جزئینگاری یک نویسندهی شرقی: مقدمه
این پرونده به هیچ وجه سعی در بزرگنمایی خسروی و آثارش ندارد. با این که نویسندهی بزرگ و دست به قلمیست، هیچ وقت وی را استاد خطاب نمیکند.
همهمان خوب میدانیم که جماعتی “کمکتابخوان” یا با کمی و فقط کمی ارفاق جماعتی “کتابنخوان” هستیم. نیازی به اشاره به تکامل و پیشرفت بشر و دانشش به واسطهی کنجکاوی ذاتیاش(که در گرو مطالعه است)هم که نیست. با این وجود حقیقتی اسفبار و غیرقابلانکار همیشه توی ذوق میزند و آن این است که کتاب این روزها جای آن که بخشی از روتین یا به قولی مباهات زندگی ما باشد به چیزهای دیگری بدل شده. کتاب به طور افراطی برای ما نماد روشنفکریست و کتاب خواندن آرمانشهریست که همه دست زیر چانه گذاشتهایم و خوشخیالانه توی ابری بالای سرمان تصورش میکنیم. حال آن که چرا؟
نه! خواهش می کنم بهانههای “دیگر وقتی برای کتاب خواندن نمیماند” و “با این وضع معیشت کتاب را دیگر کجای دلمان بگذاریم” و “ما به جای کتاب ویکیپدیا میخوانیم” را کنار بگذارید و بگذارید چرخهی خندهآوری را نشانتان دهم. شما آقا/خانم «کتابنخوان» هستید در آشناییت با آقا/خانم ایکس که «کتابخوان» است. کتابی را به شما معرفی میکند. آن را میخوانید و از جهتی به خودتان بابت خواندن کتابی که آقا/خانم ایکس معرفی کرده افتخار میکنید و در هر جمعی آن را به عنوان جنبهی مثبت جدیدی از شخصیتتان رو میکنید و از طرف دیگر هیچگاه کتاب دومی نمیخوانید. چرا؟ واضح است چون کتاب اول آنقدر مزخرف بوده که دیگر میلی به ادامه ندارید. حالا تعداد زیادی از آشناهای آقاها/خانمهای ایکس و ایگرگ و زِد را فرض کنید که کتاب اولشان همین کتاب مزخرف میشود و دیگر هرگز کتاب نمیخوانند. در واقع به شکل دردناک و احمقانهای در حق کتاب مزخرف لطف بی شائبهای شده. شمای کتابنخوان آن را خواندهاید و چون هنوز گوشهی ذهنتان تصور می کنید کتاب وزین و فاخری بوده آن را به کتابنخوان بعدی معرفی میکنید و کتاب مزخرف به تعداد موهای سرتان خوانده و در اصطلاح تو بوقوکرنا (تو بوق و کرنا شدن به جای هایپ شدن) میشود. در عین حال در حق کتابهای خوب دیگری که شما بابت تجربه ی بدِ کتابخوانیتان به سراغشان نمیروید، ظلم فجیعی رواشده. در واقع، تَر همان کتاب خوبیست که هیچ وقت خوانده نمیشود و خشک، آن کتاب مزخرف هزاربارخواندهشد و خوب که نگاه کنید میبینید تنها، تَر سوخته است.
و اما مگر کتاب خواندن درست و حسابی چیست؟
بیایید برای درک بهتر روضهی کتاب ابتدا کمی در مفهوم “دریافتهنری” یا به اختصار “دریافت” بیندیشیم.
دریافت به بیان بدون زلمزیمبو، همان هدف ضمنی شما از کتاب خواندن است.
داستانی که میخوانید پر از چیزهای قابل توجه است. شخصیتها، تصویرها، گفتگوها، ریزحکایتها و البته خود قصه.و پس از خواندن داستان آنچه به قولی بین شما و داستان یکی شده، آنچه ذهنتان از داستان بلعیدهاست و آنچه خوب به شما منتقل شده از تصویر و درام داستانی گرفته تا زبان و تعلیقش، دریافت شما را از داستان تعریف میکند. بیایید اینطور بگوییم که قصه به شما چیزهایی قرض میدهد و آن دریافت شماست.
حال بیایید با سه دسته دریافت رایج کتابخوانی آشنا شویم و از مطالعهی کممان ولو در حد تئوری، چاره بجوییم.
دریافت تفاخر:
کتاب جدید آقای “نویسندهی چهره”، آقای سیبیلوی لاغر اندام سیگاری که از هفتاد سال پیش تا بحال با قوَت، رمان روستایی دربارهی رشادتهای قهرمان روستایی و بزهایش مینویسد (فارغ از هر توهینی به روستانشینان و با تاکید بر یخزدگی نویسندهی مذکور در زمان) به بازار آمده. یک عده به ظاهر کِرمِکتاب با موهای ژولیده و سبیل و عینکهای کائوچویی گرد و گردنبندهای چوبی سنگین، همان روز اول انتشار کتاب به خیابان انقلاب میریزند تا در خریدن کتاب آقای نویسنده از هم، پیشی بگیرند. (سبیل به صورت صرف مدرکی محکمه پسند نیست همان طور که عینک گرد و موی ژولیده نیست. مثال فوق کلیت دارد و استثنا همیشه هست.) زامبیهای خیابان انقلاب که انتشار کتاب جدید آقای نویسنده توجهشان را جلب میکند و از خانهها و کافهها بیرون میکشاندشان. این دسته کتاب را میخرند. زیر بغل میزنند و ـدر بهترین حالتـ یک هفته در عذابی الیم آن را تمام می کنند. این همان کتاب مزخرفیست که به عنوان کتاب اول به شما معرفی می شود. بیایید با یکی از زامبیها گفتوگویی داشته باشیم.
ـ سلام دوست روشنفکر من.
ـ سلام.
ـ چرا این کتابو خریدی؟
ـ چون استاد نوشته.
ـ بسیار عالی. چرا میخونیش؟
ـ چون استاد نوشه.
ـ همین؟ فقط چون استاد نوشته؟
ـ خب ببین نگاشتهی استاد نمیتونه بد باشه. فخر ادبیات پارسی هستن ایشون. آثارشون مدرنیته رو با سنت پیوند میزنه و یه بازیگوشی خاصی تو کارهاشون هست. در عین حال سرشار از شاعرانگیه. پر از تصاویر بینظیره. کمال زبان فارسی رو میشه تو آثار استاد دید. شهرت ادبیات فارسی مدیون استاده.
چند سوال وجود دارد. یک. کدام شهرت ادبیات فارسی؟؟؟ مگر ادبیات فارسی در رستهی مهجورترین و فراموششدهترین و عقبافتاده ترین ادبیات جهان نیست؟
دو. شاعرانگی اصلا چیست؟ کدام تصاویر بدیع؟ همان تصویر شالیهای برنج که باد تویشان نفیر میکشد و درختان که کمر خم میکنند و سرخوش کلههاشان را در آب زلال نهر فرو میکنند؟ شالیها و درختان و نهر همه زیبا هستند ولی تا آنجا که من به خاطر دارم، استاد و رفقایش و البته نویسندههای قرن شانزدهم و هفدهم که تقریبا چهارصد سال پیش میشود (!) چندین بار این تصویر را خلق کردهاند. و منظورم از چندین بار هزاران بار است. پس دیگر چه جذابیتی دارد؟ چه بدعتی در آن است؟
سه. آیا حضور بُز، نان و پنیر، و گالش در کنار تفنگ و ژاندارم و حکم قضایی همان پیوند مدرنیته و سنت است که دوست روشنفکرمان ازش حرف میزند؟ یعنی هر جا که نان و پنیر در کنار دغدغههای انسان قرن نوزدهم ـ ونه قرن بیستویکم ـ بیاید، مدرنیته و سنت پیوند خوردهاند؟ عجب! با این حساب در خانهی ما سر میز صبحانه، دستکم روزی سه تا پنج بار مدرنیته و سنت پیوند میخورد.
و چهار آن که کدام فارسی کامل و آرمانی؟ همانی که نمیشود خواندش؟ اشتباه نکنید منظورم اصلا مذمت فارسی پیچیده و متکلف نیست. فارسی پیچیده و فارسی خلاق را می شود در حافظ دید و در نظامی دید و در بیهقی دید و حتی در برخی معاصرین. فارسیشان سخت است. پیچیده است. به عقیده ی من حتی زیباست. همه کس نمیتواند بخواندش. اما بالاخره قابل درک است. زبان فارسیست. زبان آدم فضاییها نیست.
حال اگر آنقدر جسارت نداشته باشیم ـ که عمدتا به دلیل کتابنخوان بودنمان نداریم ـ که این چهار سوال را از رفیق روشنفکرمان بپرسیم مجذوب سازوسرنای او میشویم و اولین کتاب مزخرف زندگیمان را میخوانیم و بعدش هم … دیدار به قیامت کتاب!
(گفتنیست ظاهر هیچ کس قابل قضاوت نیست و نوشته قصد در قضاوت کسی از روی ظاهرش ندارد. اما تو را به خدا آن کلیدرهای زیر بغلتان را کنار بگذارید.)
آنچه بین زامبی های خیابان انقلاب رایج است، دریافت تفاخر است. اقتدا به پیشینیانشان و سجده بر نام نویسندهی بزرگ بیهیچ نگاهی به خود اثر.
دریافت مکتبخانهای:
از یک نوجوان سیزده یا چهارده ساله بپرسید آیا کتاب میخواند یا نه؟ مسلما جوابش مثبت است (که احتمالا دروغ میگوید). حال بپرسید بیشتر چه کتابهایی میخواند و سر زندگیام شرط میبندم که هیچکدام نمیگویند هریپاتر یا درجستوجویدلتورا و همهشان میگویند ” بیشتر کتابهای علمی”.
این تفکر به قطع توسط جامعه ی به قول خودشان جویای علم به آن نوجوان سیزدهساله القا شده. کتابی که چیزی از آن یاد نگیری به درد نمیخورد. کتاب اینجا همان ویکیپدیاست. دیگر زبان و زیبایی تصویری و سمپاتی با خواننده جایگاهی در سنجش و ارزشگذاری کتاب ندارد. کتاب دربارهی مزایای صلهی رحم. کتاب در باب نیکیکردن به پدر و مادر. کتاب در مورد منافع نظم و انضباط. و چیزهای خستهکنندهای از این دست. هیچ شکی نیست که آموختن یا به قولی “چیزیادگرفتن” اصلا بد نیست اما آیا این نگاه به کتاب و این دریافتِ معلموشاگردی به کتاب، دریافت درستیست؟
چه کسی حاضر است هزار صفحه کتاب در مدح راستگویی بخواند؟ خستهکننده نیست؟ اینطور کتاب خواندن ادامه خواهد داشت؟ شک دارم!
دریافت التذاذ:
به معنای لذت بردن. افرادی که در کتاب خواندن دو دریافت بالا را دارند همیشه از این واهمه داشتهاند که کتاب را تنها برای لذتبردن بخوانند. ولی بگذارید سؤالی مطرح کنم. لذت بردن هدف کوچکیست؟ مگر نه این است که بشر کل زندگیش را به دنبال لذت بردن است؟ اختراعات صنعتی برای لذت بردن از زندگی اتفاق نمیافتند؟ ستارهشناس میتواند تمام وقتش را خیره به عکسهای هابل بگذارند اگر از این کار لذت نبرد؟
شاید ساده و پیشپاافتاده به نظر برسد ولی کتاب خواندن تنها و تنها برای لذت بردن است. برای غوطهور شدن در جریان کتاب. در پیچوخمهای واژهها و جملات. در تصاویری که تا بحال ندیده اید و شاید تا آخر عمرتان هرگز نبینید. برای تجربهی احساساتی که هیچ وقت تجربهشان نخواهید کرد. ترس هایی عمیق و غمهایی کهنه و شوق و سروری ورای وصف. دیدن شالیهای برنج جذاب تر است یا سقوط شهابسنگها بر زمین؟ یا حتی سماع شیخی بر گنبدی، آن زمان که دوزخیان پای بر زمین میگذارند و تصویر تماما انتزاعی آن پرندهی شکاری که حالا دیگر کرکوپرش ریخته؟ به واقع کتاب فقط و فقط نوشته میشود تا شما را در خود غرق کند و سالم به ساحل برساند.
البته لازم به ذکر است التذاذ هم زیروبمی دارد. همه با یک تصویر واحد تهییج نمیشوند. و همه از نثرهای ثقیل و موسیقایی لذت نمیبرند. همه از مرگ اسفناک قهرمان داستان خوشحال نمیشوند و همه طرفدار مردن آدم بدها هم نیستند. حظِ بیشتر، همیشه نصیب خوانندهی تمریندیدهتر و مسلطتر به آداب التذاذ از کتاب می شود. کمی کتابخوان تر شویم و از لذت بیپایانش بهره ببریم. با اطمینان میگویم. برای همهی انسانها آن بیرون کتابی هست که خواندنش کتابخوانترشان کند. و آن حکایت کتاب اول مزخرف پیش نیاید.
حال این ها همه که چه؟
پروندهی پیش رویتان به بررسی گوشههای مهجور سیاق نوشتار “ابوتراب خسروی” که به حق از نویسندههای کاربلد معاصر است، پرداخته. گوشههایی که به سبب کثرت دو دریافت تفاخر و مکتبخانه ای بین ما کتابنخوانها، آنطور که شایسته است، مورد توجه قرار نگرفتهاند. این پرونده به هیچ وجه سعی در بزرگنمایی خسوری و آثارش ندارد. با این که نویسندهی بزرگ و دست به قلمیست، هیچ وقت وی را استاد خطاب نمیکند. تنها دوربینی به زوایای کار او میفرستد. در حکم کاوشگریست که به این زوایا سر میزند. زاویههای ریز و کمنوری که با نورافکنهای قوی به سراغشان میرود بلکه توجه شما را نیز جلب کنند. برای خواندن ابوتراب خسروی. و لذت بردن از حالوهوای عجیب و متفاوت هزارتوی آثارش.