ده انیمیشن دیزنی که طرفداران ژانری باید ببینند
کارتونهای دیزنی برخلاف ظاهر سادهشان، هرگز باطن سادهای نداشتهاند. اما چند اثر شاخص این میان هست که به خصوص به طرفداران هنر ژانری توصیه میشود.
وقتی اسم کمپانی انیمیشنسازی دیزنی در میان باشد، سه چیز به ذهن بسیاری از بینندگان قدیمیترش میافتد. میکیماوس، دامبو و بمبی. این هر سه به تصاویر جذاب کودکانه و رنگهای درخشان و البته حیوانهای بانمک داخلش معروفند و دامبو و بمبی به تراژدیهای عمیقشان. امروز هم اگر بخواهیم جذابترین انیمیشنهای دیزنی را مطالعه کنیم، به همان شوخ و شنگی و خوشرنگی قبل هستند با داستانهایی نه چندان سنگین. اما سیاست استودیو دیزنی هرگز برخورد کاهشی با فیلمهای ساخته شده برای کودکان نبوده است. هر یک از آثار دیزنی را میتوان اثری قابل قبول از نظر شخصیتپردازی و داستانسرایی دانست. بسیاری از آثار دیزنی را باید شاهکارهایی دانست که نقاشی بودنشان نباید هیچ چیز از ارزششان کم کند. درست است که همکاریهای اخیر با استودیو پیکسار داد طرفداران دیزنی را درآورده است، اما نباید از کارنامهی درخشان دیزنی غافل بود.
در این میان چند اثر دیزنی شاخص وجود دارند که حتا از سیاستهای این شرکت که توضیح داده شد مبارزه با نگاه کاهشی به فیلمهای کودک است، پا را فراتر میگذارد. این آثار که به طور معمول در ژانر ع.ت.ف هستند، گاهی به اقتضای ژانرشان اصلاً تناسبی با مخاطبانشان یعنی کودکان ندارند. بگذارید نگاهی به این آثار شاخص بیندازیم.
دیگ سیاه (The Black Cauldron)، فانتزی و وحشت – 1985
خلاصه داستان: «در افسانهها آمده که در سرزمین جادوییِ پریدین، شاهی فرمانروایی میکرد که چنان غاصب و ظالم بود که حتا خدایان هم از او در هراس بودند. چون هیچ زندانی برای نگه داشتنش کافی نبود، او را درون برکهای از آهن مذاب انداختند و روحش به صورت دیگ سیاهی باقی ماند. قرنها این دیگ از نظرها مخفی بود و مردان شرور به دنبالش بودند. آنها میدانستند اگر دیگ به دستشان بیفتد، میتوانند بر ارتشی از جنگجویان مرده فرمانروایی کنند و جهان را فتح کنند…»
از همان مونولوگ ابتدای داستان میتوان حدس زد که با انیمیشنی در مورد حیوانات سخنگو طرف نیستیم. البته هر قدر جلوتر برویم و با شخصیتها روبهرو شویم، از این موضوع مطمئنتر میشویم. داستان در مورد شاه شاخداری است که حتا سربازانش از او میترسند و قصدش این است که دیگ سیاه را پیدا کند و ارتش مردگان را زنده کند. یک پسربچهی لاغر به نام تاران و خوکش هنوین، شاهزاده خانم ایلونوی و گوی جادوییاش، آوازهخوانی ترسو به نام فلودوور فِلَم و موجودی پشمالو به نام گورگی تنها کسانی هستند که در برابر او میایستند و سعی میکنند سد راهش بشوند. داستان براساس مجموعهای فانتزی اثر لوید آلکساندر ساخته شده است. این مجموعه حکایتهای پریدین است که خود ملهم از اسطورهها و افسانههای ولشی است.
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
فضاهای تاریک، سایههای بلند، جمجمههای برهنهای که در جایجای تصاویر دیده میشوند و هیولاهایی که یادآور نزگولهای سائرون هستند. داستانِ این انیمیشن خود از اثر نویسندهای چون لوید آلکساندر گرفته شده است که مناسب کودک و نوجوان است و البته دیدن این عناصر غریب نخواهد بود. اما تیرگی مصرانهی فضا این اثر را برای بینندگان بزرگسال به خصوص طرفداران ژانری جذابتر میکند. داستان تا حدی برای کودکان بیگانه است که در نسخههای جدید بسیاری از صحنههای بیش از حد ترسناک و با محتوای جنسی حذف شدهاند تا مناسب کودک شود.
شاهزاده خانم داستان هر چند لباس سفیدبرفی را به تن کرده است و شبیه آرورای زیبای خفته است، اما مثل آنها منتظر شاهزاده با اسب سفیدش نیست و میتواند از پس دشمانش بر آید. فلودوور فلم نوازندهای دورگرد است که صاحب یک چنگ جادویی است، اما چنگ به دروغ حساس است و هر بار نوازندهی پیر غلو میکند یکی از تارهای چنگ پاره میشود. گورگی موجودی پشمالوست که دقیقاً مشخص نیست به چه رستهای از موجودات جادویی تعلق دارد، اما بیشباهت به گالوم ارباب حلقهها نیست.
شخصیت تاران اما آنقدری که دیگر شخصیتها پرداخته شدهاند، پرداخته نشده است و در حد قهرمان تیپیک داستانهای فانتزی نوجوانان باقی میماند. پسری لاغر و یتیم که به نظر نمیرسد جز قلب پاک و سادهاش و عشقش به شاهزاده خانم، بعد شخصیتی دیگری داشته باشد.
این انیمیشن اثری فانتزی/ماجراجویی است که نظیرش در کارهای دیزنی کمتر دیده میشود و البته اولین اثر دیزنی است که رنکینگ PG به آن تعلق گرفته است.
آلیس در سرزمین عجایب (Alice in Wonderland)، فانتزی و کمدی – 1951
خلاصه داستان: این انیمیشن بر اساس اثر معروف لوئیس کارول، آلیس در شگفتزار، ساخته شده است. «آلیس در ملک پدریاش به همراه خواهرش در حال خواندن تاریخ فتوحات ویلیام اول است که رویایی به سراغش میآید. او به دنبال خرگوش سفیدی وارد جهانی میشود که هیچ چیز آن چیزی نیست که باید باشد. او با دودو و توویدلدی و توویدلدام و کلاهدوز دیوانه و گربهی چِشایر و ملکهی قلبها و کرم پروانه دیدار میکند و نهایتاً از رویا بر میخیزد.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
از هر کسی که بپرسید چرا باید کتاب لوئیس کارول را خواند، به شما میگوید که کتابی است سمبولیک در نقد مذهب یا سلطنت یا فلان و بهمان ایدهی سیاسی و فرهنگی. پس احتمالاً اگر از 1984 خوشتان آمده، از این کتاب هم خوشتان خواهد آمد. هر چند شاید حقیقتاً کتاب نقدی بر جامعهی ویکتوریایی زمان خودش باشد.
اما چرا باید این انیمیشن را دید؟ ممکن است تصور کنید مخاطب این انیمیشن کودکان هستند و در نتیجه اثر از زبان طنز کارول و یا طعنههای گاه و بیگاهش خالیست. اما حقیقت این است که این انیمیشن را باید جدی گرفت. همهی شخصیتهای داستان با دقت تمام شکل گرفتهاند و همه چیز از صدایشان تا طراحیشان اشاره به کنه مطالب کتاب دارد. این موضوع را میتوان از این حقیقت نیز فهمید که بخش عمدهای از دیالوگهای انیمیشن به طور مستقیم از کتاب برداشت شدهاند.
یکی از جذابترین قسمتهای این اثر، شعر «شیر دریایی و نجار» است. بسیاری از منتقدین ادبی این بخش از داستان آلیس را نمایش کاپیتالیسم در برابر کمونیسم یا مسیحیت در برابر بوداییسم دانستهاند. البته مهم نیست چقدر این گمانهزنیها را جدی بگیریم و بر آن دامن بزنیم، تصویری که انیمیشن از ماجرای شیر دریایی و نجار و صدفهای کنجکاو نشان میدهد طنزی بینظیر دارد و از سویی راه را برای تأمل عمیقتر در باب پیام داستان باز میکند.
به طور کلی طراحی این انیمیشن و دیالوگها به نحوی هستند که توجه بیننده را هر چه بیشتر به مفهومی که لوئیس کارول قصد بیانش را دارد، جلب کنند. این اثر با طراحیهای خارقالعاده و نقشهای سالوادور دالیوار، پسزمینهای از آن جنون ویکتوریایی به نمایش میگذارد که در اثر لوئیس بیان میشود. میتوان به راحتی ادعا کرد هرگز اقتباسی بهتر و درخشانتر از این کتاب صورت نگرفته است.
شمشیر در سنگ (The Sword in the Stone)، فانتزی – 1963
خلاصه داستان: داستان این انیمیشن از کتاب اول مجموعهی «شاه گذشته و آینده» اثر تی. اچ وایت الهام گرفته شده است.
«داستان دربارهی جادوگری به نام مرلین است که با جغد سخنگویی به نام ارشمیدوس در کلبهای در وسط جنگل زندگی میکند. مرلین به تمام دورانها از جمله آینده سفر کرده و از تمامی اختراعات بشر از جمله لوکوموتیو و هواپیما مطلع است. مرلین پیشگویی میکند که به زودی با پسری روبهرو خواهد شد که سرنوشت عظیمی دارد. این پسر آرتور است.
مرلین آموزش آرتور را که پسری بیسواد است، به دست میگیرد و با تبدیل کردن او به ماهی و پرنده و سنجاب به او در مورد چیزهایی مثل برتری عقل بر جثه، جاذبه و عشق آموزش میدهد. مرلین بدین ترتیب سعی میکند آرتور را برای پادشاهی انگلستان آماده کند.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
داستانهای آرتوری همیشه جذاب هستند. چه نوشتهی مارک تواین باشند و چه سریالهای قدیم و جدیدی که در موردش ساخته شدهاند. اقتباسات بسیاری از داستان آرتور صورت گرفته است. ولی این اقتباس خاص از داستان آرتور بیشتر در مورد مرلین است و بردن دستاوردهای قرن بیستم به عصر تاریکی.
البته آن چیزی که بیشتر از هر چیز نظر بیننده را به خودش جلب میکند، هنر طراحی انیماتورهاست. این انیمیشن از تمهای رنگی و اسکلتبندیهای متعددی برخوردار است که حتا در آثار امروزی کمتر دیده میشوند.
جذابیت دیگر این اثر موسیقی آن است. موسیقیهای این اثر توسط سازندگان موسیقی آثاری چون مری پاپینز و «جارودستیها و تختهای پرنده» ساخته شده است.
همچنین این اثر یک کمدی اسلپاستیکِ پیشرو برای زمان خودش است. شوخیها بسیار بازیگوشانه هستند و طنز سیالی در تمام لحظات داستان در جریان است. بد نیست خاطر نشان شویم که این انیمیشن یکی از معدود آثار دیزنی است که شخصیت منفی اصلی ندارد.
کارآگاه موشِ بزرگ (The Great Mouse Detective)، معمایی – 1986
خلاصه داستان: درست حدس زدید؛ این یکی پارودی ماجراهای شرلوک هولمز است.
«باسیل موش کارآگاهی نابغه است که در بیکراستریت زندگی میکند، آن هم در سوراخی در خانهی جناب هولمز. همکارش دکتر داوسن هم به تازگی از خدمتش در افغانستان بازگشته است. این دو متوجه میشوند که پروفسور رتیگان شرور قصد دارد حکومت موشستان را با نقشهای زیرکانه به دست بگیرد و سر ملکهی موشها را زیر آب کند. برای همین این دو سر از کثیفترین جاهای لندن در میآورند تا جلوی رتیگان را بگیرند.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
البته اگر از طرفداران پر و پاقرص شرلوک هستید که دلیل خاصی نیاز ندارید. ولی بگذارید اینطور برایتان بگویم که نباید گول ظاهر این انیمیشن را خورد. ما با اثری نوآر سر و کار داریم، با فضایی رازآلود و تاریک و پارودیهای جنسی عجیب و غریب. اسباببازیفروشی پر از صورتکهای مرموز و کافهای ویکتوریایی با رقاصههای زیبا. و البته شرلوک هولمزی که حتا با این که تنها پارودیای موشانه از هولمز واقعی است، همان تغییر حالتهای ناگهانی شخصیت هولمزِ آرتور کانن دویل را دارد و همان بازیگوشیهایش را و حسابی هم حرص دکتر واتسون داستان را در میآورد و موریارتی قصه را تا سر حد سکتهی قلبی عصبانی میکند.
هیکل جدید امپراتور (The Emperor’s New Groove)، فانتزی و طنز – 2000
خلاصه داستان: اسم داستان از روی «لباس جدید امپراتور» برداشته شده است و داستان در حالت کلی میتواند اقتباسی از داستان هانس کریستین اندرسن در نظر گرفته شود. ولی داستان بسیار فراتر از این قصهی پریان میرود.
«کوسکو پادشاهی آزتک است که قصد دارد قصری تابستانی برای خود بسازد؛ اما برای این کار باید دهکده ای را ویران کند. اما این وسط مشاور اعظمش ایزما به خاطر از کار برکنار شدنش، او را به یک لاما تبدیل میکند. کوسکو هم سعی میکند باز آدم بشود و در این راه به معنی واقعی کلمه “آدم” میشود.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
پر واضح است که سالهاست شوخیهای انیمیشنها تر و تازگی خودشان را از دست دادهاند و تکراری شدهاند. برخلاف انیمههای ژاپنی که هم پلاتهای بهتری دارند و هم اجراهای بهتری و شوخیهایشان هم بهروزتر است، انیمیشنهای آمریکایی به یک خانه تکانی نیاز دارند و به طور خاص در بخش طنز.
شاید بشود گفت این انیمیشن مثال نقض است. طنز جنونآمیز این انیمیشن از حدود یک انیمیشن عادی بیرون است. طنزی که در داستان کوسکو شاهدش هستیم، آنقدر تر و تازه و در عین حال بالغ و جاافتاده است که هر آدمی را میخکوب میکند و در عین حال به قهقه وا میدارد.
از سویی شخصیتها از تیپ شخصیتی فراتر میروند و به شخصیتهایی کامل تبدیل میشوند که بعد و عمق دارند و هر کدام به خودی خود میتوانند داستان را به جلو ببرند. یکی از این شخصیتها هم البته کرانک است که اسپین آف خود به نام «هیکل جدید کرانک» (Kronk’s New Groove) را دارد. شخصیت دیگر ایزما است که به جرات میتوان گفت یکی از بهترین شخصیت منفیهای تاریخ دیزنی است، با به یاد داشتن این حقیقت که شخصیتهای منفی دیزنی چیزی در حد بینظیر هستند.
البته بد نیست این را هم اضافه کنیم که دو ترانهی این انیمیشن که یکی با صدای التون جان و دیگری با صدای استینگ است، نامزد اسکار شدهاند.
گوژپشت نتردام (The Hunchback of Notre Dame)، موزیکال – 1996
خلاصه داستان: مطمئناً همه داستان گوژپشت نتردام را شنیدهاید و میدانید اثر ویکتور هوگو است و این که هیچ بخش فانتزی خاصی ندارد. اقتباس والت دیزنی اما این داستان هوگو را به یک فانتزی خوشآب و رنگ و البته خوشآهنگ تبدیل کرده است.
«کوآزی مودو گوژپشتی است که عاشق ازمیرالدای کولی میشود و این در زمانی اتفاق میافتد که مفتش اعظم پاریس در حال پاکسازی پاریس از کولیهای کافر است.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
در این که این انیمیشن یکی از زیباترین طراحیهای تاریخ دیزنی را دارد، شکی نیست. کلیسای نتردام پاریس به همان زیبایی و عظمت واقعیاش به تصویر در آمده و داستان هوگو که یک جورهایی در ستایش پاریس است، به خوبی در این اثر استحاله شده است.
اما بگذارید برویم سر اصل داستان و به موسیقی حیرتانگیز اثر بپردازیم. موسیقی این اثر حاصل همکاری آلن مِنکن و استفن شوارتس است. این دو در کنار یکدیگر اوپرایی جاودان را پیریزی میکنند که فراتر از یک کار کودک است و شانه به شانهی موزیکالهای برادوی میساید. از همین رو تئاتر موزیکال این اثر بارها در خود براودوی روی صحنه میرود.
اما ارزشمندی این اثر از حدود موسیقی فراتر میرود. این اثر تصاویری جاویدان از پاریس در محاصرهی شعلهها را به نمایش میگذارد و از تیرگی و هراس تفتیش عقاید و البته سقوط لاجرمش حرف میزند. این اثر پیامی انسانی و فراملیتی در باب آزادی دارد و از این رو است که باید به عنوان یک اثر جاودانه و کلاسیک در کنار دیگر کلاسیکها دیده شود.
پیتر پن (Peter Pan)، فانتزی و کمدی – 1953
خلاصه داستان: داستان اقتباسی بسیار موفق از اثر جی. ام بَری، نمایشنامهنویس اسکاتلندی است. پیتر پن البته آنقدری که باید در ایران شناخته شده نیست، اما یکی از جذابترین داستانهای انگلیسی است.
«شخصیت اصلی داستان –پیتر- پسری است که در سرزمین «هرگز» زندگی میکند؛ جایی که هیچکس هرگز پیر نمیشود و همه همیشه در هر سنی که هستند باقی میمانند. سرزمینی که تویش پریهای دریایی و سرخپوستها و دزدهای دریایی وجود دارند.
شخصیت منفی داستان، کاپیتان هوک، رئیس دزدان دریایی است و قصد دارد پیتر پن را بکشد. آمدن وندی و جان و مایکل از لندن به سرزمین هرگز باعث میشود موقعیت برای نقشههای خبیثانهی هوک محیا شود.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
بهترین دلیل برای دیدن این انیمیشن شخصیت منفی آن است. کاپیتان هوک را میشود در صدر جذابترین و خندهدارترین شخصیتهای دیزنی قرار داد. شخصیت هوک به قدری خوشساخت است که تصور این که در سال 1953 به وجود آمده کمی سخت است. آن هم در زمانی که شخصیتهای منفی بیش از حد تکبعدی و کاملاً سیاه بودند. مخصوصاً در کمیکهای مارول و دیسی.
هوک دستیاری دارد به نام آقای اسمی که بیشترِ طنز انیمیشن در دیالوگهای دینامیک این دو است. دیالوگهایی که آدم را یاد دیالوگهای پینگپونگی جاس ودون میاندازد. جذابیت دیگر اثر تصویری است که از پیتر پن به دست میدهد. پیتر پن در این اثر رسماً یک کازانووا و دون ژوان است و دخترهای داستان برایش غش و ضعف میکنند. از پریهای دریایی گرفته تا تایگرلیلی، دختر رئیس قبیلهی سرخپوستان.
و راستی، از تینکربل داستان هم نباید غافل شد که چهرهاش از روی مرلین مونرو طراحی شده است.
علاءالدین (Aladdin)، فانتزی – 1992
خلاصه داستان: داستان از روی آن داستان معروف هزار و یک شب، یعنی علاءالدین و غول چراغ جادو اقتباس شده است که جالب است بدانید نه در نسخهی فارسی موجود است و نه در نسخهی عربی! شاید تصور کنید با یک استریوتایپسازی عادی طرف هستید و دید یک آمریکایی از فضای شرقی. اما واقعیت این است که این اثر دیزنی نه توهینآمیز است و نه شرقیها را بد نشان میدهد. خیلی ساده، همان داستان هزار و یک شب را که همه در یاد داریم تعریف میکند.
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
علاءالدین را نباید فقط به خاطر رابین ویلیامزش دید. هرچند بخش عظیمی از موفقیت این اثر مدیون تغییراتی است که ویلیامز شخصاً در این انیمیشن اعمال میکند. ویلیامز شخصیت «صبح بخیر ویتنام» خود را با خودش به یک انیمیشن کودک میکشاند و به طرز عجیبی موفق هم هست. جنِ آبی داستان آنقدر خوب است و آنقدر طبیعی است و طنزش آنقدر منحصربهفرد است که شاید باید گفت تکرار ناپذیر است و دیگر شبیهش نیست.
اما خوبی واقعی این انیمیشن، قالیچهی پرنده است. هر انیمیشنسازی میداند شخصیت دادن به یک قالیچه که نه صورت دارد و نه صدا چقدر سخت است! خندهدارش این است که شخصیت قالیچه یکی از محبوبترین شخصیتهای دیزنی است.
سیارهی گنج (Treasure Planet)، علمیتخیلی – 2002
خلاصه داستان: داستان اقتباسی از رمان محبوب رابرت لویی استیونسون، یعنی «جزیرهی گنج» است.
«داستان پسر جوانی که نقشهی گنجی پیدا میکند و به همراه گروهی از ملوانان به دنبال گنج میرود ولی…البته بگذارید داستان انیمیشن را اینطور تعریف کنیم که یک عده موجود فضایی سوار کشتی فضاپیما میشوند در جستوجوی گنج گمشدهی کاپیتان فلینت هستند. یعنی همان بزرگترین دزد فضایی تمام اعصار.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
اپرای فضایی چیز غریبی است. خیلیها دوستش دارند و خیلیها هم ازش متنفرند. اما این انیمیشن فقط یک اپرای فضایی نیست. این انیمیشن به طرز غریبی المانهای استیمپانک را با اپرای فضایی مخلوط میکند و اثری با حال و هوای ویکتوریایی در فضایی تکنولوژیک تحویل بیننده میدهد.
لانگ جان سیلور داستان، در واقع یک سایبورگ است که نصف بدنش بهبود یافته و کاپیتان کشتی یک خانم گربهسان است که از دکان کشتی به چشم بر هم زدنی بالا میرود. اما جذابیت حقیقی داستان در ترکیب شدن همهی این المانها با شوق پروازی میازاکیوار است.
اگر بخواهیم یک روز یک انیمیشن از هالیوود را به جنگ ساختههای آقای میازاکی بفرستیم و امیدوار باشیم که پیروز خواهیم شد، آن اثر سیارهی گنج خواهد بود. این اثر همانقدر خوب و دلچسب است که «سرزمین اشباح» و همانقدر دربارهی روح پرواز است که «نائوسیکا» و همانقدر اقتباس خوبی است که «قلعهی متحرک هاول».
انیمیشن از طراحی تحسین برانگیز و چشمگیری برخوردار است. تصاویر و چینشها سحرانگیزند و یک بار دیگر نشان میدهند که انیمیشنهای طراحی شده از انیمیشنهای کامپیوتری با آن حجمهای سردستی، سرتر هستند و شاید دیزنی دارد راه را به خطا میرود و باید به انیمیشنهای طراحی دستی بازگردد.
آتلانتیس: امپراتوری گمشده (Atlantis: The Lost Empire)، علمیتخیلی – 2001
خلاصه داستان: داستان این انیمیشن بر خلاف دیگر انیمیشنهای این لیست، اقتباسی نیست.
«داستان در مورد مایلو تِچ است. نوهی مکتشف معروف -تدیوس تچ- که معتقد است آتلانتیس حقیقت دارد و راه رسیدن به آن در کتاب شِفرد نوشته شده است. اما کسی حرفش را باور نمیکند. جز آقای ویتمور که یک میلیونر است و کتاب شفرد را پیدا کرده. اینطور میشود که مایلو با گروه کاشفان تحت استخدام آقای ویتمور همراه میشود تا آتلانتیس را پیدا کند.»
چرا باید این انیمیشن را ببینیم:
بسیار خوب، قبول دارم خیلی غریب است که انیمیشنی که نمره اش 5.5 از 10 است را در صدر این جدول قرار دهیم. اما حقیقت این است که این اثر به شدت سوءتعبیر شده است و باید یک بار دیگر با دقت بیشتر دیده شود. پس بگذارید به شما 5 دلیل مهم برای دیدن این انیمیشن بدهم و به شما ثابت کنم این انیمیشن به واقع یک شاهکار است.
یک. تم اصلی داستان استیمپانک است. داستان به واقع همهی آن جذابیتهای بصری استیمپانک را دارد. ماشینآلات غولآسایی که با هزاران چرخدنده کار میکنند و یونیفرمها و لباسهای جذاب ویکتوریایی/مدرن.
دو. شخصیتپردازی و داستانهای پسزمینهی شخصیتها در حد یک اثر شونن ژاپنی هستند. به خصوص شخصیت وینی، مسئول مواد منفجرهی ترک که در استانبول یک مغازهی گلفروشی داشته و یک روز براثر انفجار گاز، هدف اصلی زندگیاش را کشف میکند: منفجر کردن چیزها.
سه. نقاشی این اثر بسیار متفاوت است و جنب و جوش نرم و خوش فرم کمیکهای سطح بالای آمریکایی را دارد. اما در عین حال سبک متفاوت آن و ناموزونی و عدم تقارنها هستند که این انیمیشن را به اثری هنری تبدیل میکنند. یک بار دیگر به نظر میرسد انیمیشن طراحی دستی بر انیمیشن کامپیوتری پیروز میشود.
چهار. ایدهی داستان بینظیر است. آتلانتیس به خودی خود پتانسیل بالایی دارد و روبهرو شدن با تمدنی گمشده با معماری و فرهنگ بیگانه اش برای هرکسی جذاب است. و البته تصویری که انیمیشن از آتلانتیس نشان میدهد، راه را برای تخیلی افسارگسیخته و بیحد و مرز میگشاید.
پنج. پیام داستان این است: جنگ بد است. در برخورد با تمدنهای دیگر باید از سد زبانی و فرهنگی گذاشت و به آن چیزی رسید که بین همهی آدمها مشترک است. این پیام بسیار هوشمندانه پردازش میشود و به واقع باید گفت پردازش ایدههای این انیمیشن فراتر از حد انتظار و بسیار هوشمندانه است. اما شاید سرعت بالای روایت در انتقال پیام خدشه وارد کند.
این نوشته برای شگفتزار نوشته شده . برای خواندن سایر مطالب شگفتزار به fantasy.ir مراجعه کنید
-
عالی بود منو ک واقعا برد ب زمان بچگی هام
-
مرسی که خوندی
و خوشحالیم که خوشت اومد 😉
-
-
خوب بود ممنون 😉
-
چرت بود
-
عالی بود کجا چرت بود؟ اگه چرت بود پس چرا نظر دادی عزیزم ها؟ آرزوی سلامتی برای شما خخخخخخ 😂
-
خو چ ربطی داره نظر دادن ینی هم خول بودن هم بد بودنو بگی ینی چون بد بود نظر نده مسخرس😐
-
-
خیلی از بهترین ها نبود
-
ميتوانيد پيتر بل،encanto وsoulرا با دوباره فارسى را به نشر برسانيد