کتاب: موشها و آدمها Of Mice and Men
خلاصهی داستان
داستان دو کارگرِ مزرعهی مهاجر (جرج و لنی) که در رکود بزرگ کالیفرنیا برای کار به یک مزرعهای دیگر مهاجرت میکنند. لنی عقبماندگی ذهنی دارد ولی قویست و جرج که باهوشتر است او را رهبری میکند …
قسمت برگزیده
صدای او ملایم و استدلالی شده بود: «خیال کن ژرژ دیگه برنگرده. خیال کن ترکید و دیگه برنگشت. اونوخ چیکار میکنی؟»
توجه لنی رفته رفته به آنچه او میگفت جلب شده بود. پرسید: «چی؟»
«گفتم خیال کن ژرژ امشب رفت شهر و تو دیگه خبری ازش نشنیدی.» کروکس لحنی ظفرآلود به خود گرفته بود. تکرار کرد: «همین.خیالشو بکن.»
لنی فریاد زد: «چطور نیاد؟ ژرژ همچین کاری نمیکنه. من خیلی وقته با ژرژم. همین امشب برمیگرده.» اما این شک و تردید بیش از طاقت او بود: «خیالت میرسه که نمیاد؟»
چهرهی کروکس از شکنجه دادن لنی، شادمان شده بود. به آرامی گفت: «کسی چه میدونه دیگران چیکار میکنن. کاسم که اون میخواد بیاد اما نمیتونه. خیال کن که کشته میشه یا زخم میخوره. نمیتونه بیاد.»
لنی میکوشید بفهمد. تکرار کرد: «ژرژ همچی کاری نمیکنه. زخمی نمیشه. هیچوقت زخمی نمیشه، چونکه مواظبه.»
چرا باید این کتاب رو بخونم
+ روایت دلنشین و زیبا از روابط بین انسانها
+ حجم کم و مناسب برای افرادی که وقت آزاد چندانی ندارند (ترجمهی داریوش شایگان فقط 131 صفحه است )
+ شخصیتپردازی خوب داستان.
+ نثر نمایشنامهای و ریتم بالا. استاین بک در نامههایش به دوستانش نوشته که قصدش از نوشتن این کتاب انجام آزمایشی بوده که آیا میشود نمایشنامهای را طوری نوشت که خواندنش برای خواننده هم جذاب باشد. یا در واقع میشود داستانی نوشت که بدون تغییر چندانی قابل تغییر به نمایشنامه باشد.
حواشی
+ استاین بک در یکی از نامههای خود مینویسد: « دلبستگیهای زمینیِ لنی را به منظور نشاندادندیوانگی نیاوردهام. بلکه خواستهام خواهشهای نیرومند و بیان ناشدهی سراسر بشریت را نمایانده باشم»
+ دو فیلم از روی این کتاب ساخته شده که هر دو مورد تحسین تماشاگران و منتقدین قرار گرفته. یکی در سال 1939 و یکی در 1992. علاوه بر این بارها بر صحنهی تئاتر هم رفته و حتی نمایشهای رادیوئیِ فراوانی هم از روی آن اجرا شده.
بررسی کتاب
-خطر لو رفتن داستان-
با این که از همان آغازین برخورد فرجام سیاه قصه بر همه مسجل است، تصویری فانتزی از آرامش مثل بهشت مزرعهی جرج و لنی بارها به بهانههای مختلف توصیف میشود تا حتی شنوندهی محافظهکار هم برای لحظاتی توهمش را باور کند. اما سوال اینجاست که فارغ از رویاپردازی زندگیِ موجود متفاوتی همچون لنی در بین جامعهای پر از انسانهای عادی چقدر میتواند چالش برانگیز باشد. درست مثل وضعیت خود لنی نسبت به موشهای اسیرش که هرچقدر تلاش میکند نمیتواند موشی که در جیب دارد را به هنگام نوازش نکشد. جرج هم با همهی علاقهای که به لنی دارد نمیتواند فرمان جامعه را ندید بگیرد و لنی را در مشت ناگزیر انسانیتش له نکند.
-
ممنون از معرفی خوبتون
-
خواهش می کنم
-