سیاهنمایی خوب است یا بد؟
سیاهنمایی به معنای وجود و حضور عواطفی است که نوع بشر در عالم واقع و زندگی روزمره از آن گریزان است و آن را دوست ندارد، غم و اندوه، ترس و وحشت، ناامیدی و خشم. اما در آفرینش هنری این عواطف و نمایششان خوبند یا بد؟
این واژهی سیاهنمایی هم مثل سایر واژگان تولیدشدهی جدید در معانی مختلفی میتواند به کار گرفته شود؛ مثلا آنچه بیشتر و بهتر به ذهن میآید نشان دادن سیاهیهای زندگی (بخوانید کاستیها و شکستها و ضعفها) در یک نمای مشدّدشدهی هنری است. اما اینجا میخواهم این واژه را بسط بدهم به مفهوم کلیتر همه حسهای منفی، عواطف نادلپذیر. در این حالت سیاهنمایی به معنای وجود و حضور عواطفی است که نوع بشر در عالم واقع و زندگی روزمره از آن گریزان است و آن را دوست ندارد؛ احساساتی مانند غم و اندوه، ترس و وحشت، ناامیدی و خشم. ابتدائاً گمان میبریم که حضور و نمایش چنین احساساتی نباید دلپذیر باشد و اساساً باعث تقلیل حظٌ و لذت هنری میشود. تازه به جز این، بسیاری از ساختارهای تثبیتشدهی اجتماعی (نظیر خانواده و سازمانهای فرهنگی و غیره) احساس میکنند نمودن چنین احساساتی به معنای پدیدآوردنشان است و از این بابت بسیار خطرناک و مذموم! مخاطب فارسی زبان ِ ایرانی احتمالاً با این طرز فکر آشناست که اگر «مراسمی شیطانی» در داستانی ترسیم شود باعث سست شدن قلبهای پاک و معصوم شده و لابد هستند روانشناسان و کارشناسان خبرهنمایی که درسهایی خوانده اند و بعد برایمان داد سخن میدهند که بعله! اینها تاثیرات منفی و شومی بر ذهن و روان انسان و به خصوص کودکان دارد! و البته این را هم نباید نادیده گرفت که حقیقت تحقیقات میدانی هم نشاندهندهی وجود ارتباطی بعضاً معنیدار بین رفتارهای ناهنجار با مصرف محصولات هنری با محتوی حسی منفی است (مثلا خودکشی بعد از گوش دادن به موسیقیهای متال (1)).
اما اساسی ترین پرسشی که در پیش روی ماست این است: «چرا از همان ابتدا مخاطب جذب اثری میشود که در آن احساسات و عواطف ناخوشایند نمایانده شده است؟» برفرض پذیرفتیم که سیاهنماییهای موجود در محصولات هنری تاثیرات مخربی به ذهن و روان انسان دارد ولی آخر چرا باید انسان به دنبال تجربهای برود که از پیش میداند برایش رنج و محنت میآورد؟ آیا جز این است که در این نوع محصولات باید لذتی یا کششی برای مخاطبینش باشد؟ و خب این هم روشن است که محصولات هنری، مواد مخدر و سمی نیستند که تاثیرات شیمایی مشخصی بر مغز بگذارند و لذتی مادی را در آن القا کنند تا مضراتشان پوشیده باشد. لاجرم راه این است که بفهمیم چرا مخاطب خودخواسته و خودآگاه به دنبال تجربهی اثری هنری میرود که میداند محتوایش به لحاظ حسی و عاطفی ناخوشایند است.
موضوع لذت بردن از سیاهنماییهای هنری را ارسطو در بررسی تراژدی مورد دقت قرار داده است. مسالهای که از آن به عنوان تناقض تراژدی هم نام برده شده است و آن اینست که چطور یک فرد نرمال و سالم اجتماعی ممکن است از اثری به غایت تراژیک و غمانگیز که مسلماً برایش رنج و اندوه میآورد لذت ببرد (2)؟ پاسخی که ارسطو میدهد اینست که بشر اساساً از شدید بودن احساسات دچار هیجان و لذت میشود، حال چه آن احساسات شادی و سرخوشی باشند و چه غم و اندوه. چنانچه هنرمند به خوبی بتواند این احساسات را شدید و غلیظ کند و مخاطب را به شور آورد، حس لذت/هیجان در مخاطب ایجاد خواهد شد. هیوم معتقد است که لذت حاصل از اینگونه آثار به خاطر محتوای حسیشان نیست بلکه بابت زبردستی هنرمند خالقشان در ایجاد زیباییهای هنری است (3) و این همان نظری استکه نوئل کارول هم بر آن تکیه میکند(4) تا لذت ناشی از ترس در داستانهای ژانر وحشت را توجیه کند. سوزان فیگن معتقد است لذت نه ناشی از حس غمِ درون اثر هنری بلکه ناشی از احساس همحسی ما با شخصیت داستان است(5)؛ ما از خویش راضی هستیم که چنین حس نوع دوستی ِ عمیقی داریم که میتواند از شنیدن رنج دیگران رنجیده شود. حال آنکه کیندال والتون معتقد است آنچه ما از اثر هنری تجربه میکنیم نه خود احساس بلکه نوعی تظاهر به آن احساس است(6). به این ترتیب آنچه در تراژدی توسط مخاطب تجربه میشود نه غم، بلکه تظاهری به غمگین بودن است؛ و بر همین اساس لذت ناشی از آن هم لذتی سرخوشانه همچون بازیهای کودکانه است از تظاهر به داشتن حسی. از سوی دیگر جان مورال میگوید حس لذتِ ناشی از زیباییهای اثر هنری میتواند بر تلخی موجود در سیاهنمایی غلبه کند و مخاطب را به سمت خود بکشاند(7). بیشتر بخواهیم به این قضیه فکر کنیم میتوانیم از عقاید فروید بهره بگیریم که میگوید این لذتهای ما از سیاهنمایی آثار هنری لذتی نامشروع است و آن حس تلخِ رنج و اندوه، تقاصی است که باید پرداخت شود تا آن حس لذت را در ضمیرآگاه ما مشروع و پذیرفتنی کند(8).
به نظر میآید هر کدام از این نظریات بخشی از واقعیت را درباره علت علاقمندی مخاطبان به سیاهنماییهای هنری بیان میکند. این هم حائز اهمیت است که مخاطبان مختلف اثر هنری ممکن است طیفی از تجربیات حسی را با آن اثر داشته باشند (یعنی تجربه مخاطب ممکن است با ترکیبی از نظریات مطرح شده ی پیشین قابل فهم باشد).
اما در میان نظریات مرور شده دو دلیل که به نظرم دلایلی مهم و تاثیرگذار هستند به روشنی اشاره نشده است. دلیل اول آن چیزی است که میتوان آن را خصلت درمانگری ِ تکرار نامید. تحقیقات روانشناسان ثابت کرده است (9) که یکی از روشهای درمان تروماهای شخصی و جمعی مواجهه با آن در موقعیتی کنترل شده است. خصلت کنترل پذیری (که جان مورال (7) آن را به خوبی توضیح میدهد) در امکان قطع، تکرار، پیشروی/پسروی در اثر هنری (بخوانید روایت) است. به عبارتی مخاطب در برخورد با اثر هنری فرصت این را دارد که در شرایط آزمایشگاهی با حادثهی نامطلوب (عنصر سیاه) روبرو شود و آن را بارها و بارها بیازماید و مزهمزه کند. اینچنین تجربهای میتواند مخاطب را در برخورد با حادثه/موجود نامطلوب مجرب کند. پس اگر اینچنین باشد مخاطب اثر هنری سیاهنما به دنبال افزایش مهارت ذهنی خود در برابر حادثههای ناخوشایند است. به عنوان مثال مرگ عزیزان، حادثهای است که بر همگان میگذرد و از آن گریزی نیست. حال وقتی مخاطبی آثار هنری تراژیک را میخواند این فرصت را دارد که با احساس فقدان عزیزانش، در شرایطی نه دقیقاً واقعی بلکه مشابهی هنری از واقعیت، روبرو شود. مخاطب با قدرت تخیلش، خود را در موقعیت فرضی قرار میدهد و احساسات تلخ را تجربه میکند که البته این احساسات تلخ همان حسهایی نیست که در برخورد با واقعیت پدیده به انسان دست میدهد. نوئل کارول به درستی در تحلیل خود از جذابیت ترس، حس ترس ناشی از آثار هنری ژانر وحشت را «ترس ِ هنری» مینامد تا یادآور شود این ترس هنری با احساس واقعی ترس تفاوتهایی دارد. احساس واقعی ترس شما را وادار به واکنشهای دفاعی (فرار/حمله) میکند، حال آنکه احساس ترس هنری صرفاً ضربان قلب شما را افزایش میدهد و باعث میشود عرق کنید. دلیلش این است که ترس واقعی ناشی از یک موقعیت خطرناک حقیقی است، حال آنکه ترس هنری، ناشی از تصور(تخیل) ِ یک موقعیت خطیر و ترسناک است. بر این اساس سیاه نمایی هنری میتواند به مثابه واکسنی باشد برای پیشگیری از فروریزشِ روانی مخاطبانش در مواجهه با احساسات منفی ِ واقعی زندگی. انگار مخاطبانی که با تجربیات خشمناک بروسلی در فیلمهایش آشنا شده باشند ورزیدگی بیشتری در کنترل خشم خودشان در موقعیتهای مشابه داشته باشند. حداقل این را میتوان گفت که اینچنین مخاطبانی بیشتر از سایرین به موقعیتهایی که ممکن است احساس خشم او را تحریک کند، اندیشیده است. همین قضیه درباره احساساتی نظیر ترس، ناامیدی و اندوه هم برقرار است. پس از این بابت «سیاهنمایی هنری خوب است».
اما دلیل دیگری نیز در پس پرده سیاهنمایی هنری پنهان است. ممکن است به ذهن خطور کند که اگر یک اثر هنری میتواند چنان به لحاظ فن و هنر زیبا باشد که بر احساسات منفی فائق آید و در مخاطب تولید لذت کند (نظری که نوئل کارول و هیوم از پشتیبانانش محسوب میشوند) چه لزومی دارد که اساساً آن هنر بند احساسات منفی را مورد توجه خود قرار دهد؟ آیا لذت اثر هنری بسیار بیشتر نخواهد بود اگر هنرمندی زبردست احساسی خوشایند را مضمون کار خویش قرار دهد؟ چه نیاز است که درباره مرگ هملت بنویسیم حال آنکه میتوان به وصال او با اوفلیا پرداخت و اثری به مراتب خوشایندتر آفرید؟ چه توجیهی دارد که کسی اثرِ هنری تراژیک را بر اثر هنری کمدی ترجیح دهد اگر اساسا به دنبال آموختن چیزی نباشد و صرفاً در پی لذت بردن باشد؟ اینجاست که باید به نکتهای ظریف اشاره کرد. میدانیم که کاکائو یکی از تلخترین میوههاست اما بعدها با افزودن عسل و شیر آنرا به یک خوراکی بسیار مطبوع تبدیل ساختند (10). مثال دیگر، نوشیدنی لیموئی است؛ لیموترش است اما هنگامی که با شکر ترکیب میشود شربتی خوشایندتر از آب و شکر پدید میآورد. نقش احساسات منفی در آثار هنری هم به همین شکل است. اگر چه غم به تنهایی رنجآور و ناخوشایند است اما حضور این حس در کنار مخلوطی از احساسات دیگر که در اثر هنری قرار دارد، میتواند منجر به تجربهی حسی بسیار خوشایند شود. تجربه ای خوشایندتر از آنچه در اثری کمدی و صرفا خندهآور قابل حصول است. پس از این بابت میتوان گفت در بسیاری از موارد «سیاهنمایی هنری لذتبخش است».
اما ذکر چند نکته دیگر هم حائز اهمیت است. اول اینکه پر بیراه نیست که فرض کنیم ممکن است در اثر برخورد مخاطب با سیاهنمایی هنری، مخاطب دچار تروما شود. در این حالت نقش اثر هنری نه درمان که بیماری است. میتوان تصور کرد که کودکی در اثر دیدن فیلم وحشتناکی دچار استرس شدید شود، یا جوانی با دیدن فیلم اکشنی دچار هیجانزدگی افراطی. قابل انکار نیست که اثر هنری میتواند تاثیرات مخربی به مخاطبانش داشته باشد و این موضوع بعضاً توسط تحقیقات میدانی مورد مطالعه قرار گرفته است(1). در این صورت باید گفت «سیاه نمایی هنری بد است». البته این را باید در نظر داشت که تاثیری که مخاطب از اثر هنری میگیرد به شخص مخاطب هم بستگی دارد و نمیتوان مخاطب را موجودی خام و فاقد اراده در نظر گرفت که رفتارش به تنهایی تحت نفوذ اثر هنری مصرفیاش تعیین میشود. مسلماً در تعیین رفتار هر مخاطبی مجموعه ای از عوامل نقش خواهند داشت. مع هذا انکار تاثیر منفی ِ سیاهنمایی هنری بر رفتار برخی از مخاطبینش خلاف واقعیت خواهد بود. برای غلبه بر این مشکل میتوان در تخصیص آثار هنری به مخاطبین دقت بیشتری به خرج داد و مثلا محدودهی سنی مشخصی را برای آثار هنری مشخص در نظر گرفت.
دومین مورد این است که دستگاههای مشخصی از جامعه از سیاهنمایی برای کنترل رفتار جمعیت استفاده میکنند. شاید یک دلیل آنکه همیشه مقاومتی از طرف خانوادهها یا دستگاههای مسوول در برابر سیاهنمایی هنری هست این باشد که مخاطبی که در معرض سیاهنمایی هنری قرار میگیرد کمتر قابل کنترل خواهد بود. برای مثال اگر در خانوادهای خشم و خشونت در کار نباشد و فرزندان از ابتدا در محیطی عاری از خشونت بار آمده باشند، یک اخم توسط پدر خانواده به اندازه کافی قدرت بازدارندگی خواهد داشت که رفتار فرزند خاطی را متوقف کند. حال تصور کنید که این فرزندان هر روز مشغول تماشای فیلمهای جنگی هستند و در بازیهای رایانه ای روزانهی خود روزی چند انساننما را قطعهقطعه میکنند! خب مشخص است که تاثیر اخم پدر به مراتب کمتر خواهد شد. به عبارتی احتمال دارد که مخاطب سیاهنمایی هنری، دیگر به سادگی تحت تاثیر احساسات منفی واکنش دلخواه را نشان ندهد.
به عنوان جمعبندی میتوان گفت که سیاهنمایی هنری میتواند کارکردی درمانی (مثل واکسیناسیون) داشته باشد ولی این بستگی دارد که مخاطب اثر هنری هم آمادگی ذهنی و روانی کافی را در برخورد با آن داشته باشد. از سوی دیگر سیاهنمایی هنری باعث میشود که مخاطبش در برخورد با احساسات منفی مجربتر باشد و در نتیجه آستانهی تحریک مخاطب افزایش پیدا کند. این خصلت میتواند مطلوب بعضی و نامطلوب بعضی دیگر باشد. اما در پایان یک چیز غیرقابل انکار است: سیاهنمایی هنری نوعی از هنر است که طعمی بخصوص دارد. این طعم بخصوص مشتریهای خاص خودش را خواهد داشت و این مشتریها اثر هنری موردپسند خودشان را پیدا خواهند کرد، خواهند خواند، خواهند دید و خواهند شنید. محدود کردن هنرمندان در ارائهی چنین آثاری قطعاً راهکار شایستهای نخواهد بود.
تشکر:
با تشکر از رضا پوردیان بابت بازخوانی متن و ارائهی نقطه نظراتش دربارهی آن.
مراجع
1. Scheel, Karen R., and John S. Westefeld. “Heavy metal music and adolescent suicidality: an empirical investigation.” Adolescence 34, no. 134 (1999): 253-274.
2.Aristotle, Poetics, Aristotle Author ; Whalley, George NS Baxter, John Editor Montrǎl, QC, CAN McGill-Queen’s University Press: chap. 6.
3.David Hume, “Of Tragedy,” in Of the Standard of Taste and Other Essays (Indianapolis:Bobbs-Merrill, 1965).
4.Carroll, Noël. The philosophy of horror: Or, paradoxes of the heart. Routledge, 2003, chap. 4.
5.Susan Feagin, “The Pleasures of Tragedy,” American Philosophical (Quarterly 20 (1983):
95-104.
6.Kendall Walton, “Fearing Fictions,”youraa/ of Philosophy 75 (1978): 5-27.
7.Morreall, John. “Enjoying negative emotions in fictions.” Philosophy and Literature 9, no. 1 (1985): 95-103.
8.Freud, S. (1963). On the relation of the poet to day-dreaming. In Rieff, P. (ed.),Character and Culture. Collier, New York.
9. Frommberger, Ulrich, Jörg Angenendt, and Mathias Berger. “Post-traumatic stress disorder—a diagnostic and therapeutic challenge.” Deutsches Ärzteblatt International 111, no. 5 (2014): 59.
10. http://www.bbc.com/persian/iran/2012/09/120913_arm_chocolate.shtml (accessed on 16-11-2015)
-
سلام
آقا اول بگم که دستت درد نکنه بابت مقاله. خیلی هم عالی. اگه اجازه بدی دو دلیل دیگه به جهت کشش به این سمت رو هم بگم از نظرم:1. مخالفتهایی که داره میشه دقیقن خودش باعث بیشتر جلب شدن به این سمته. همون ماجرای ضدتبلیغی که تبلیغ میکنه. یعنی انقدر چرت و پرت گفته میشه که متال موسیقی شیطان پرستاس یا اونایی که فیلم ترسناک میبینن مشکل روانی دارن، باعث میشه طرف بره ببینه یا حتا برای شو هم شده نیم نگاهی به چند تا فیلم و موزیک و کتاب در این باره بندازه.
2. اکثر کارهای موجود، کارهایین که سیاه نمایی نیستن. یا حداقل موضوع اصلیشون نیست. وحشت و امثالهم نیستن. همین باعث میشه به دلیل خاص بودنش، بیشتر دیده بشه. چون کمتر داره روی این موضوع کار میشه، وقتی تعداد اندکی هم روش کار بشه زیاد دیده میشه. منظورم فروش باجهای صرف نیست، منظورم حساسیت برانگیز بودنشه. که حالا من که صد تا فیلم هندی دیدم، یک بار هم سایلنت هیل ببینم که چهطوره.
حالا نمیدونم تا چه حد حرفم منتقل شد.-
به نظرم دقیقاً موضوع حساسیت برانگیز بودنه و میوه ی ممنوعه بودنه هم درگیره. یه جایی میخوندم اوایل که رمان گوتیک باب شده بود افراد سطح بالای جامعه خوندن کتاب گوتیک رو دون شأن می دونستن. ولی جالب بود که گویا یکی از اقشار مخاطب اصلی رمان گوتیک زنان آریستوکرات بودن.
به نظرم عادی سازی رفتار با آثار به قولی “سیاهنمایی” خیلی بهتره و اون وجه که شاید آسیب زننده باشه رو هم به نظرم تعدیل می کنه
-