آیا هوشمندی به بیراهه رفته؟
آیا تابحال پیش خود فکر کردهاید که شاید موهبت طبیعی هوش، واقعاً آنطور که به نظر میرسد برنامهریزی نشده باشد؟
انسانها، برای حق به جانب نمودن رفتارهای یک جانبهی خود، گاه از توجیهاتی چون هوش، تفکر برتر، آگاهی و نیز حق انتخاب استفاده میکنند. توجیهاتی که جز ارضای حس برتریجوییمان، کاربرد دیگری در پهنهی این سیاره ندارد. و البته کم نیستند افرادی که انتخاب طبیعی و روند تکامل را هم به موارد بالا اضافه میکنند و انسانها و نیروی مخرب توقف ناپذیرشان را انتخاب طبیعت مینامند و به خیال خودشان انسان را شاهکار حیات میدانند.
ولی آیا تابحال پیش خود فکر کردهاید که شاید موهبت طبیعی هوش، واقعاً آنطور که به نظر میرسد برنامهریزی نشده باشد؟
برای مثال دکتر داوکینز اعتقاد دارد جایگاه فعلی انسان هوشمند خیلی از نقشه و روند طبیعی تکامل و انتخاب طبیعی جدا افتاده است. چون در طبیعت به طور عادی تنها بقا و تکثیر نکات کلیدی هستند و هیچ امتیازی برای هنر،تفکر و درک پیچیدگیهای هستی در نظر گرفته نشده. پس نکتهای که در بررسی ظرفیت هوشی و توانایی انسانها جا مانده این است که، هوش در فرم فعلی دیگر «یک مسیر توسعه دهنده» نیست که به واقع تبدیل به «ابزاری ترسناک» شده که حریصانه برای پیشبرد غرایض به ارث رسیده از طرح اولیهی تکامل تلاش میکند.
به همین دلیل شاید بهتر باشد که بپرسیم که آیا ما مهمتر هستیم یا محیط پیرامونمان؟ آیا حیاط کوچکی که در آن زندگی میکنیم و خود را عزیزدردانهی منحصر به فردش میدانیم، از ما که زادهی او هستیم، مهمتر نیست؟ حتی اگر در نظر داشته باشیم که ما مهمتر از فراسوی خودمانیم و این محیط دورتادور غیرقابل تجدیدمان را خرد بشماریم، آیا میشود کتمان کرد که آیندگانمان، فرزندانمان و انسانهایی که در پی ما خواهند آمد نیز حق بهرهوری از این سفرهی لذیذ اما نه چندان بیپایان را دارند؟
بعید است کسی با این گزاره مخالف باشد که انسان هم برای خودش و هم برای حیات باقی گونههای زمینی تهدیدی غیرقابل انکار است. اما در نهایت چه میشود اگر هوشِ ما فقط یک بنبست باشد؟
یعنی ممکن است که هوش (همان ویژگیای که دوست داریم تصور کنیم که ما را در قلهی تکامل قرار میدهد) در حقیقت مانعی بر سر حیات ما باشد؟
پروفسور توماس متزینگر میگوید که “انسانها دوست دارند به این باور پایبند باشند که باهوش بودن نکتهی مثبتی است. اما شاید از نقطه نظر تکامل، احمق بودن بهتر باشد.”
انسانها به گونهی یکتایی از هوش دست یافتهاند که پیچیدگی دستنیافتنیاش در هیچ گونهی دیگری از حیات مشاهده نشده. در واقع راز پشت پیشرفتهای کشاورزی، علمی و صنعتی ما همین هوش بوده و قادرمان کرده تا حکمفرمای مطلق سیارهمان باشیم و به دانشی در ابعاد جهان اطرافمان دست یابیم. اما همین هوش در نهایت ما را تا آستانهی فجایعی عظیم سوق داده. فاجعههایی از قبیل تغییرات جوی و انقراض صدها گونهی زندهی پیشتر شناخته شده. این فاجعهها در پیرامون ما رخ میدهند و در عین حال کمتر نشانی از تلاش و ارادهی ما برای تغییر این وضعیت دیده میشود. این مشکل وقتی جدیتر میشود که در نظر بگیریم، تنوع ژنتیکی در انسان بسیار کم تر از آن چه که باید است. حتی یک گروه کوچک از شامپانزهها تنوع ژنتیکی بسیار بسیار بیشتری از تمام گسترهی بشریت دارند و غیرمحتمل نیست که به همین دلیل فاجعهای جهانی به راحتی گونهی ما را از صحنهی این سیاره حذف کند. متزینگر اعتقاد دارد به این دلیل با این نقطهی حیاتی مواجه شدهایم که توجه نکردیم با وجود ماجراجوییهای فکریمان به صفات اولیه و غریزی خود نیز زنجیر شدهایم و شاید پیچیدگی غیر قابل انکار ذهنمان، جایجای ساختار بنیادینمان را به ماشینی بدون احساس و بیانعطاف مسخ کرده باشد.
غرایزی مثل حرص و طمع و حسادت بسیاری از مسیرها را به ما بستهاند و محدودمان کردهاند. پس هنوز نمیتوان گفت که آیا ما بدون مهارتهای اجتماعیای مثل همبستگی جهانی، یکدلی و عقلانیت، قابلیت این را داریم که خودمان را در مسیر درستی از تکامل قرار بدهیم و تهدید موجود را خنثی کنیم یا نه؟
مشکل دیگر این است که هوش و هوشمندی ما با پدیدهی دیگری به نام تعصبات فطری هم همراه شده. برای مثال، روانشناسان نشان دادهاند که انسانها توجه کمتری به ریسکها و خطرات بلندمدت در مقایسه با ریسکها و خطرات کوتاهمدت نشان میدهند. مسئلهای که باعث میشود ما به طور معمول تصمیماتی بگیریم که در کوتاهمدت مفید هستند، اما در بلند مدت فاجعهانگیزند. برای مثال شاید به همین دلیل باشد که ما همواره در درک ابعاد خطرناک تغییرات جوی ناتوان هستیم.
درضمن انسانها چیزی دارند که فلاسفه آن را تعصب وجودی مینامند، که درواقع تصور و نگاه ما به ارزش حیات و زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد که وجود داشتن بهتر از وجود نداشتن است. و نهایتا ما به تمرکز روی نکات مثبت تمایل بیشتری داریم. اما چه میشد اگر هوش ما در نظر داشت که در مسیری تکامل پیدا کند که از چنین بندها و تعصباتی رهایی یابیم؟ درواقع محتمل است که موجودات فراهوشمندی در فضا باشند که قبلا به این تواناییها دست یافتهاند. چنین گونهای از حیات با نگاهی متعادل که به شوق بازدهی کوتاهمدت منحرف نشده، و با درکی واضح که خبر از خطرات و رنجهای آینده میدهد، شاید به این نتیجه برسد که زندگی ارزشش را ندارد. شاید زندگی هوشمندان در نگاهی بیطرف ارزش این همه نابودی و تغییرات ظالمانهی تحمیل شده به محیط و حیوانات بیگناه پیرامونمان را نداشته باشد. پروفسور متزینگر در این باره میگوید: شاید فضاییهای هوشمند و متفکرتر از ما به این نتیجه رسیدهاند که نبودنشان بهتر از بودنشان است. آیا این نکته این مسئله را توجیه میکند که چرا تاکنون با گونهی فراهوشمند غیرزمینی روبرو نشدهایم؟ “احتمالا” بله!
اما بدون داشتن الگوی فضایی نیز باید درنظر داشت که درست کردن زمین و رفع بلایی که به سر آن آوردهایم همواره در بلند مدت، کمخرج تر از رهایی از ضعفهای خودمان، یاری جستن از بیگانه یا ترک این سیاره است. ما در اینجا به دنیا آمدهایم و قطعا و مطلقا برای مدت بسیار طولانیای قادر به ترک آن نخواهیم بود. پس میشود گفت که برای ایندهای چون ابدیت، خانهی ما اینجاست. پس آیا هوش بنبست ماست؟ یا کلید رهاییمان؟
این مطلب با نگاهی به این نوشتار نوشته شده: what if… intelligence is a dead end از NewScientist شمارهی 8 آگوست
-
رضا خیلی خوب بود. منم یه همچین ذهنیتی داشتم و خوشحالم که بولشت از اب درنیومد.
و خب قضیه به نظر من خیلی جدی تر از این حرفاست. تا چندسال دیگه زمین از انسان اشباع میشه با همین درصد رشد و عملا قحطی و خشکسالی همه جا رو میگیره و دیگه حتی جای سوزن انداختن هم نمی مونه جدا. تو همچین وضیعیتی همه ی منابع چندبرابر زودتر تموم می شن و وضع هی بدتر و بدتر میشه 😐 یعنی سوای از این که اشغال دیگه نریزیم تو هواکره مون و سعی کنیم زندگی سالم داشته باشیم، عملا تنها راه رهاییمون اینه که زاد و ولد نکنیم 😐 یا از یه جاییمون یه مکان برای انسان های اینده و یه منبعی برای تغذیشون پیدا کنیم، چون با همچین درصد رشیدی…. فقط فاجعهدر انتظاره.
در مورد قضیه ی هوش هم، به نظرم نمیشه اونطوری گفتش که یه انحراف بوده در مسیر تکامل، یعنی خب اصلا خود همین حرف انحراف یعنی چی؟ یعنی ما اونقدر خفن شدیم و هستیم که هوشمون روی مسیرتکامل هم اثر گذاشته؟ بعید می دونم. ولی خب با بقیه ی مقاله به شدت موافقم و اون تیکه یی که می گه موجودات فراهوشمند احتمالا خودکشی دستجه جمعی کردن بهترین و عالیترین جای قضیه بود ممنون 🙂 -
اگر به بیراهه هم نرفته بود مسیرش نهایتا بیراهه است
-
سلام خوبید ممنون از وب سایتون ببخشیید چطوری میتونم باهاتون در اتباط باشم اگر ایمیلی دارید بهم بدهید کلا میخواهم کی از نوسینده های سایت باشم باتشکر
-
سلام رضا جان
از طریق این ایمیل میتونی با ما در ارتباط باشی
info@3feed.ir
-
-
سلام
من زیاد این گونه دیدگاه سفت و سخت و بی رحمانه رو نسبت به انسان و مسیر تکامل و کلا فعالیت هاش رو درک نمی کنم ولی قبول دارم در حال حاضر انسان با یک سری مشکلات و مسائل در رابطه با تغییرات جوی و اکوسیستم موجود و مدیریت منابع طبیعی رو به رو شده ، طبیعتا انسان نقش مهمی در به وجود آمدن این وضع داشته ولی تصمیمانی در رابطه با کم کردن تولید گازهای گلخانه ای همین چند وقت پیش در نشست سران همه کشور ها نشون میده انسان به فکر این کره خاکی و زادگاه و خانه ش هم هست .
به نظر من ما الان در نقطه عطفی قرار داریم ، از یک طرف بی آبی از طرف دیگه گرمایش جهانی ، از یک سو انقراض بیش از 10 هزار گونه مهره دار در کمتر از 25 سال اخیر و از سوی دیگه آلوده هوا در شهر های مختلف باعث شده انسان در جایگاهی قرار بگیره که تصمیم به بازبینی روند گذشته خودش بگیره
مطمئنا تصمیمات جدید به بهبود وضع موجود منجر خواهد شد و من به همین دلیل همچنان معتقد هستم هوش و زکاوت بشر اون رو از پرتگاه نابودی خودش و دیگر جانداران و در کل زمین آبی مون نجات خواهد داد ، هر چند شاید همه گونه ها نتونن سوار این کشتی نجات بشن
موفق باشید….-
به نظرم ما مفهومی به اسم هوش اجتماعی داریم که منجر به نشست مورد اشاره شما شد. ضمن اینکه تو این مقاله هم به اهمیت هوش اجتماعی و تاثیر بلندمدتش شد. اما نکتهای که مهم هست اینه که ، باید صبر کنیم و نتیجه این نشست و تصمیمگیری رو ببینیم. چه اینکه قبلا هم چنین برنامهها و پروتکلهایی تنظیم شد اما در مراحل اجرایی به دلایلی که تو همین مقاله هم درموردش صحبت شد به بیراهه رفت و خروجی مناسبی نداشت. زمان در این مورد قاضی خوبی خواهد بود که آیا هوش اجتماعی هم به خصیصههامون اضافه شده یا خیر.
-
-
دقت کنین که همونطور که خودتون اشاره کردین تکامل موجودات اونا به سمت بقا و تکثیر سوق میده و هر چیز دیگه ای که به وجود اومده در خدمت به همین دو عامل به وجود اومده پس اگر به انسان هم به عنوان بخشی از این مجموعه نگاه کنیم بقا و تکثیرش باید هم برایش مهم تر از حفظ محیط زیست باشه و اگر بن بست تکاملی هست اون موجود فرضی هست که خودکشی کرده نه انسان.
ولی اگر از این جنبه نگاه کنیم که خدا شناخت را به عنوان توانایی خاص به انسان اعطا کرده و این شناخت مسئولیت به همراه میاره اون موقع باید به حفظ محیط اطرافش هم اهمیت بده و برای حفظ بقیه گونه ها در کنار حفظ خودش تلاش کنه.
ولی باز دقت کنین که به هر حال با از بین رفتن هر گونه جا برای گونه های دیگری باز میشه تنها سوال مهم اینه که ما هم به عنوان یک گونه از بین میریم بر اثر این تغییرات یا نه!