چطور زامبیها اینقدر محبوب شدند؟
باور عمومی این است که سینما و ادبیات ژانر زامبی، به علت سرگرمکنندگی و بداعت ایدههایش جالب به نظر میآید وگرنه برداشت فلسفی یا روانشناختی خاصی از این علاقهی تازهی دستهجمعی نمیتوان داشت. اما به نظرتان چطور است که سعی کنیم برای چند دقیقه هم که شده این علاقهی نسبتاً تازهی قرن بیستویکمیها را عمیقتر تحلیل کنیم؟
حتی قادر نیستم اشارهای کنم که شبیه به چه بود؛ و او بافتاری بود از تمام ناپاکیزگیها، اوهام مخوف، ناخوشایندیها، خارقالعادگیها و منفورترین چیزها. او سایهی اهریمن مضحملی بود، کهنسال و ناگشوده؛ شبح قطرات متعفن فاشنمایی مریضی بود؛ نهان داشت هولناکی بود که کرهی مهربان خاکی میبایست همیشه پنهانش میداشت. خداوند را شاهد میگیرم که به این دنیا تعلق نداشت – یا نه بیش از این، این دنیا ؛ بعد در میان ترسم جرثومهی استخوانی خوردهشدهاش را هالهای متوهم و منحوس از شمایل انسانی دیدم؛ پوست کپکزدهی منفکش چنان کیفیت شرحناپذیری داشت که روح مرا بیش از پیش منجمد کرد.
قطعهای که خواندید بخش کوتاهی از داستان «خارجی» نوشتهی اچ.پی.لاوکرافت بود (باقی داستان را به ترجمهی بهزاد قدیمی میتوانید از اینجا بخوانید) که شاید یکی از اولین نمودهای موجوداتی شبیه زامبی در ادبیات باشد؛ اگرچه به طور عادی فرض بر این است که ژانر زامبیها در واقع با (1968) Night of the Living Dead «رومرو» به فرهنگ عامه راه پیدا کرده. راهی که با انبوهی از تولیدات هالیوودی دیگر از (1978) Dawn of the Dead گرفته تا (2007) REC و (2013) World War Z ادامه یافت تا آن جا که قسمت اول فصل پنجم سریال زامبی-آخرالزمانی The Walking Dead به تهیهکنندگی «فرانک دارابونت»، با ۱۷ میلیون بیننده رکوردها را شکست و پربینندهترین درام تلویزیونی تاریخ شبکههای کابلی شد.
در نگاه اول آخرالزمان های زامبیمحور یک استعارهی خیلی بعید علمیتخیلی به نظر میرسند که کوچکترین رابطهی منطقیای به زندگی حالای ما ندارند. در واقع باور عمومی این است که سینما و ادبیات ژانر زامبی، به علت سرگرمکنندگی و بداعت ایدههایش جالب به نظر میآید وگرنه برداشت فلسفی یا روانشناختی خاصی از این علاقهی تازهی دستهجمعی نمیتوان داشت. اما به نظرتان چطور است که سعی کنیم برای چند دقیقه هم که شده این علاقهی نسبتاً تازهی قرن بیستویکمیها را عمیقتر تحلیل کنیم؟
یک) چرا دنیا پر از زامبی شده؟
(یا ما به بقیهی مردم جامعه از همیشه بدبینتریم )
زندگی مدرنِ امروزه ارتباطات ما را ظاهرا گسترش داده ولی در عمل به نظر میآید که ما از همیشه تنهاتریم. در گذشته واژههایی مثل دوست، همسایه یا همشهری معناهای واقعیتری داشتند ولی حالا تمام این اتحادهای ناشی از اعتماد، صوریتر از قبل به نظر میآیند. زندگی ما آن حالت قرون وسطایی خودش را روز به روز از دست میدهد و شبیه آدمهای داستانهای کافکا و جویس میشویم. در این سطح از بیاعتمادی و جداپنداری، بقیه به نظر بیگانه و حتی شرورتر از همیشه میآیند. انگار در یک فرآیند برگشتناپذیر مردمِ خوب پیرامونمان، از فرشتههای قصههای پریان تبدیل به فرانکشتینهایی همشکلِ انسان شدهاند که فقط شبیه انسانند. دقیقا نمیدانیم از کِی، ولی مطمئنیم که چند روز پیشتر، چند هفته پیشتر یا چند سال پیشتر، تمام آدمهای خوب به ویروسی آلوده شدهاند و از فردا این دوپاهای حیوانصفت جانشینشان گشتهاند. آن آدمهایی که به نظر میآمد قابل اعتمادند همه مُسخرِ پلیدیِ همهگیری شدهاند که تا آستانهی درب خانهی ما هم رسیده.
تمام کسانی که عاشق فرزندان ما میشوند به نظر دروغگویند، تمام فروشندهها متقلبند و هر یک از عابرین میتوانند از پس دزدیدن نوزادمان بر بیایند. اگر شبی بیسرپناه باشیم دانهدانهی همین مردم مهاجم مایند و به نظر بعد از آن همه حسننیتی که نثار جامعه کردهایم، فقط خیانت و دزدی نصیبمان شده.
حالا که ما جامعهی امروزی را در شکل تودهای زامبی خیانتکار میبینیم که فقط بنا بر غریزه به دنبال شکارند، چرا باید بهشان اعتماد کنیم؟ باید مثل «دکتر رابرت نویل» در I am Legend یا «جوئل» در Last of us همهکاری کنیم تا از چیز مقدسی به عنوان خانواده (خانواده چه به معنای دارندگان نسبتی خونی و چه به معنای یک خود وسیعتر چندنفرهی ذهنی) دفاع کنیم. ما قرن بیستویکمیها از این سرپناه به آن سرپناه در تودهی آن هیولاهای وحشتآور میدویم و همهی موانع را میشکنیم، چون از نظرمان تنها چیز مقدس و اهمیتدارِ همین «مجموعهی باقیمانده از آدمهای همراهمان=خانواده» است که میدانیم میشناسیمشان و به غیر از ایشان بقیهی دنیا فقط «شبهآدمهایی خرخرکننده» و دنبال شکارند که شب و روز مهاجمانه از این سو به آن سو روانهاند. ما اینقدر نسبت به پیرامون خودمان بدبینیم که گویی برهای باشیم در دشت گرگان. ما برای بقیه فقط لقمهایم و حتی یک لحظه هم نباید به دوباره اعتماد کردن به آن مردگان خزنده باز بیندیشیم. ما فقط باید به فکر محافظت باشیم…
دو) زامبیها فقط خرخر میکنند
(یا دیگر دوران حرفزدن گذشته)
در اکثر آخرالزمانهای مصور در مدیاهای امروزی، زامبیها موجودات مسخشدهای هستند که هرگز چیزی از زبان بشری نمیفهمند. صحبت کردن با ایشان امری کاملا بیفایده است و حتی ممکن است با صدا کردنشان، موجب لو رفتن پناهگاهمان هم بشویم.
زامبیها به نگاه دیگر یک جور مغزهایی متحرک با کمترین نشانههای حیاتند که چون آلوده به ویروسی خطرناک شدهاند دیگر جایی در اجتماع ما ندارند. جالب اینجاست که قلبشان بر خلاف انسانهای عادی کاملاً بیاهمیت است و اگر قصد قتلشان را دارید فقط باید خودتان را با محتویات جمجمهشان درگیر کنید که بدیهیست آنها موجوداتی دون از شان مایند که تمام احساسات ممکن از جسمشان رخت بسته و رفته.
حالا که دنیا بیشتر از همیشه دستهدسته شده، همهی دستهها یاد گرفتهاند که کلنیهای دیگر را متهم ردیف اول آشفتگی وحشتناک دنیا بدانند. هنوز تجربهی جنگ سرد تمام نشده، جنگ روانی با محور شرارت شروع شد و امروزه برای مخاطبین بنگاههای خبری طبیعی است که محتویات نیمی از دنیا فقط تروریستهایی زامبیگونه به ذهن بیایند. دنیای مدرن نه فقط برای غربیها که برای همهی دنیا تبدیل شده به دادگاهی تمامشده و قضاوتی تصمیمگرفتهشده . حالا ما به بربرهای غریبهای که غیر از مایند به دیدهی زامبیهایی نگاه میکنیم که تمام خرخرهایشان بیمعناست و دیگر نیاز به هیچ تحقیق و مباحثهای با ایشان احساس نمیشود. چون آنها با آن قیافههای متوحششان فقط یکسره زوزههای بی معنا میکنند.
البته بعضی جامعهشناسان خواستهاند بین این دلهرهی اجتماعی و علاقهی مجدد به فیلمهای زامبی با حوادث تروریستیای مشابه 9/11 و شوک ایجاد شده با نابودی برجهای دوقلو رابطهای برقرار کنند ولی نباید فراموش کنیم که بازی Resident Evil محصول 1999 است و بیشتر فیلم 28days later هم در بازهای قبل از آن حوادث فیلمبرداری شده بود.
لازم به ذکر است این برتربینی تا آن جا پیشرفته که این زامبیهای قبیح و وقیح، موجودات کند و بیخطری شدهاند که فقط اجتماعشان (مثل آنچه که در Night of the living dead بود) خطرناک است، وگرنه بیشتر اعمالشان قابل پیش بینیست و اگر شما (یعنی بازماندههای تمدن بشری) همیشه تمرکز خودتان را حفظ کنید به سادگی از پسشان بر میآیید.
پس چاقوها و اسلحههای آتشین خودتان را آماده کنید و درست همانوقت که نالههای بیمعنای غریبهها به گوشتان میرسد، بین دو چشم سرخشان را هدف بگیرید. به همین سادگی. مطمئن باشید که بین آن خرخرها هیچ بهانهای برای گفتوگو پیدا نخواهد شد.
سه) زامبیها گاز میگیرند
(یا این یک بیماری مسری است)
معروف است که جرج رومرو سازندهی اولین فیلم زامبیِ مشهور (شب مردگان زنده) دربارهی دو فیلم 28days later و 28weeks later گفته بود که: مردم به اینها فیلمِ زامبی میگویند. ولی این طور نیست. این یک جور ویروس است وگرنه آنها نمردهاند.
تقریبا در بیشتر نمونهها هر کسی که زخمیِ دندان این مردگان متحرک بشود، مبتلا خواهد شد. یعنی ناخودآگاه فیلمهای زامبی از زندهشدنِ مردههای در قبر به سمت آلوده شدن زندگان به نوعی هاری غیرقابلکنترل تبدیل شدهاند. در کمیک و سریال پدیدهی زامبیمحور این روزها یعنی Walking Dead در جامعهای رو به زوال غیر از این که به زامبیهای بیرون پناهگاهتان نباید اعتماد کنید، لازم است که هر لحظه آمادگی از دست رفتن یکی از نزدیکانتان را هم داشته باشید (جالب این جاست که در دنیای Walking Dead هم زندهها تبدیل به زامبی میشوند و هم مردگان به اصطلاح ReAnimate میشوند). فرهنگ بقا در دنیای زامبیها میگوید: «حالا که یک ویروس، یک جادو یا صرفا هر اتفاق نامعلومی تمام اصول اخلاقی را زیر پا نهاده و نظم دنیای قدیم را از بین برده، چه بسا که حتی نزدیکترین اطرافیان شما فقط زامبیهایی بالقوه باشند». از یک منظر این رفتار یکجور روش کنترل بیماری افراطی به نظر میآید.
بخشی از این ترس قطعا ناشی از عدم اعتماد به ارگانهای کنترلکنندهی بهداشت در سطح کشوری یا بین المللی است. تجربه هایی مثل آنفلونزای مرغی یا ابولا باعث شده که ما تمثیلی گسترشیافته از یک هاری غیرقابل کنترل را نشانهی ترسمان از یک شیوع وحشتناک دیگر بگیریم. اما این بار ما اینقدر به دکترها بیاعتمادیم که دیگر منتظر واکسن نمیمانیم و در تمام نسخههای آخرالزمانیِ زامبیمحور، تنها راهمان نابود کردن مبتلایان بوده.
وقتی که در سال 1919 آنفلونزای اسپانیایی شایع شد، پنیسلین جادوی زرد بود ولی رشد علاقهی ما به فیلمهایی با موضوع شیوع شاید اعتراف به این واقعیت باشد که یک روزی دیگر شاید هیچ پنیسیلینی وجود نخواهد داشت (همان طور که هنوز ایدز یک معمای حلنشدنی به نظر میآید). آن روز شما یا باید مثل پزشک رمان من یک افسانه هستم (نوشتهی ریچارد متیسون که دوبار فیلم شد) خیلی متمدنانه عمرتان را وقف پیدا کردن درمان این خونآشامیِ دستهجمعی کنید، یا مثل تقریبا همهی بازیگران آخرالزمانهای زامبیمحور به وحشیانهترین شکل ممکن با «آخرین نفر سالم بودن» خودتان کنار بیاید.
چهار) ما خودمان هم زامبی شدهایم
( یا ما از زندگیهای تکراری خودمان بیزاریم)
یکی از عجیبترین شواهد مربوط به حضور زامبیها در دنیای واقعی مربوط به فردی هائیتیتبار به نام Clairvius Narcisse است که مرگش در سال 1962 اعلام شده بود ولی یکدفعه در سال 1980 بازگشت و ادعا کرد که همهی این سالها توسط یک جادوگر تبدیل به زامبی شده بوده تا در مزرعهی نیشکری اسرارآمیز بردگی کند. گرچه او هیچوقت نتوانست مزرعهای که بیست سال در آن بیگاری میکرده را نشان بدهد ولی خود این واقعه به وجههی انتقادی پدیدهی زامبی در دنیای کاپیتالیستی و مصرفگرای امروز اشارهی مناسبی دارد.
ما در سیستم اجتماعیمان بیشتر از همیشه احساس زامبیشدن میکنیم. ما روباتهایی بیاحساس شدهایم که برای سیر کردن شکممان دائم در خیابانها از این سو به آن سو روانهایم. ما در شغلهایمان احساس همان موجودات بی مغز را داریم که تنها نیتشان خوردن است و البته هرچقدر هم تلاش کنیم سیر نخواهیم شد تا این بردگی مدرن به نظر بیپایان برسد.
زندگی پوچ ما و فاصله گرفتن هر روزمان با سبک زندگی اجدادی شباهت انکار نکردنیای با رفت و آمدهای عصبیِ زامبیها دارد. انگار ما همان زامبیهایی هستیم که یک انسان زندهی واقعی و خلاق خیلی راحت میتواند مغزمان را متلاشی کند و ازمان رد بشود. ما مثل این مردگان متحرک که گاهی در دو قدمی در هستند ولی میخواهند از دیوار عبور کنند، به نظر کورتر و بیبصیرتتر از همهی اعصاریم و جالب اینجاست که به همان تناسب که مقصر اصلی آخرالزمانهای زامبیمحور در اکثر اوقات دولتها یا شرکتهای طماعند، ما هم سیستمهای حکومتی و اقتصادی ناسالم را دلیل اصلی مصیبت جاری زامبی شدن در روزمرههایمان میدانیم.
غیر از دلایل بالا می توان فهرستوار بعضی دلایل اصلی دیگر که شاید منجر به پروپاقرص شدن ژانر زامبی شده اند هم اشاره کرد:
پنج) ما مطمئن نیستیم زامبیها چه هستند
( یا ما هنوز با مردن کنار نیامدهایم)
با همهی پیشرفتهایی که علم کرده، قلمروی مرگ هنوز دستنیافتنی به نظر میرسد. ما نسبت به رجعت و دنیای آن سو مشکوکیم و همچنان نگاهکردن به مردگان تمام وجودمان را میترساند. شاید سوال واقعی این باشد که اگر پزشکی روزی توانست هر مردهای را زنده کند، ایا میتوان به برگشتن روح آن مرده هم امید داشت؟
شش) یکی باید فروشگاهها و داروخانهها را غارت کند
( یا میترسیم که منابعمان تمام شود)
انرژی و منابع ارزشمند آنقدر جایگاه مطمئنی در زندگیمان پیدا کردهاند که یک دنیای بدون آنها به خودی خود یک کابوس تمامعیار است. تقریبا در همهی تصاویری که از دنیاهای زامبیزده در خاطرمان مانده، همیشه جمع کردن لوازم پزشکی، آب یا موادغذایی یکی از مهمترین دغدغهها بوده. حتی دلهرهی نداشتنِ پناهگاه هم که یکی از معروفترین وحشتهای فیلمهای زامبی است (آن تصاویر تخته کوبیدن به پنجرهها یا زندگی در فروشگاهها یا پشتبامها یا کلبههای متروک) میتواند به ترس ما از بیخانمان شدن انسان امروزی مربوط باشد. ترس از چیزی که روز به روز به پدیدهای رایجتر و عادیتر تبدیل میشود.
هفت) و خشونت را دوست داریم
(یا …)
فیلمهای زامبی همیشه در خشونت صریح بودند و به نظر واقعیت جنگِ بر سرِ زیستن را خیلی صادقانه نشان میدادهاند. به نظر برای توضیح دادن ربط حوادث تروریستی ، تصاویر سر بریدن، بیپناه شدن، خانههای جنگزده و جنگهای خونین با آخرالزمانهای زامبیمحور نیاز به زیادهگویی خاصی نباشد. نه ؟
-
پلشت
-
پشمام
-
من زامبی هم شمار میخرم