سرگذشت لبوفروش‌های نوهِگلی در مدار

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

 بالاخره مردم کوچه و بازار در اواخر دوره‌ی قاجار چگونه حرف می‌زده‌اند و چرا هیچ‌گاه چنین لحن دهخدایی و پرتکلفی در مواجهه با باور جمعی، اقبال نیافته است؟

اخیراً مشغول تماشای قسمتی از سری جدید و پرسروصدای حسن فتحی، “شهرزاد” بودم که یک‌دفعه در دقیقه‌ی نمی‌دانم چندمش، متوقفش کردم و سؤال خاک‌خورده‌ای را از نُه‌توی ذهنم بیرون کشیدم:

ــ وایسا ببینم! چرا همه‌ی مردم کوچه و خیابون دارن شبیه علی اکبر دهخدا حرف می‌زنن؟

سوالی که هنگام تماشای سری خوش‌اقبال دیگر فتحی، “مدار صفر درجه” نیز بارها ذهنم را مشغول خود کرده بود.

این نوشته در حکم پاسخی به این سؤال همیشگی‌ خواهد بود که بالاخره مردم کوچه و بازار در اواخر دوره‌ی قاجار و اوایل سلطنت پهلوی‌ها، چگونه حرف می‌زده‌اند و چرا هیچ‌گاه چنین لحن دهخدایی و پرتکلفی در مواجهه با باور جمعی، اقبال نیافته است؟

گمانه‌زنی تاریخی

همه‌مان دوست داریم از کم و کیف دقیق اتفاقات تاریخی مهم یا هر جور اتفاقی که در گذشته رخ داده، سر در بیاوریم و احتمالا چندتایی‌مان هم از سر همین علاقه دنبال خواندن تاریخ رفته‌ایم.

بگذارید برای‌تان همینجا با اطمینان خاطر بگویم که اطلاع دقیق از این که اسماعیلیان در قلعه‌های رفیع‌شان چه می‌کردند یا این که سر کوروش هخامنشی و سپاهش چه آمده  و مسائلی از این دست غیرممکن است.

ممکن است بگویید مورخین! بله مورخین هستند ولی باور کنید هیچ کدام از آن یاروهایی که بهشان مورخ می‌گویید نه دغدغه‌ی ثبت دقیق حقیقت را داشته‌اند و نه امکانش را. در واقع ثبت و بررسی دقیق داده‌ها تا قبل از اواخر قرن نوزدهم اصلا به عنوان استراتژی‌ای منطقی، مطرح نبوده است. این‌گونه ثبت و نگه‌داری یکی از مشخصه‌های علم مدرن و به بیان دقیق‌تر از مشخصه‌های جایگاه طبقه‌بندی در علم مدرن است. یعنی از یک جایی در تاریخ آدم‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که برای استنتاج منطقی نیاز به تمام داده‌ها به صورت تمام و کمال دارند که البته جای چندان دوری از تاریخ هم نیست. آدم‌ها اینطورند دیگر. لقمه را دور سرشان می‌چرخانند. تصور کنید صد سال دیگر چقدر داده‌ی دقیق علمی وجود دارد که انسان‌ها برای نگه‌داری‌شان مجبور به ساختن هارددیسک‌هایی عظیم‌الظرفیت، شده‌اند. البته از آنجا که خود من هم جز همان آدم‌ها هستم راهکار دیگری به ذهنم نمی‌رسد که البته در این مقال اهمیت چندانی هم ندارد.

علی‌ای‌حال مقصودم از طرح سبقه‌ی فرآیند تثبیت داده‌ها، نفی دسترسی ما به هر گونه تاریخ دقیق و صادق قبل از قرن نوزدهم است. البته این قرن نوزدهم هم برای اروپایی‌هاست.

از این رهگذر می‌توان شبهه‌ای را مطرح کرد:

اگر داده‌های دقیق ثبت شده اینقدر کم‌اند، پس چطور می شود به کسانی مثل حسن فتحی و علی حاتمی به خاطر لحن عجیب و غریب شخصیت‌های داستان سریالی یا سینمایی‌شان نقدی وارد کرد؟

پاسخ را به دو طریق متفاوت و هر بار با در نظر گرفتن دو فاکتور متفاوت از ویژگی کار این دو هنرمند پی می‌گیریم.


الف ــ تاریخ هم مخصوص اشرافیان


جاهلهاوژیگولها

آن‌چه در سطور بالا آوردم، را می‌توان به مثابه خللی در عملکرد آن دسته هنرمندانی دانست که دنبال اقتباس صحیح و صادق از یک واقعه یا اثر تاریخی‌اند. چرا که آثار مطمئنا تحریف شده‌اند و وقایع دهان‌به‌دهان دستخوش یک‌کلاغ‌چهل‌کلاغ نقالان. موضوع اقتباس تا وقتی منحصر به دوره‌ی اشکانی و سلجوقی و به بیان کلی دوره‌های دورتر تاریخ است، موضوعی قابل اغماض و قابل جعل به نظر می‌رسد. چرا که جعل روایت تاریخی در یک اقتباس هنری آزاد، مذموم نبوده و اصلا خودمانیم! حتی اگر مذموم باشد هم چه کسی می‌تواند به صدق و صحتش شبهه‌ی محکمی وارد کند؟

لکن زمانی که هنرمند دست به اقتباس (هر گونه اقتباس اعم از داستانی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی) از اعصار نزدیک‌تر می‌زند موضعش کمی متزلزل و چالش‌برانگیز خواهد بود. چرا که هم‌زمان با بحث فاخر و وزینِ لبوفروش محترمِ سرِ گذر با آقای حبیب پارسا (شهاب حسینی در مدار صفر درجه) در باب فلسفه‌ی نوهِگِلی، مخاطب درگیر این سؤال اساسی‌ست که:

ــ چطور می‌شود از هشتاد سال پیش تا به اکنون حرف زدن آدم‌ها اینقدر دستخوش تغییر شده باشد؟!

که پرسش درستی هم هست. وقتی که در باب زبان گفتار کوچه و خیابان‌ها تحقیق می‌کنیم، به گفتارهایی در تعریف الحان عامیانه و محاوره می‌رسیم و مثال‌هایی می‌خوانیم که روشنگر ارتباط نزدیک لحن تکلم کنونی جامعه‌ی عام با تکلم در عصر مشروطه و بعد از آن بوده است. (جالب آن‌که که این گفتارها و تعاریف همگی متعلق به عصر مشروطه، اواخر سلطنت قاجار و اوایل روی کارآمدن رضا پهلوی‌ست و از حیث اعتبار قطعا بر اقتباس حسن فتحی می‌چربند)

وقتی در خرده‌فرهنگ زبانی “جاهلی” آن زمان‌ها دقیق می‌شویم، ردپایی از فرآیند تولید اصطلاحات، الفاظ و کلمات امروزی را در ساز و کار آن می‌یابیم و حتی الفاظ و لغاتی پیدا می‌کنیم که بازیافت شده‌اند و به زبان عامه‌ی قشر جوان بازگشته‌اند.

یا در زبان بازاری‌ها نیز همین ارتباط حتی با تغییرات کمتر دیده می‌شود. و در زبان ادبیات‌چی‌ها هم همان رسالت سادگی و خاله‌زنکیِ کسانی چون دهخدا، جمال‌زاده و جلال آل احمد، قابل ردگیری‌ست. و این دقیقا همان‌جاییست که این سوتفاهم مضحک رخ می‌دهد.

معترضه‌ای قبل از شرح سوتفاهم مضحک

بگذارید قبل از شرح آن سوتفاهم مضحک کمی به تفصیل پاراگراف‌های فوق بپردازیم. ضرورتا لحنِ تکلمِ معیارِ امروز(به طور کلی) ، فرآورده‌ی زبانِ گفتارِ رایجِ مردم ِقرن پیش بوده که با داخل شدنِ خرده‌فرهنگ‌ها و مناسبات میان فرد با فرد و فرد با اجتماع، دچار دگرگونی‌هایی نیز شده. اگر ما امروز به این شکل با هم حرف می‌زنیم، اگر سلام و احوالپرسی‌مان از این الگوی خاص پیروی می‌کند، حتما و قطعا مشغول نشخوار زبان گفتار قرن پیش هستیم.

پس این تفکر که زبان گفتار در عصر مشروطه با زبان گفتار حال حاضر ما، بی‌ارتباط است و یا ارتباط کمی دارد، تفکر لغو و باطلی‌ست. پویایی زبان یک با پیوستگی همراه است. اینطور نیست که امروز یک گفتار عامیانه در میان‌مان رواج اشته باشد و بعد ناگاه دستور زبان جدید نازل شود و ما حرف زدن‌مان را بر اساس آن تغییر دهیم. تغییرات آهسته و پیوسته رخ می‌دهند. و تصور این‌که در صد و خرده‌ای سال اخیر، چنان تغییرات عظیمی در نحوه‌ی تکلم عامیانه رخ داده باشد، (سوای همه‌ی اسنادی که غلط این امر را ثابت می‌کنند) کمی عجیب و غیرقابل قبول است.

سوتفاهم مضحک

جامعه‌ای را تصور کنید که تمام منابعِ رشد و اعتلایش در دست اشراف و طبقه‌ی مُرفه و مهم جامعه است. البته تقریبا همه‌ی جوامع بشری از آغاز تاریخ بشر چنین مشخصه‌ای را دارند ولی میزان این جدایی و شکاف میان‌طبقه‌ای در عصر قاجار و اوایل سلطنت پهلوی را اگر به رقم بنویسیم، صفرهای زیادی خواهد داشت.

در چنین جوامعی، تکنولوژی ارتباطی‌ای نظیر رادیو مختص به قشر خاصی بوده که طبعا تکلم ویژه‌ی خود را دارند. احتمالا اکثرتان آن نوار معروف ضبط شده از صدای ناصرالدین شاه را شنیده‌اید. اگر نشنیده‌اید بهتان اطمینان می‌دهم که شاه قاجار به مراتب متکلف‌تر و عجیب‌تر از حبیب پارسا و همپالگی‌هایش سخن می‌گوید.

از طرفی قشر روشنفکری که شالوده‌ی ادبیات مدرن ایران (یا حداقل اینطور می‌خوانندش) را تشکیل می‌دهند، همه رسولان این گونه‌ی خاص از به اصطلاح “سادگی” در نگارش‌اند که تقریبا هیچ‌کدام از ما نفهمیده‌ایم چرا در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان، نثرشان را ساده می‌خواندند. در واقع در ادبیات داستانی جدید ایران که شروعش را به جمال زاده  مراغه‌ای نسبت می‌دهند، جای مهندسی و پرداخت حرفه‌ای نگارش به شدت خالی است. و آقایان و خانم‌ها (عموما) تلاشی برای آفرینش پتانسیل جدیدی در عرصه‌ی زبان نوشتار نکرده‌اند و همان زبان پرطمطراق و اشرافی خودشان و پدرانشان را رواج داده‌اند. به نظر می‌آید محصول همین شیوه، نثر سرگردان فارسی امروز باشد. به شکلی می‌شود تلاش اکثر نویسنده‌های فارسی  امروز برای “شبیه هدایت نوشتن” را میراث این تجدد نصفه و نیمه‌ی طبقه‌ی برین دانست.

از سوی دیگر سندهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی مهم را نیز همین طبقه‌ی بالادست کاتب‌باشی‌ها تنظیم می‌کرده‌اند. روزنامه‌ها نیز به دست آدم‌های بدقلقی مثل دهخدا و سید اشرف‌الدین قزوینی، ساخته و پرداخته می‌شد.

حال بیایید مقایسه کنیم. برای مقایسه همان‌طور که رفقای ساینتیستمان در اواخر قرن نوزدهم (البته این یکی استثنائا سبقه ی طولانی‌تری دارد) گفته‌اند، باید به تمام داده‌های دقیق دسترسی داشته باشیم. پس یک بار داده‌هایمان را لیست می‌کنیم.

اول. انحصار تکنولوزی ارتباطی به قشر اشراف و طبقه‌ی برین جامعه که به زبان متکلف و پیچیده‌ی قجری سخن می‌گفتند.

دوم. شکل‌گیری یک موج مهم از ادبیات فارسی بر تتمه‌ی همان زبان درباری و گفتار تاثیرگرفته از آن (در حالی که نویسنده‌های روشنفکر آن زمان خیال می‌کردند رو به سادگی و نزدیکی با بطن اجتماع آورده‌اند)

سوم. تنظیم اسناد تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به دست همین قشر آریستوکرات.

چهارم. و در نهایت اختصاص مطبوعات به سیاق زبان دربار و طبقه‌ی والای جامعه.

چنین جامعه‌ی ادبی‌ای را با جامعه‌ی ادبی آمریکا و انگلیس آن سال‌ها مقایسه کنید. در انگلیسِ عصر مشروطه (عصر مشروطه‌ی ما) هم‌نشینیِ میانِ قشر عامه و قشر روشنفکر، نه به جهت اقتصادی و منقبتی که به جهت ادبی و زبانی را می‌توان به وضوح دید. هم‌نشینی‌ای که مرهون وجود کسانی چون دیکنز است. مطبوعات به اقشار مختلف جامعه اختصاص یافته‌اند و ادبیات به مثابه سرگرمی در حال رواج است. در آمریکای آن زمان هم چنین وضعیتی حاکم است. ظهور پدیده‌ی ستون‌نویسی ژانری در مطبوعات و شکل‌گیری ژانرهای مستقل کم‌تکلف و زرد در این دوره را می‌توان اثباتی بر این مدعا دانست.

به بیان ساده‌تر می‌توان گفت صنعت ادبی غرب در این دوره و حتی کمی قبل‌تر از آن، تجلی‌گر تعدد فرهنگ و اقشار در آن جامعه است به طوری که برای هر کسی از هر قشر و فرهنگی، چیزی برای خواندن و جریان ادبی‌ای برای دنبال کردن هست.

قیاس‌مان را همین‌جا رها می‌کنیم و سوال دیگری را مطرح می‌کنیم.

ــ اگر شمای نوعی بخواهید اقتباسی از وضعیت فرهنگی موجود در دوره‌ی غیرمعاصری (دوره‌ای به جز دوره‌ی خودتان و پدرتان) ارائه دهید، منابع‌تان کدام‌اند؟

طبیعتا مطبوعات، آن‌چه که از آرشیوهای صوتی آن دوره در دست و بال‌تان هست، ادبیات رایج و جریان‌های ادبی آن دوره و اسنادی که میان گروه‌ها، فرقه‌ها، جریان‌ها و اجزاب رد و بدل شده.

بنا به این پاسخ، و البته بنا به قیاس چند سطر گذشته، اقتباس از دوره‌ای که اسناد و مدارک زبانی‌اش (اعم از مطبوعات، ادبیات، آرشیوهای صدا و اسناد خرد و کلان) همه منحصر به قشری خاص با اندیشه‌ی زبانی خاصی بوده‌اند چطور ممکن است؟

چطور ممکن اس که شما لبوفروشی معمولی با دغدغه‌ی نان شب را به عنوان شخصیت داستان یا سریال‌تان انتخب کنید وقتی هیچ اثر واضح و نزدیک به حقیقتی از آن در پیشینه‌ی زبانی دوره ی مورد اقتباس‌تان نیست؟

ساده‌تر!

وقتی (انگار) هیچ لبوفروش یا خانم خانه‌داری در آن دوره‌ی تاریخی وجود ندارد، پس برای پرداخت شخصیت و نحوه‌ی تکلم یک لبوفروش ساده چه باید کرد؟

مشخصا تحقیقات میدانی بیشتر و:


ب ــ لحن‌پردازی داستانی: هنر جعل شخصیت


 photo_2016-02-17_22-52-06

بگذارید اینطور شروع کنم. لحن‌پردازی همچون همه‌ی عناصر داستانی دیگر، در ارتباط با سایر ارکان و عناصر داستان معنا می‌پذیرد. یعنی شدنی نیست که داستان گوتیک کلاسیک بنویسیم و شخصیت‌هایش به زبان اوتاکوها و هاردکور گیمرها صحبت کنند. عملی نیست که “راسکلنیکف” را با “تایلر داردن” کتاب آقای “پالانیک” یکی بکنیم. هر چند که در سطح بی‌شباهت به نظر نرسند.

مثال می‌زنم. وقتی براتیگان می‌خوانیم به اقتضای فضای “نئونوآر” نوشته و هجو تماتیکش، باید منتظر لحن شاعرانه‌ی شدید، محمل‌گویی، بذله‌گویی، اسنابیسم و گارآگاه بددهن کج‌خلق و چیزهای متناقض دیگر هم باشیم. ولی بالزاک خواندن کمی فرق دارد. یک شخصیت با لحن خسته‌کننده  یکنواخت و بی‌مزه حتما جایی در داستان بالزاک خواهد داشت. “مستر وولفِ” پالپ فیکشن را اگر در سری جیمز باند استفاده کنید، صدای همه در می‌آید.  در واقع داستان و مشتقاتش (اعم از فیلم و سریال و دیگر مدیاهایی که فاکتور داستانی فعال دارند) دارای منطق منحصر بفردی‌ست که ستینگ، فضا، روایت، شخصیت و لحن همه از آن تبعیت می‌کنند و یا آگاهانه از آن منطق و اسلوب منحصربفرد خارج می‌شوند تا فرامنطق را به وجود بیاورند.

فلذا لحن‌پردازی عاملی‌ست که مفاد قراردادش بر اساس مقتضیات کلی داستان، تنظیم می‌شود و داستان (فیلم‌نامه، سناریو، نمایش‌نامه) نمی‌تواند به موزه‌ی لوکسی برای همه‌ی چیزهای شسته‌رفته تبدیل شود.

با در نظر گرفتن فضای خشک رئال هر دو سری “مدار صف درجه” و “شهرزاد” که هیچ‌کدام هیچ‌کجا ذره‌ای از واقعیت موجود و قوانین این‌دنیایی فاصله نمی‌گیرند، باید گفت که این عدم انطباق لحن شخصیت‌های داستان با نسخه‌ی واقعی‌اش یک ضعف اساسی برای داستان به شمار می‌رود.

در واقع اگر هدف، لحن‌پردازی به شیوه‌ای خاص بوده، یقینا این هدف زایل گشته و البته تلاش برای نیل به این هدف، داستان را به موزه‌ای از لحن‌های آنتیک به‌دردنخور تبدیل کرده. لحن‌هایی که کمکی به فضاسازی داستان فتحی نمی‌کنند. شخصیت‌هایش را در حد استریوتایپ‌هایی اخته و بی‌خاصیت نگه می‌دارند و به مخاطب این حس را می‌دهند که در شهری که همه مثل هم صحبت می‌کنند گیر افتاده است.

در واقع برای من مخاطب مهم نیست که شخصیت‌های داستان، (به قولی) قشنگ و پرزلم‌زیمبو صحبت کنند. برای من مخاطب اهمیتی ندارد که شخصیت‌های داستان چقدر کلمات قلمبه‌سلمبه‌ی عربی بلد‌ند. برای من مخاطب، مبادی آداب نشان دادن همه‌ی مردم کوچه و بازار، احمقانه است چرا که خودم در میان‌شان زندگی می‌کنم. برای من مخاطب استفاده‌ی شخصیت‌ها از تمثیل‌ها، استعاره‌ها، مجازها و حسن‌تعلیل‌های شاعرانه در صحبت‌های روزمره‌شان، خسته‌کننده و غیرواقعی است. آن‌چه برای من به عنوان مخاطب یک اقتباس واقع‌گرایانه (بخوانید رئال) حائز اهمیت است، درجه‌ی مهارت مُقتبِس در انعکاس واقعیت موجود، نه به لحاظ محتوا که به لحاظ فرم است. برای من مهم است که کفاش‌ها شبیه کفاش‌ها، قصاب‌ها شبیه قصاب‌ها و دانشجوهای فلسفه‌ی غرب سوربن شبیه دانشجوهای فسلفسه‌ی غرب سوربن صحبت کنند. حالا هر چقدر هم که صحبت‌های یک قشر قشنگ و شاعرانه نباشد، من به عنوان مخاطب رئالیسم کلاسیک به دنبال هم‌دلی (بخوانید سمپاتی) با شخصیت‌های داستان و شیمی مابین‌شان هستم. و این به دست نخواهد آمد مگر با انعکاس واقعی آن شخصیت‌ها و روابط‌شان با یک‌دیگر. اشکال ندارد اگر هم یک وقت هنگام گفتن یک جمله‌ی چهل‌جزئیِ بیست‌خطی یکی دوتا تپق بزنند.

نتیجتا می‌توان گفت که برای یک اقتباس واقع‌گرایانه از یک داستان تاریخی، کمبود داده‌ی صحیح و قابل استناد، معضلی اساسی‌ست و بوروکراسی ناقص و آریستوکراسی (بخوانید اشراف‌سالاری) اجتناب‌ناپذیر موج تجدد ایران در عصر مشروطه، به این معضل دامن می‌زنند و سوراخی در منطق هر گونه اقتباس دقیق و نعل‌به‌نعلی به وجود می‌آورند. برای رفع این معضل می‌شود به تحقیقات میدانی گسترده‌تر و دقیق‌تر متوسل شد و یا می‌شود از لحن‌پردازی به عنوان فاکتور داستانی استفاده کرد. ولی نکته‌ی مهم در کلک دوم این است که لحن‌پردازی در راستای اجرای اوراد جادوی هم‌دلی ( یا همان تشدید تأثیر بر مخاطب) به خدمت گرفته شود و نه به منظور بزک کردن اثر داستانی با مانکن‌های خوش‌هیکل زبانی که هیچ بو و خاصیتی ندارند.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. بهزاد قدیمی

    آقا مقاله خوبی بود و دست ت درد نکنه. ضعف دیالوگ ها و لحن ها رو خوب اشاره کرده بودی…

    یه مقدار متن مقاله حالت شعار گونه داره که بابت کمبود مصداق های لازمه. اگر مثلا مصداق می دادی از جاهایی که دیالوگ ها بد هستن و اونجوری که می پسندیدی باشند بهتر می شد.

    یه حرف دیگه ای هم که به نظر من خیلی مهمه اینه که من ِ هنرمند، به عنوان هنرمند می تونم لحن رو خلق کنم. قرار نیست من مقتبس ِ لحن اون روز باشم. قراره لحنی رو خلق کنم که یاروی مخاطب من فک کنه لحن ِ اون روزه. این دو تا خیلی با هم فرق دارند.

    البته به این حرف اشاره کرده بودی لکن گفتم تاکید کنم روش که بیش از اونکه دنبال این باشیم که اون موقعی ها چطور حرف می زده اند (که شاید اصلا نشه فهمید) باید دنبال این باشیم که الان چطوری حرفه رو بزنیم که مردم قبول کنند اون موقعی ها اینطوری حرف می زده اند!

  2. فرزین سوری

    من مقاله رو خیلی دوست داشتم ولی به قول آقای قدیمی باید مصداق بیشتری می‌داشت.

    موفق باشید دوست عزیز :دی لطفاً بیشتر بنویسید

  3. ارس یزدان پناه

    ممنون از جفت‌تون … :دی

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن