مقالهای دربارهی درها و انسانها
هر چقدر هم که باستانشناسان و مورخین تلاش کنند، بالاخره به یک زمانی میرسیم که هنوز انسانهای عاری از تمدن، به مفهوم انتزاعی «در» نرسیده بودند و مثل همهی حیوانات صرفاً برای خودشان قلمرو داشتند.
مقدمه
در البته چیز غریبی نیست. یک چیز چوبی یا آهنی یا آلومینیومی و غیره است که محلِ دخول و خروج میشود، که نه میگذارد کسی به راحتی دربیاید و نه به آسانی دربرود. حالا مهم نیست که دری که در ذهن شماست، لنگهای باشد که حول لولا میچرخد یا دری کشویی که روی ریلش کشیده میشود و شکاف میخورد یا دری آکاردئونی یا گیربکسی یا الکترونیک و اتوماتیک و هکذا.
چیزی که ما میخواهیم بر آن تمرکز کنیم نه صرفاً یک جسم فیزیکی، که یک مفهوم زبانی است. همین مفهوم در و دروازه و درگاه و آستانه، که نمایشگاه تناسبات اجتماعی انسانها و رفتارهای آیینی شدهاند و در گذر تاریخ، ارزش استعاری و تمثیلی پیدا کردهاند.
البته قدیمیترین درهایی که در حافظهی بشر ثبت شدهاند، درهای معابد مصری بودند که از چوبهای یکتکه ساخته میشدند و هنوز چارچوبی هم نداشتند. یا درهای معبد سلیمان که از الوارهای تراشیدهی درخت زیتون برآمده بودند و با روکشی از طلا هم پرداخته می شدند. یا حتی درهایی که از توصیفات هومر در خاطرمان مانده که به غیر از چوب درخت زیتون، از نجاری الوار بلوط و سدر و سرو هم ساخته میشدند و گاه قابهای نقرهای و برنجی میگرفتند.
بخش اول: درهای ورودی
ولی هر چقدر هم که باستانشناسان و مورخین تلاش کنند، بالاخره به یک زمانی میرسیم که هنوز انسانهای عاری از تمدن، به مفهوم انتزاعی «در» نرسیده بودند و مثل همهی حیوانات صرفاً برای خودشان قلمرو داشتند. یعنی مفهوم حریم و قلمرو بر خلاف در و دیوار، اصلاً یک مفهوم انسانی نیست. شما حتی اگر یک گربهی خانگی هم داشته باشید میبینید که گربهها مثل همهی همسانان خودشان از یک سنی سعی دارند با کشیدن خطوطی از ادرار، قلمرویشان را به بقیهی دنیا حالی کنند. سگها هم با عرق و ادرار و مدفوع محدودهی خودشان را علامتگذاری میکنند. حتی مارها یکسری غدد عطری دارند تا با ترشح موادی خاص، قلمروی خودشان را برای بقیهی مارها تعریف کنند. از دید دانشمندانی همچون کارپنتر، این رفتار قلمروگرا باعث میشده که نزاع بر سر جفت کاهش بیابد و مسائلی همچون امنیت و دفاع، راهحلهای مشخصتری بگیرد.
دایرهای را بشکنید، آنگاه خواهید دید که مفسدهای بر پا خواهد شد./ اوژن یونسکو در نمایشنامهی La Cantatrice Chauve
ما مشخصاً علاقه داریم که دایرهای بسازیم که در آن دایره احساس امنیت داشته باشیم. چه بسا همین وسواس سکونت در لانهای که به صورت شعاعی از دنیا جدا شده باشد، باعث میشده که پلان شهرسازی بسیاری از شهرهای قدیمی دنیا همشکل دایره باشد. به اعتقاد آندره لروا-گورهان نخستین مساکن انسانها در سیهزارسال پیش از میلاد نیز به صورت خیمههای مدور بوده که در ورودی غار افراشته میشدهُ که دورتادور این حلقههای سه-چهارمتری هم با چیدن سنگها دایره میساختند و نهایتاً در بیرون حلقه هم عاج ماموت میچیدند. یک چنین اعتقادی به مفهوم دایره و حریم و دیوار، در مرحلهی بالاتر به این صورت نمود پیدا میکرده که شمنهای باستانی بر روی زمین «دایرهی جادو» میکشیدند و به همین طریق قلمروی خودشان را برای شیاطین مشخص میکردند.
اما تفاوت اصلی قلمرومندی انسانها با حیوانات آنجاست که زود به مرتبهای رسیدند که نیاز به قلمروهای پیچیدهتری را احساس کردند و دیگر نتوانستند به حضور در قلمروهای تکسطحی قناعت کنند. جوامع انسانی نقشهای موازی را برای اهالی مشخص میکردند و انسانها چون ردههای مختلفی از گروه را پذیرفته بودند، به ناچار باید مفاهیمی انتزاعیتر برای قلمروهای خودشان تعریف میکردند. پس صرف ایزوله شدن در حریم برای زندگی پیچیدهای که انسانها در سر داشتند کفایت نمیکرده و لازم بوده که روش متمدنانهای برای ورود و خروج به حریمهای دیگران برنامهریزی شود.
دایرهای که گرگها و ببرها به عنوان قلمروی خودشان مشخص میکنند، هرگز انعطافی نمیپذیرد و این طور نیست که بشود مناسکی برای ورود داشت که نزاعی با صاحبخانه در برنگیرد. اما انسانها زود از این وسواس حیوانی کوتاه آمدند و به خاطر نوع خاص مراودتشان، مکانهایی در قلمروهای خویش ساختند که محل ورود و خروج باشد. این طور بود که در و دروازه، نقطهی شکنندهی خودخواستهی حریم دایرهی خانهها و شهرها شد و اینقدر اهمیت پیدا کرد که میشود گفت بسیاری از مهمترین ملاقاتها و نبردها و معاملات در آستانهی همین درها رخ دادهاند.
در البته کارکردهای فراوانی دارد، ولی مهمترین کاری که انجام میدهد این است که «کنترل رفت و آمد بین بیرون و درون یک محدودهی مسکونی را به عهده میگیرد و بین دو فضای متضاد و متقابل، مرز میکشد و به طور فرضی خطی ترسیم میکند که همچون دیواری موقت، بیرون و درون خانه را از هم جدا میکند؛ اما هر وقت که لازم باشد، سد را برمیچیند و گشوده میگردد و اجازهی عبور میدهد».
تقریبا همهی تاریخ قوانین مدنی و دینی از مفهوم چنین دری پشتیبانی کردهاند و به مسئلهی رد شدن از درهای باز یا بسته، ارزش قضایی بخشیدهاند. این مسئله باعث شده که آستانهی در محل برخورد نیروهای به نظر بیاید و ارزشی معنوی پیدا کند. پشت در ماندن، در زدن، در را باز کردن یا بسته نگه داشتن، همگی متعلق به گرامر زبان بینالمللی درهاست و اینقدر این نشانگان زبانی برای ما نهادینه شده که انتظار داریم اگر موجودی فضایی از ناکجاآباد به ناگهان پیدا بشود هم، درجا پیشفرضهای اساسی ما در رابطه با درها را به صورت غریضی بشناسد. حال که هرچقدر شما در طبیعت دنبال لانه بگردید، ندرت اثری از در و پنجره پیدا میکنید و هیچ بعید نیست که چنین اختصاصیسازیای حتی برای موجوداتی که توانایی ساخت ابزار داشته باشند نیز، به نظر عجیب و پیچیده بیاید.
اینک بر در ایستاده میکوبم؛ اگر کسی آوازمرا بشنود و در را باز کند، به نزد او درخواهم آمد و با وی شام خواهم خورد و او نیز با من./ مسیح در مکاشفات یوحنا. فصل 3 – 20
با چنین ذهنیتی آستانهی در جایی تعریف میشود که نه متعلق به اینسوست و نه سوی دیگر. آستانهی در قانون هیچکدام از دو سو را ندارد و درگاه در فرهنگ انسانی تبدیل به محل انتظار و محل تشرف میشود. یا به عبارت دیگر مکانی که نیروها و خدایانِ هر دو سمت، به یک اندازه نیرو دارند و گلاویزیشان معلوم نیست که چه نتیجهای داشته باشد. چنانکه در اساطیر هندو دیوی به نام Hiranyakashipu داریم که چه در این سوی در و چه در سوی دیگر، مصون و رویین تن است و ویشنو برای شکست دادن این دیو مجبور است که او را به آستانهی در بکشاند و آنجا او را بکشد. یعنی همانجا که نه این سوی در است و نه سوی دیگر. جایی که دچار تعلیق است و همین عدم تعلقش به بیرون و درون، وجهی نمادین و رازگونه به آن بخشیده.
حتی بعضی از اقوام نورس نظیر وایکینگها، مردههای خودشان را در آستانهی در دفن میکردند. یا در روسیه و لهستان، دست دادن در آستانهی در را موحب بدشگونی میدانستد. از طرفی در بعضی فرهنگها رد کردن تازهعروس از آستانهی در، خوشیمن تلقی میشده.یا در یک فولکلور جالب توجه ایرانی، ناخن و موی خودشان را در آستانهی در دفن میکنند تا در آخر الزمان ناخنها به صورت نیزه و تیغهای برنده برویند و مانع ورود دجال به خانهها بشوند. به هر حال فارغ از تعابیر مختلف، بیشتر مردمان گذشته در اهمیت چهارچوب در و محل آستانه متفق بودند. هیچ بعید نیست که به همین واسطه بوده باشد که رمزگان در و دروازه دوباره در بیشتر ورزشهای مدرن احضار شده و فوتبال، هندبال، واترپلو و غیره، یک قانون اساسی مشترک گرفتهاند که: «از دروازهای که متعلق به تیم خودت هست دفاع کن و به سمت دروازهای که رقیب توست حملهور شو». انگار تمامی قوانین ورزشی همچون فوتبال، چیزی نباشد به جز مناسکی دقیق و حساب شده برای عبور از خط آستانهی درها. که پیروزی و شکست را دروازهها و تیرکها معلوم میکنند، نه مصاف مستقیم ساعدها و ساقها.
این فضلان نیز در سفرنامهی خود یکی از خرافههای آیینی عجیب روسها را نقل کرده که وقتی بزرگی از ایشان مرده، جنازه را در چادری میگذاشتند و به نزد کنیزانش میآمدند و میپرسیدند «کی با او میمیرد؟» که یکی میگفت «من» و او را گزینش میکردند و عدهای طبق آیین با او همبستر میشدند و مناسکی اجرا میکردند و مقدمات سوزاندن او همراه رئیس قبیله را محیا میکردهاند. اما در این میان نکتهای که جلب نظر میکند یکی از جزئیات خاص این مراسم است که ابن فضلان در مشاهداتش ضبط کرده:
چون عصر جمعه فرارسید کنیزک را به طرف چیزی که به شکل چهارچوب در ساخته بودند بردند. او پاهای خود را روی کف دستان مردان گذاشته بود، و به آن چهارچوب نزدیک میشد و چیزی میگفت. آنگاه او را پایین آوردند و بار دوم بالا بردند و همان کار بار اول را انجام داد. برای بار سوم او را پایین آوردند و بالا بردند و همان کار دو بار اول را کرد. پس از آن یک مرغ به او دادند و سر آن را کنده به یک سو انداخت. آنها مرغ را گرفته به درون قایق انداختند.
من راجع به کار کنیزک از ترجمان استعلام کردم، گفت: بار اول که او را بالا بردند گفت: «اینک پدر و مادرم را میبینم». بار دوم گفت: « اینک همهی کسان خود را که مردهاند»، بار سوم گفت: «اکنون مولای خودم را میبینم که در بهشت نشسته. چه بهشت زیبا و خرمی، مردان و غلامان همراه او هستند و او مرا میخواند. مرا نزد او ببرید».
همانطور که روسهای نقل شده در سفرنامهی ابن فضلان از در به عنوان محرابی برای ارتباط با مردگان استفاده میکردند، در فرهنگها و اساطیر دیگر نیز در تشخصی ویژه پیدا میکرده و با مناسکی خاص گره میخورده. چون در نماد تغییر و تکامل بوده و این که «شما از چه دری بتوانید رد بشوید» تا حد زیادی به مقدار اهمیت نقش شما در جامعه بستگی داشته. پس در تمثیلی برای تشرف و تغییر هم میشده تا مثلا در مذهبی همچون میتراپرستی (که بسیار وابسته به مناسک است و تمام آیینهایش ارزش رمزی دارند) با مهرکدهی هفت سپهر استی روبرو شویم که طبق شواهد هفت در به شکل نیم دایره داشته که محیطی را در برگرفته بودند و در سردر هر کدام از درها، نشان یکی از هفتسیاره حک شده بوده که بدینترتیب رازورزان مهرپرست، به طریقی سمبولیک از ابواب هفتگانه رد میشدند و از مراتب هفتگانهی تشرف عبور میکردند، بلکه به اتحاد میترا واصل بشوند. با چنین منطقی بیشتر تعاریفی که از مراحل صعود به عالم آسمانی میشنویم، متضمن توصیفی از نردبان یا پلکانی هستند که به یک در نورانی ختم میشود.
مثلاْ در نوشتههای دیوارهای اهرام، اتفاقات بعد از مرگ فرعون این گونه تصویر شده که فرعون متوفی بال در میآورد و از نردبانی به بالا صعود میکند که:
گشوده است دو درِ دروازهی افق، باز است چفت و بستهای آن.
و این مسالهی باز بودن درهای آسمان برای فرعون، مرتبا مورد تاکید دیوار نوشتههای هرم قرار میگیرد.
همچنان در دین متاخری همچون اسلام، مسالهی درهای بهشت واجد اهمیت فراوان است. چنانکه یکی از مهمترین توصیفاتی که دربارهی بهشت و جهنم میشنویم، این است که بهشت هشت در دارد و دوزخ هفت در. جدا از این بازی عددی به نظر میرسد که تقریبا مهمترین مکان بهشت و جهنم، همان درهایشان باشد و گاهی اصلاً نیاز نیست که ما آنسوی درهایشان را هم به خاطر بیاوریم. در واقع بهشتی که در نداشته باشد، برای مومنان به فردوسهای مسیحی و اسلامی قابل تصور نبوده. بهشتی که سرشار از مظاهر طبیعی است، همچون جنگلی نیست که محل ورود و خروجش نامشخص باشد، یا صرفا حریمی ساده نیست که رد شدن از خطوطش اجازه بخواهد. بلکه بهشت دقیقا در دارد.
مثلاً به این توصیف بهشت در کتاب «العلوم الفخیره» اثر ابن مخلوف نگاه کنید:
الله قبلاً از این باغ دیدن کرده و به آن ]باغ[ خواهد گفت: «خود را بیارایید زیرا من اولیا و مقربین خود را فراخواندهام تا در میان شما به دیدار من بیایند.» پس آن باغ ]عدن[، خود را با بهترین و زیباترین زیورآلات، میآراید و خدمتکاران و غلامانِ آن هم به همین ترتیب، خود را آماده میکنند. آنگاه هنگامی که اولیا و مقربین به دروازهی باغ عدن میرسند، آن فرشته در جلو و اهالیِ بهشت در پشت سرش، همگی با هم فریاد سر میدهند و میگویند: «سلام و درود بر شما باد ای فرشتگانِ درگاه خداوندگار ما» پس دروازهای دربرابرشان گشوده میگردد که فاصلهی میان دو لنگهی آن، به اندازهی فاصلهی میان مشرق و مغرب زمین است. این دروازه از زمرد سبز است و بر روی آن پردههایی از نور کشیده شده که چنان درخششی دارد که بینایی را تقریباً زایل میکند. آنها از دروازه عبور میکنند و …
از طرفی حتی امروز هم در بسیاری فرهنگها رد شدن از در را با آیینهای مخصوص میشناسیم، چنانکه ما همچنان رد شدن از در را به همدیگر تعارف میکنیم و برای در زدن آدابی خاص داریم. برای رد شدن از هر دری باید لیاقت خودمان را ثابت کنیم. حالا چه با فرو کردن کلید در کلیدانه، چه با خواندن رمزی برای نگهبانی، مهم این است که عبور از هر دری مناسکی ویژه دارد، و کسی که بدون مناسک وارد شود، حتی اگر دزد و متجاوز شناخته نشود، از برکات واقعی تشرف به آنسوی در بهرهمند نخواهد شد. این نوع ارزش معنوی مناسک ورود و اذن دخول یادآور درهای موجود در فیلم The Matrix Reloaded است که درها براساس کلید و کلیددار تصمیم میگیرند که به سمت چه مکانی باز شوند.
چنانکه مثلاً در فرهنگ شیعه، قبل از وارد شدن به حرم گاهی در روبروی در حرم توقف میکنند و در حرم را میبوسند و اذن دخول میطلبند (مفاتیح الجنان آداب زیارت) و از در ورودی تبرک میگیرند. حتی دقالباب که بخشی از مناسک ورود است، گاه به خودی خود به نوعی از زیارت و تشرف ارتقا پیدا میکند تا مثلاً در بعضی شهرهای ایران رسمی پیدا کنیم که طبق آن شیعیان قبل از اذان صبح، در شب اول ماه ربیعالاول، درب هفت مسجد را بکوبند، و بدین ترتیب به پاداش دو ماه عزاداریشان را از مادر امامان طلب کنند و به شادی بپردازند.
دعای اذن دخول حرمهای شریف، آورده شده در مفاتیح الجنان:
خداوندا! من در آستانه دری از درهای خانه پیامبرت ایستاده ام، تو مردم را از این که بدون اجازه وارد آن شوند، نهی کرده و فرموده ای: ای اهل ایمان! وارد خانه های پیامبر نشوید؛ تا آن که به شما اذن داده شود. خداوندا! من به حرمت و احترام صاحب این حرم شریف، در دوران غیبتش، اعتقاد دارم؛ همان گونه که به حرمت او در حال حیات، معتقدم و می دانم که رسول تو و خلفای تو- که درود خدا بر همه آنان باد- نزد تو زنده اند و روزی می خورند به جایگاه مرا می بینند؛ سخن مرا می شنوند و سلام مرا پاسخ می دهند و تو گرچه گوشم را از شنیدن کلامشان محجوب ساخته ای، ولی دریچه فهم مرا به لذت مناجاتشان گشوده ای. خدایا! ابتدا از تو، سپس از پیامبرت،آنگاه از امام معصوم و خلیفه واجب الاطاعة اجازه می خواهم و از همه فرشتگانی که گماشته به این آستان مبارکند، اذن می طلبم. ای پیامبر خدا! آیا وارد شوم؟ ای حجّت خدا! آیا وارد شوم؟ ای فرشتگان مقرب الهی که مقیم این درگاهید! آیا وارد شوم؟ ای مولای من! اجازه بده که وارد شوم؛ همچون بهترین اجازه و رخصتی که به یکی از دوستانت داده ای. اگر من اهل و شایسته ورود نیستم، تو شایسته اجازه دادنی».
مطالعهی موردی: Let the Right One In
در فیلم سوئدی Let the Right One In (تحتاللفظی: بگذار اویی که باید، تو بیاید) صحنهای را میبینیم که خونآشام قصه بدون رعایت مناسک ورود از آستانهی در رد میشود و این ورود غیرقانونی برای او عوارضی ایجاد میکند.
این فیلم بر اساس رمانی با همین عنوان ساخته شده و هم رمان و هم فیلم، منطبق بر بعضی قوانین اساسی فیلمهای خون آشامیاند. خونآشامهای ژانری برای رد شدن از هر دری، نیاز دارند که از صاحبخانه دعوت بشنوند. یعنی حتی ممکن است که نقش بازی کنند و وانمود کنند که کس دیگری هستند، تا فقط فرآیند دعوت کامل شود و شده به صورت صوری اذن ورود را بشنوند. اینجا رضایت قلبی صاحبخانه مهم نیست، بلکه دقیقاً مناسک ورود است که اهمیت دارد. چنانکه در همین سکانس برگزیده میبینیم که پسرک به اقسام مختلفی رضایت خودش را اعلام میکند، ولی چون لفظ دعوت را به زبان نمیآورد، دخترک خونآشام بعد از ورود آزار میبیند و به شکلی سحرآمیز شکنجه میشود. اینجا شکنجهگر خدا یا فرشتگان نیستند که بخواهند موجودی پلید را آزار ببینند، بلکه دقیقاً قدرت جادویی حریم است که اگر مناسک ورود انجام نشده باشد، به کار میافتد.
ما چنین مسئلهای را از فاوست گوته هم به یاد داریم. آنجا هم مفیستوفل برای هر بار ورود و خروج نیاز دارد که دعوت را بشنود. مفیستوفل اولین بار خودش را به شکل یک سگ پودل سیاه در میآورد، و تا وقتی که فاوست به او اجازهی ورود نمیدهد، داخل حریم او نمیشود و مفیستوفل این نیاز به دعوت برای ورود را، قانون مشترک همهی شیاطین و ارواح میداند.
چنین محدودیتی احتمالا ابتدا در فولکلور پیدا شده بوده، چون شاید مردم به این نکتهی آرامش بخش نیاز داشتند که «حتی شیاطین هم نیاز به در زدن دارند» تا اگر برفرض شیطانی هم به جایی رسوخ کرد، اول خود صاحبخانه را مقصر بدانند که فریب خورده و اذن دخول داده، وگرنه درها برای بیرون نگهداشتن شیاطین تا ابد کفایت میکردهاند. به هر حال ما در فصل هجدهم دراکولای برام استوکر هم از زبان ون هلسینگ میشنویم که خونآشامها چنین محدودیتی دارند و بعدها نیز به کرات در فیلمها و داستانهای مختلف نمود این خصوصیت را در شیاطین و خونآشامهای مختلف میبینیم.
بخش دوم: درهای عبوری
در به معنای اصلی خودش مَفصلی بوده که بین دو مکان متضاد و متقابل قرار میگرفته و به هم وصلشان میکرده. یعنی حتی اگر در حذف میشده، همچنان بین آن دو مکان تضاد و اختلافی مشهود برقرار بوده. چنین درهایی را اگر از معماری بنا حذف کنیم، همچنان دخول و خروج ممکن است، منتهی مناسک ورود به حریم و مراحل اذن دخول دچار نقصان میشود. اما درهایی دیگری هم وجود دارد که کاربریهایی افزونتر از کنترل ورود و خروج دارند.
گاهی راهرویی بیآنکه نیاز باشد بریده میشود تا ردیفی از درها تضادی مصنوعی در بین فضایی که قبلاً یکدست بوده ایجاد کنند، بلکه توهمی از تشرف به عابرینِ درها القا گردد. این نوع از درها حتی ممکن است نیاز به دیوار هم نداشته باشند. بلکه فقط عمود میشوند تا به عابران ندا بدهند که «بیدار باش! هشیار باش! تویی که از این در گذشتی هرگز با آنی که از این در نگذشته بود یکی نیستی» همینطورند دروازههای دکوراتیو ورودی معابد و دروازههای رهای بین جادهها که بر خلاف دروازههای قدیمیتر که همیشه بخشی از دیوار مدافع حریم بودند، حالا فقط استعارهای استوار از مفهوم تشرف و تغییر شدهاند.
بعضی از استفادههای نامعمول از در را باید در اهمیت زیباییشناسی در رد بگیریم. باروهایی که دروازهای زیبا را گرد کردهاند، و درهای زیبایی که برابر باغهای پوشیده قرار گرفتهاند، زیباییای وابسته به تعلیق دارند و گاه ممکن است در مدت انتظار همچون شعری از چوب و فلز به نظر بیایند که به فردی که پشتشان مانده، وعدهی آرمانشهر میدهند. پس اگر جنبهی زیباییشناسی درها مهم نبود، اهمیت بسیاری از درهای تزئینی که همیشه باز هستند، احساس نمیشد و لازم نبود که هیچ دری از قد بلندقدترین انسانها یا نهایتاً از قد بلندترین وسایل نقلیه بلندتر باشد. در نظر معماران قدیمی لحظهی ورود، لحظهای بسیار کلیدی بوده و ایشان بسیار برای این موضوع اهمیت قائل بودهاند که کسی که در آستانهی در رسیده چه منظرهای از باغ یا قصر و تالار را در فراسوی خودش میبیند.
مثلاً در باغهای ایرانی کسی که از در اشتباهی وارد شود (مثلاً در باغبانان یا خدمتکاران) هرگز آن منظرهای که باید میدیده را متوجه نمیشود. در باغهای چینی دروازههای ماه Moon Gate هستند که اولین تصور شما را نسبت به باغ شکل میدهند. دروازههای ماه ورودیهای دایرهای هستند، چون در فرهنگ چینی دایره سمبل تکامل است و ضرب المثل چینی معروفی میگوید «گلها چه زیبایند، وقتی که ماه بدر کامل باشد» و این دروازهها حکم همان مهتاب ماه کامل را دارند چون منظرهای از گلهای باغ را به بهترین وجه کادربندی میکنند که هیچ میانبر دیگری از پس آن بر نمیآید. چنین دروازههای بیشتر از این که جنبهی حفاظتی داشته باشند، جنبهی تبرکبخشی و زیباییشناسی دارند.
این گونه است که در نماد تغییر و تحول میشود. یعنی درست است که در حالت عادی مدت زمانی که صرف عبور از آستانهی در میشود بسیار ناچیز است و معمولاً عرض چهارچوب در چندسانتیمتر بیشتر نیست؛ ولی در داستانها و اساطیر ممکن است که به هر واسطه همان چند سانتیمتر، در خودش جادهای را نهان کرده باشد تا که دروازه تبدیل به پرتال عبور شود و دو نقطهی بسیار بعید از دنیا را به هم متصل کند، یا حتی مسافر را به جهانی موازی ببرد و یا به سفری از گذشته و حال یا منظرهای از بهشت و جهنم و یا حتی ابعادی بالاتر.
در رمان فانتزی «شیر، کمد و جادوگر» از مجوعهی سرگذشت نارنیا، اثر سی.اس.لوئیس، ما با کمدی روبرو میشویم که در بعضی اوقات میتواند تبدیل به دروازهای به سمت سرزمین نارنیا شود و این خصوصیت بیشتر از این که ارتباط فیزیکی بین دو مکان باشد، ناشی از نیرویی سحرانگیز است که بعد از چنددفعه عبور و مرور هم اثرش از بین میرود. نمونهی دیگر این درهای فانتزی را باید در Pan’s Labyrinth و درهای نقاشی اوفلیا جستجو کرد که اوفلیا با گچی جادویی بر روی دیوار خطوطی به شکل در میکشد و با عبور از آن درهای نقاشی به قلمروی موجودات جادویی میرسد . در انیمیشن Monsters Inc با ایدهی هیجانانگیز دیگری مواجه میشویمُ که هیولاها کلکسیونی از درهایی دارند که همزاد درب کمد اتاقخواب کودکانند و در قابهای فلزی قرار گرفتهاند و رد شدن از هرکدامشان ممکن است به سفری به اتاقخوابی در پاریس، ژاپن یا تاهیتی منجر گردد.
ما از وسط یک گردیِ گنده رد شدیم / جان شپرد, Stargate Atlantis
بعضی مواقع نیز دروازههای پرتال توجیه علمی پیدا میکنند و با ایدههای فیزیک نسبیت از کرمچاله آمیخته میشوند. شبیه پرتالهای مشهور مجموعهی Star Trek و یا StarGate که درواقع کرمچالههایی هستند که فضا-زمان را میانبر زدهاند و به طرزی غیرمعمول به هم متصل کردهاند تا با عبور از آن پرتالها مسافت و مدت سفر به شدت کاهش بیاید.
پس این نوع از درهای اساطیری به غیر از این که شما را بین دوسوی خودشان جابهجا میکنند، شما را از جادهای که نمیبینید هم عبور میدهند و مسیری بلند را برایتان خلاصه میکنند (خود واژهی gate در انگلیسی برگرفته از واژهی “gata” در زبان نورس قدیم است که معنای جاده و مسیر میداده). این درها البته ممکن است نامرئی و غیرفیزیکی هم باشند ولی اگر شرایط محیا باشد، شما را به جایی خواهند برد که هرگز به منظرهای که در حالت عادی پشتشان واقع میشود، ربطی ندارد.
مطالعهی موردی: Howl’s Moving Castle
Howl’s Moving Castle (قلعهی متحرک هاول) یک انیمهی ژاپنی است که با اقتباس از رمانی به همین نام، به کارگردانی هایائو میازاکی ساخته شده. اولین چیزی که در مورد قلعهی این انیمه جلب نظر میکند، این است که از نمای بیرونی پیداست که قلعه سه عدد در دارد، ولی دو تا از درها در جایی قرار گرفتهاند که هیچ دسترسیای ندارند. تنها دری که در دسترس است، در پشتی است که خصوصیاتی جادویی دارد.
در جادوییای که ما در قلعه میبینیم، بسته به جهتی که دستگیرهاش روی آن تنظیم شده باشد، به مقاصد مختلفی میرسد. یعنی با وجود این که در از درون همیشه به سمت قلعه باز میشود، اما از بیرون ممکن است به کوچهها و خیابانهایی در مقاصد بسیار دوردست باز شود. نکتهی جالب توجه اینجاست که در قصه با این که دری جادویی است و مشخصا با افسونگری چنین ویژگیای پیدا کرده، ولی با درهایی که درها و دریچههایی که در آلیس در سرزمین عجایب، نارنیا و یا جادوگر اُز دیدهایم فرق میکند. اولاً که مکانیزمی مکانیکی دارد و دوماً بر خلاف داستانهای ذکر شده، سرزمین آنسوی دریچه سرزمینی رویایی نیست که در دنیایی موازی واقع شده باشد. بلکه تمامی شهرهایی که آنسوی در جادویی قصه میبینیم، همگی در یک دنیای پیوسته واقع شدهاند. پس در قلعه، خطی بین یک سرزمین رویایی و یک سرزمین واقعی نکشیده، بلکه دقیقاً دری با خصوصیات فراابعادی است که قسمتهایی از فضا-زمان را به هم متصل کرده. چنانکه در اواخر انیمه هم میبینیم که در به سمت کودکی هاول باز میشود و پورتالی به سمت زمان گذشته باز میکند.
موخره
دربهدر شدیم – درباغ سبز به ما نشان دادند – درب و داغان بود – در مسجد است نه میشود سوخت و نه میشود فروخت- در فلان جا را تخته کردند – در خانهی فلانی همیشه باز است …
درها مجاز و استعاره از بسیاری چیزها شدهاند. از حیطهی معماری به زبانشناسی و اسطورهشناسی و دینشناسی رسوخ کردهاند و خیلی بیشتر از آنچه که فکر میکردیم با زندگیهای ما انسانها گره خوردهاند و از طرز فکر ما اثر پذیرفتهاند. ما کابوس میبینیم که پشت در ماندهایم یا رویا میبینیم که به دری اسرارآمیز رسیدهایم. اصلا یادمان رفته که یک موقعی اصلا درها نبودهاند و راحت به بهشت و جهنم و دنیاهای فانتزی و علمیتخیلی تعمیمشان میدهیم. تا به حال فکر کردهاید که اگر ما مثلا موجوداتی آبزی بودیم شاید بین جریانهای دریایی قلمروهای دستوپاگیرمان را گم میکردیم و شاید اگر پرنده بودیم به جای درهای بهشت، وعدهی سقفها و لانههای طلائی میدادیم. به هر حال به قولی:
که با این دَر، اگر در بند در مانند، درمانند