آن زمان ازدست‌رفته

2
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

عکس‌ها خیلی بهتر از قبرها هستند چون قبرها هم افسرده کننده و دلگیرند و حجاری اسم متوفی هم  چیزی درباره‌ی خود واقعی مردگان  یاد نخواهد آورد.

عکس‌ها تنها به حکمِ ماترکِ گذشتگان و مرده‌ریگِ رفتگان نباید نگریسته شوند که ایشان سرنوشت محتوم خودمایند که ما هم یک روز تبدیل به عکسی خواهیم شد و چشم‌هایمان در یک موقعیت نیرواناگونه و پلک‌نزده، منجمد خواهند ماند، که عکس‌ها خیلی بهتر از قبرها هستند چون قبرها هم افسرده کننده و دلگیرند و حجاری اسم متوفی هم  چیزی درباره‌ی خود واقعی مردگان  یاد نخواهد آورد. عکس‌ها دمی دارند که تو گویی قرار است کره‌ی زمان با نیرویشان مچاله گردد و تمام فاصله‌ها از ازل تا ابد محو  شود.

چه بسا اگر امروز قرار بود خدایگانی جدید را در دیوان زئوس  استخدام کنند، او ایزدبانویی بود به نام «الهه‌ی نگاره‌های کاغذی»،  که در افسانه دامن چین‌چینش را بالا می‌زد و تا کشاله در عمق رودخانه‌ی پرزورِ زمان فرو می‌رفت و با سرپنجگان لطیف نقره‌ای‌اش آدم‌ها را یکی یکی به ژست‌های مختلف می‌چید تا با دوربین جادویی‌اش جسم و روح ایشان را نسخه‌برداری کند و از آن‌ها تندیس‌هایی دقیقی بسازد که البته هرگز به هادس تحویل داده نمی‌شدند. که الهه همه را به سکون و توقفی بی‌قید و شرط می‌رساند نه به آن دلیل که شفقت کسی را برانگیزاند که فقط دوست داشت فانیان را در موقعیت‌های ایستای دل‌بخواهش نظاره کند و  از جاودانه کردن صوری‌شان روی کاغذها لذت ببرد.

پس ای الهه‌ی عکس‌ها! ما ستایشت کردیم و مناسکت را به جای آوردیم، تو نیز کسل مباش و نمازمان را پاسخگو باش و امر کن که آن کسی که رفته، شده به حد چند پلکی بازآید.

که به تاریکی‌های عدم پنجره‌ بزن و هم او و هم اموال او را تصویر کن و قلب خاموشش را زنده بگردان، بی‌نیاز هیچ سوگواری‌ای و فقط برای لذت و خوشی!


۶

این تصویر درب مقبره‌ی یکی از فراعنه است که در سال 1922 گرفته شده. همان فرعون جوانمرگ‌شده‌ای که آخرین پادشاه سلسله‌ی شکوهمند هجدهم بود و هاوارد کارتر در اکتشافش با قفل شکسته‌ی آرامگاهش روبرو شد که دزدان سالها پیش با طنابی جایگزینش کرده بودند. در واقع 3200 سال پیش یعنی اندکی بعد از مومیایی شدن توت‌عنخ‌آمون، عده ای به مقبره‌اش دست برده بودند و قفلش را شکسته بودند و اقلامی هرچند بی ارزش را به سرقت برده بودند، ولی با این وجود هرگز گنجینه‌های اصلی توت عنخ آمون برخلاف باقی مقبره‌ها به تاراج نرفت تا تابوتش که از 1200 کیلوگرم طلا ساخته شده بود همین طور سالم دست ما برسد و 650 شیءِ بی‌قیمتِ دیگر هم همان‌جا پیدا شوند تا از این فرعونی که فقط ده سال حکومت کرده بود یادگارهایی باقی بماند که از آرامگاه فراعنه‌ی بزرگی نظیر رامسس دوم هم نمانده بود.

البته  این‌ها همه تاثیر همین طنابی نبود که تا قرن بیستم هم وفادارانه گره‌خورده ماند، که بر روی همین درب نوشته بودند: «هر آن کس که خواب فرعون را به هم زند را با مرگ در بر خواهیم گرفت» و کسی چه می‌داند  که چه بلایی بر سر همان دو دله‌دزد اولیه آمد و چه شایعه‌هایی راه نیفتاد که  سال‌ها کسی جرات ردشدن از این درِ طناب‌بسته را پیدا نکرده بود تا گنیجنه‌ها دست نخورده بمانند تا زمان لرد کارناروون  که از گل ولای ناشی از سیلی قدیمی که  ورودی اصلی را پوشانده بود، عبور کرد  و دوباره آرامش توت‌عنخ‌آمون را به هم زد.

عجیب این که لرد کارناروون به دلیل عفونت بعد از نیش پشه‌ای به طرزی اسرارآمیز مرد و حتی قناری‌ای که هاوارد کارتز موقع کندوکاو با خود می‌برد هم طعمه‌ی مارکبرایی  شد و ریچارد بثل (منشی هاوارد کارتر) و پدرش لرد وست بری هم ناگهانی جان دادند و پروفسور لافلور مسئول مطالعه‌ی اشیاء هم در همان مقبره ناپدید شد و همسر کارناروون و استاد دانشگاهی به نام داگلاس دری و حتی ماموری مصری که سر جمع هفده نفر می‌شدند هم مردند تا افسانه‌ی نفرین فرعون دوباره جان بگیرد.

The unbroken seal on King Tut's tomb


۵

این تصویر سرخپوستی است که در سال 1868 به نوار پولادینی چشم دوخته که رد پای اسبِ آهنینِ سفیدهاست. ساخت راه‌آهن چنان تاثیری بر توسعه‌ی غرب وحشی گذاشت که شهرها و روستاهای بسیاری فقط به همین بهانه ساخته شدند و زمین‌های سرخپوستان تند‌تند نصیب تازه‌واردان گشتند. راه‌آهنی که محیط‌زیستی که جان سرخپوستان به آن بند بود را گرفت و موج شکارچیان سفید را به سمت بوفالوها سرازیر کرد و جنگجویان رقیبِ بومی را در برابر سرعت افسانه‌ای لوکوموتیوهایش به زانو درآورد. حالا این آپاچی به این اژدهای آهنی که به دشت و  دره های اجدادی اش زخم زده خیره مانده و شاید در سکوتی پر از دلهره‌ به انتهای مسیر فکر می‌کند.

A Native American overlooking the newly completed transcontinental railroad in 1868


۴

این تصویری دراماتیک از شکست درختان پهناور جنگل ردوود کالیفرنیا در برابر  قوم انسان‌هاست. غول‌های دوران دیده‌ای که به راحتی در همین زیستگاه قتل و عام شدند و این قتل و عام از سال 1850 که در این حوالی معدن طلایی پیدا شده بود ادامه یافت تا سال 1968 که بالاخره ردوود به پارکی حفاظت شده تبدیل گشت ولی فقط ده درصد آن موجودات اصیل قدیمی از دست انسان‌ها جان به در بردند.

California lumberjacks work on Redwoods.


۳

مونالیزا که به لبخند ژوکوند هم شهرت دارد همان شاهکار داوینچیست که  در سال 1516 در چمدانی به فرانسه آورده  و تقدیم پادشاه وقت آن کشور کرده بود. تابلو از آن پس بین شهرهای مختلف فرانسه دست به دست شد تا زمان انقلاب فرانسه که در نهایت در موزه ی لوور جایش دادند. وقتی ناپلئون به حکومت رسید تابلو را به اتاق خواب شخصی اش برد و تا زمان تبعیدش هم همان‌جا ماند و در سال 1911 هم یکبار دیگر مونالیزا از لوور غیب شد چون به سرقت رفت تا زمانی که دوباره در فلورانس پیدا شود و مسئولین  به خانه برش گردانند.

حالا عکس زیر مربوط به بعد از جنگ جهانی دوم است که باز یک دفعه‌ی دیگر مونالیزا را به لوور برمی‌گرداندند چون فرانسوی‌های هنردوست پیش از سیطره‌ی نازی‌ها شاهکار داوینچی را پنهان کرده بودند و مونالیزا را به موزه برنگرداندند تا همین موقع که نقاب از چهره‌اش می‌کنند و اویی که دوباره به خانه چشمک می‌زند.

Da Vinci's Mona Lisa is returned to the Louvre after WWII.


۲

ژنرال ارشد هوراتیو گوردون رابلی افسر ارتش بریتانیا بود که در جنگ‌ نیوزلند همراه با دولت علیه بومیان می‌جنگید.  او که در سالها سفر و مبارزه، از حضور در محاصره‌ی دهلی گرفته تا فرماندهی گارد محافظین بهادرشاه، جذب علم جدید نژادشناسی  شده بود و شیفته‌ی هنر باستانی خالکوبی، در  جنگ با مائوری‌ها هم «موکو» را یافت که همان خالکوبی‌های سر و صورت رؤسای قبایل مائوری‌ها بودند و بدل به علاقه‌ی ویژه‌ی ژنرال شدند. نقش و نگارهایی که همیشه منحصر به فرد بودند و خطوطشان قصه‌ی به جاه و جلال رسیدن فرد صاحب خالکوبی‌ را بازگو می‌کردند  و از اتفاق‌های مهم زندگی‌اش می‌گفتند.

وقتی یک فرد صاحب‌موکو می‌مرد، سرش را نگه می‌داشتند و طبق فرآیندی دقیق مومیایی‌اش می‌کردند. مغزش را تخلیه می‌کردند و چشمانش را بیرون می‌آوردند و سر پرشده را بر اجاق آب‌پز می‌کردند  و در آتش دودش می‌دادند و زیر آفتاب  می‌خشکاندنش و روغن کوسه بَرش می‌مالیدند، تا متوفی همیشه برای شرکت در مراسمات مذهبی آماده باشد.

این سرهای خشک‌شده و آب‌رفته را موکوموکائی می‌نامیدند و آن چنان هم مهم بودند که نگه داشتن موکوموکائیِ رقبا دستاوردی بی نظیر بود و حتی رد و بدل کردن سرهای اسیرشده بخش ثابتی از مذاکرات صلح بین قبایل به شمار می‌رفت.

رابلی هم در دوران خدمتش  یک مجموعه‌ی چهل تایی از همین سرهای خالکوبی‌شده به دست آورده بود که چون نتوانسته بود به دولت وقت نیوزلند بفروشدشان، آن‌ها را با خودش به انگلستان برد و در نهایت هم به موزه‌ی تاریخ طبیعی آمریکا فروختتشان. او و سی و چهارتا از آن سرهای مقدس را می‌توانید در عکس زیر ببینید که نگاه رایلی هم عین نگاه موکوموکائی‌ها از سال 1895 تا حالا همین‌طور ثابت مانده.

major General Horatio Gordon Robley with his collection of tattooed Maori heads 1895


۱

این عکس از دفتر مرکزی حزب فاشیست ایتالیا در رمِ 1930 گرفته شده که پیشوایی که قرار بوده شکوه سزارها را برگرداند عین پیکره‌ای پست مدرن  بر آن نقش شده بود. همان موسولینی‌ای که وقتی متفقین سیسیل را فتح کردند و از جنوب هم روانه شدند، عزل گشت و دستگیرش کردند ولی یک گروه کماندویی اس‌اس به فرمان هیتلر از بازداشت خانگی نجاتش دادند تا پیشوا فراری شود و برای بازسازی ارتش مضمحل‌شده‌ی ایتالیا باز نیت شمال کند.

ولی جنگ که تمام شد بالاخره پارتیزان‌ها پیدایش کردند که می‌خواست دست در دست معشوقه‌اش از ایتالیا بگریزد و در دادگاهی صحرایی به اعدام محکومش کردند و موقعی که به دار آویخته می‌شد هم با چاقو به او و حمله‌ور شدند که موسولینی افتاد و اینقدر زیر مشت و لگد خردش کردند که جمجمه‌اش متلاشی شد و زیر دست و پا جان داد تا جنازه‌ی پاره‌پاره‌ی خودش و معشوقه‌اش را در کنار پمپ بنزینی در میلان از قناره‌ی قصابی، وارونه آویزان کنند.

The headquarters of Benito Musolini and the Italian Fascist party taken in Rome in 1930


سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. cna

    خیلی خوب بود ممنون 🙂

    1. م.ر ایدرم

      خوشحالم خوشت اومد سینا 😉

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن