
اینکه شخصیت بیوهی سیاه را در “آیرون من 2” معرفی کنند و در آینده از او در فیلم “انتقامجویان” بهره بجویند قابل قبول است اما اینکه واندرومن زیر سایهی بتمن و سوپرمن قرار گیرد کمی مرا آزرده خاطر میکند، چراکه او تنها جواب واقعی از سوی جامعهی زنان به دنیای پر از عضله و شنل مردان در کمیکهاست.
واندرومن نقش نسبتاً پررنگی را در فیلم ایفا میکند اما هرگز وارد جزئیات زندگی و شخصیتش نمیشویم. با این حال در حین مبارزه با دومزدی لحظاتی وجود دارند که شما را انگشت به دهن نگه میدارند. با وجود تیم قدرتمند پشت جلوههای ویژه باید به تمِ موسیقی آن نیز اشاره کرد که بنظرم بهترین ترک بتمن علیه سوپرمن محسوب میشود.
هرچند وجود شاهدخت تمیسکیرا در فیلم اضافی است اما بتمن علیه سوپرمن به اندازهی کافی از سومین ابرقهرمان دنیای سینمایی DC پرده برداری میکند که شما برای فیلم “واندرومن” هیجان زده شوید.
مرگ و بازگشت سوپرمن
مرگ سوپرمن یکی از مشهورترین و پرفروشترین آرکهای داستانی است که تا به امروز منتشر شده و در زمان انتشار صفحهی اصلی بسیاری از روزنامهها را به خود اختصاص داد. ماجرا ازین قرار است که هیولایی کریپتونی بنام دومزدی به زمین میآید و حتی بزرگترین قهرمانان لیگ عدالت نمیتوانند در برابرش ایستادگی کنند. در نهایت مردی از فولاد مجبور میشود تا پس از وداع با معشوقه خود لوئیس لین، به نبردی پایان ناپذیر با این هیولای غیرقابل مهار برود و با مرگ هردو، بزرگترین جنگ سوپرمن پایان مییابد.
البته DC قهرمان شماره یک خود را برای مدت زیادی مُرده نگه نمیدارد و بعداً مشخص میشود که کلارک به کمای کریپتونی رفته بود و بازمیگردد تا از متروپلیس حفاظت کند. (با موهای پریشان و بلند و یک کاستوم سیاه و خفن!)
زک اسنایدر در بتمن علیه سوپرمن خیلی هوشمندانه سعی دارد تا این آرک قدرتمند را بازسازی کند. سوپرمن، شخصیتی که پیشتر یک فیلم انحصاری داشته را در انتهای فیلم میکشد تا هم دل طرفداران کمیکها را بدست آورد و هم کاری تأثیرگذار و احساسی به مخاطب تحویل داده باشد.
شخصاً پردهی سوم و ماجرای مرگ سوپرمن را یکی از بهترین بخشهای فیلم از نظر بصری میدانم و لحظاتی در آن وجود دارند که مو به تن آدم سیخ میکنند اما آیا برای بار دوم نیز تأثیرگذارند؟ چرا باید مرگ شخصیتی که نمیتوانم کوچکترین ارتباطی با آن برقرار کنم و عملکرد و واکنشهایش به وقایع اطراف تنها برای پیشبرد داستان ساخته و پرداخته شدهاند، اهمیتی داشته باشد؟
البته بتمن علیه سوپرمن برای مدت زمان زیادی مردی از فولاد را مرده نگه نمیدارد و پس از نهایتاً پنج دقیقه، شاهد تیزری از بازگشتش هستیم!
طلوع عدالت
یکی از مشکلات بزرگی که با فیلم “Amazing Spider-Man 2” داشتم را با بتمن علیه سوپرمن نیز دارم. دومین فیلم اسپایدر-منِ مارک وب تمام سعی و کوشش خود را بر روی این موضوع گذاشته بود تا خود را برای فیلمهای آینده و دنیای سینمایی سونی (که خوشبختانه از صدقه سری دیزنی رخ نداد!) آماده کند که فراموش کرده بود تا فیلمی خوش ساخت و مفرح خلق کند.
بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت نیز سعی دارد تا به سرعت یک دنیای سینمایی جمع و جور برای DC دست و پا کند تا برادران وارنر نیز همانند مارول و دیزنی، سالانه پول پارو کند. اما این موضوع تا حدی دست و پای نویسنده و کارگردان را میبندد که به اثری غیرمنسجم و شلخته منجر میشود؛ تا حدی که شما هیچ هیجان و جذابیتی در کمئوهای فلش، آکوامن و سایبرگ نمیابید. (بخشی که بیشتر از همه منتظرش بودم.)
شکست یا پیروزی؟
بتمن علیه سوپرمن از طرف منتقدین پایینترین نمرات ممکن را دریافت کرد و بعنوان یکی از بدترین فیلمهای کمیک بوکی شناخته میشود که بعضاً آن را در کنار آثاری همچون ترانسفورمرزهای مایکل بی و یا چهار شگفت انگیزِ جاش ترنک قرار میدهند. اما آیا اگر این فیلم درمورد کاپیتان اتم یا اسپکتر بود باز هم شاهد رفتار مشابهای بودیم؟ اگر این همه تبلیغات و سر و صدا اطراف آن را پر نکرده بود باز هم از راتن تومیتو 29% میگرفت؟
مسلماً جواب منفیست. بتمن علیه سوپرمن به هیچ وجه فیلم افتضاحی نیست که منتقدین ازآن دم میزنند اما از سوی دیگر به هیچ عنوان فیلم خوبی نیست که همهی ما منتظر بودیم. هیچ فیلمی بینقص نیست اما با وجود تمام مشکلات، باز هم بتمن علیه سوپرمن یک فیلم ابرقهرمانی مفرح و دیدنی است که هم میتواند در دل طرفداران کمیکها جا باز کند، هم در دل کسانی که فقط به چنین فیلمهایی علاقه نشان میدهند.
بالاتر چند بار سنگ دنیای سینمایی مارول را به سینه زدم و باید بگویم هرچقدر که من ازاین فیلمها و سریالها لذت میبرم واقعاً حسرت میخورم که چرا دیسی کامیکس با این همه پتانسیل نباید آثار لایواکشن مشابه در سینما و تلویزیون داشته باشد. چرا باید سازندگان تنها برای اینکه بتوانند با مارول رقابت کنند شخصیتهای محبوب خود را همانند سوپرمن تغییر دهند. سوپرمن اخمو و تاریک نیست همانطور که بتمن خندان و امیدبخش نیست.
پس از سه گانهی شوالیه تاریکی و موفقیت چشمگیرش این تصور غلط برای همگان ایجاد شد که سراسر DC تاریک و غمگین است (بعضیها اسمش را میگذارند بزرگسالانه!) اما واقعیت امر این نیست. دیسی نیز همانند مارول به همان اندازه که بخشهای تاریک دارد، بخشهای روشن دارد. دنیای گرین لنترن بستر ماجراهای عظیم علمی-تخیلی است، دنیای واندرومن پر است از نبردهای حماسی و المانهای فانتزی، دنیای سوامپ ثینگ ترسناک و افسرده است. لب مطلب اینکه هرگوشهای را که دست بگذارید چیز جدیدی نسیبتان میشود و این بزرگترین اشتباه برادران وارنر است که میخواهد همه چیز را مشابه به دنیای بتمن کند.
۱. ترامای بتمن هرگز در فیلم توضیح داده نمیشود اما با دیدن کاستوم درب و داغان رابین که توسط جوکر رنگ شده، میتوان گفت که اتفاقی مشابه با مرگ جیسون تاد در آرک داستانی “مرگی در خاندان” رخ داده. همچنین یکی از دلایل بازنشست شدن بروس وین در “بازگشت شوالیه تاریکی” نیز مرگ جیسون تاد است.
۲. بردههای دارکساید [دیکتاتور و یکی از قدرتمندترین موجودات هستی] که در سیاره آپوکالیپس زندگی میکنند و معمولاً در حین حمله دارکساید به زمین، به خدمت گرفته میشوند.
-
بهترین نقدی که از این فیلم تاحالا خوندم (چ خارجی و چ داخلی)
-
باسلام. نقد شما رو به طور کامل خوندم و واقعا لذت بردم ، خیلی کامل و عالی و البته با وجود dc فن بودنتون کاملا بدون تعصب فیلم نقد کردید.
بنظر من این فیلم شاید اون چیزی ک واقعا انتظارش رو میکشیدیم نبود ولی اونقدرها هم میگن بد نیست. علی الخصوص مارول فن هایی که سعی در تخریب کامل وجهه bvs دارن (میتونید ب سایت اسپایدی ی سر بزنید. نویسنده عزیز این سایت با یک پست با تیتر “50 دلیل برای تنفر از bvs” تمام قوای خودشو ب کار گرفته تا bvs رو با خاک یکسان کنه البته اکثر اونها کاملا دلایل غیر منطقی ای بودن و در این بین بعضی از دلایل کاملا درست بود.) فیلم بیشتر از ضعف کارگردان (زک اسنایدر) رنج میبرد چرا که تا حدودی ب ذات شخصیت ها پایبند نبود و البته بخاطر حذفیات زیاد و یک پارته کردن فیلم بجای دو پارت ، انسجام و یکپارچگی فیلم کمرنگ شد. اگه وارنر از اشتباهات این پروژه درس بگیره دیگه شاید چنین ضعف هایی نخواهیم بود. در کل بشخصه از فیلم با وجود نقاط ضعف کارگردانی و البته نقاط قوت و امید بخش و در نهایت از مقاله شما لذت بردم. کامیاب باشید -
به شخصه از بن افلک خیلی متنفرم :دی
ولی از زک اسنایدر بیشتر :)) و خب خیلی مقاله ی خوبی بود. دستت درد نکنه :دی
-
بن افلک به این خوبی!
-
-
نقد قشنگی بود،خسته نباشید.
به جز زک اسنایدر مشکل دیگه وارنر زیاد عجله کردن بود،میتونست تو یه فرصت قشنگ و یه کارگردان خوب،یه شاهکار پدید بیاره. -
سلام بر کامیاب عزیز
نقد بسیار خوبی بود. وسواس رقابت با مارول و دیزنی در فیلم کاملاً مشهود بود ولی خوب اونطور که منتقدین هم فیلم رو ترکوندن، بد نبود. -
خیلی فیلم قشنگی بود
من که بتمن رو دوست دارم-
دلم به خاطر هنری کویل سوخت
-
-
عکس ها عالی بود
ممنون -
بتمن فقت میتواند با نایت شکستش بده
-
بتمن برای سوپر من رقیب آسانی بوده و خواهم بود