دوست شما، هفتآسمان، ماهیها و سطحستان
وقتی که دانشمندی ناچار به توضیحی درباره ی ابعاد بالاترند باز این قصه بهترین مقدمه ی ماجرا خواهد بود که مردمی را در نظر بگیرید که در دنیایی به پَختی یک صفحهی کاغذ زندگی میکنند.
داستان کشور سطحستان یا پختستان را برای اولینبار در کتابهای میچیو کاکو فیزیکدان مشهور دیدم. در همان اولینبار که فضای پختستان را تصور کردم میان پیچ و تابهای عجایب این داستان گره خوردم و افسار خیال از دستم رهانیده شد. حتی امروزِ امروز هم وقتی که دانشمندی ناچار به توضیحی درباره ی ابعاد بالاترند باز این قصه بهترین مقدمه ی ماجرا خواهد بود که مردمی را در نظر بگیرید که در دنیایی به پَختی یک صفحهی کاغذ زندگی میکنند. حتی آسیموف هم برای توصیف ابعاد بالا این داستان را توصیه کرده ولی ارزش این داستان خیلی بیشتر از یک داستان علمی صرف است. داستانی که همزمان با مطرح کردن نگرشی جدید، مدام به محیط سنگین انگلستان ویکتوریایی هم کنایه میزند.
شما تصور کنید که بر سر یکی از دوستان (یا دشمنانتان) این قدر پتک بکوبید که در یک صفحه ی کاغذ فشرده شود.
فرض کنید رفیقتان آن قدر پوستکلفت است که از این حادثهی دردناک جان سالم به در میبرد و شما حالا دوستی دارید که تنها طول و عرض دارد و از ارتفاعش خبری نیست. دوستتان در حالیکه خیلی از شما عصبانیست دنبال شما میگردد ولی شما را پیدا نمیکند. میدانید چرا؟ چون چشمهایش اینقدر کوبیده شدهاند که فقط برشی به ضخامت صفحهای کاغذ را میبیند (البته اگر کورش نکرده باشید).
وقتی شما در روبرویش جابجا میشوید، محیط روبروی دوستتان مدام رنگ عوض میکند. اول خط سیاهی که افق کفشهای شماست را میبیند. وقتی هم که سعی میکند به آن نزدیک شود، شما خم میشوید و زانوهایتان را روبروی چشمان کوبیدهشدهی او قرار میدهید. ناگهان رفیق درماندهی شما برش باریکی از شلوار جین شما میبیند و وقتی هم که دستانتان را به او نزدیک میکنید و انگشتانتان از روبرویش جابجا میشوند باز از همیشه بیشتر وحشت میکند. او میبیمد که دایرههایی به رنگ پوست ناگهانی از روبرویش رد میشوند و مدام قطرشان اضافه و کم میشود تا سرآخر دوباره ناپدید شوند. دوستتان حق دارد که وحشت کند. کافیست شما فرض کنید که در اتاق نشستهاید و ناگهان کرههایی از ناکجا ظاهر میشوند و تغییر رنگ میدهند، کوچک و بزرگ میشوند و بعد ناپدید میگردند. پس کاملا طبیعی است که فریاد زنان از چیزی که درک نمیکنید فرار کنید.
شما از آن جاییکه کلا نیت بدی نسبت به این کار نداشتهاید کمی با دوستتان صحبت میکنید. او را قانع میکنید که هدفتان از این کار فقط درمان غدهای بوده که در سرش پبدا شده. رفیقتان در حالیکه ناسزاهایش شنیده میشوند، میگوید که غده غیرقابلدرمان است و تازه شما هم که پزشک نیستید. بعد شما به او نگاه میکنید و در آن واحد هم پوستش را میبینید و هم داخل بدنش را ( فرض کنید خیلی تمیز و بدون اعوجاج لهش کردهاید). هر دو نیمرخش یکجا روبروی چشمان شما هستند و مغزش هم در بینشان. حالا برای دوستتان شما از هر امامزادهای امامزادهترید پس خیلی تمیز و مرتب بدون این که دستتان به اعضای دیگرش بخورد و حتی بدون این که پوستش شکافته شود، غده را از جا در میآورید. دوستتان ناگهان احساس سلامت می کند. البته فارغ از درد دوبعدی شدنش. باز اگر دوستتان زیادی دنبالتان افتاد و غرغر زد دیگر لازم نیست که در یک اتاق بزرگ زندانیاش کنید . کافیست که در روی کاغذی که او در آن کوبیده شده یک دایرهی بزرگ بکشید تا دوستتان ناگهان همه سوی خودش را بسته ببیند و شما در حالیکه قهقههای شیطانی می زنید به حماقت او می خندید. دوستتان فراموش کرده که خیلی راحت میتواند از بالا یا پایین فرار کند. حالا میشود گفت که شما نسبت به دوستتان چیزی شبیه خدا شدهاید.
از این داستان کوتاه که تصور خودم بود می گذریم و با همین مختصات به سطحستان و پیش مردمی می رویم که سالهاست با این شرایط زندگی میکنند. داستان از زبان چهارگوش حرافیست که در فصل اول کتاب تمام شرایط زندگی در سطحستان را برای شما توضیح میدهد.
در جامعهی به شدت طبقاتیای که چارگوش شرح میکند، همهچیز به اضلاع بستگی دارد. خانمها که پایینترین ردهی اجتماعند به طرز کنایهآمیزی فقط یک خط صافند، سربازها و کارگرها مثلثند، مردم عادی مربعند و اشراف هر چه بلندمرتبهتر اضلاع بیشتری دارند و بالاترینهایشان هم دایرهاند.
در فصل دوم موجود مرموزی به نام لرد کره با چهارگوش ملاقات میکند. او از همه چیز دنیای آنها با خبر است و حتی از محتویات همهی صندوقهای دربسته و مهر و موم شده خبر دارد. لرد کره، چهارگوش را مثل تکهی پوستی از دنیایش میکند و به ملاقات فضاییها میبرد. این ملاقات پیامدهای عجیبی دارد …
آقای ابوت نویسندهی داستان یک معلم مذهبی بوده و به خوبی با اثرش به ریاکاریهای دوران ویکتوریای انگلستان و محیط بستهی فکریاش انتقاد کرده. البته داستان به شدت تحت تاثیر سفرهای گالیور بوده و حتی به داستان فیل در تاریکی مولانا هم مربوط شده. حالا که صد سال از نوشتن این داستان گذشته، فیزیکدانان ابرریسمان به سختی به دنیاهای با ابعاد بالاترِ مکانی (بحث بعد زمان این جا مطرح نیست) فکر میکنند و دنیاهای ده بعدی و حتی بیشتر (گویی که دنیای ده بعدی از نظر ریاضیدانان پذیرفتهتر است) ولی ذهنهای سهبعدی ما هنوز برای درک ابعاد بالاتر تشبیه بهتری از تشبیه آقای ابوت پیدا نکرده.
[divider]
سوالهایی برای تفکر بیشتر
به این تصور آیا سطحستانی قانون بقای ماده و انرژی را قبول دارند؟
آیا می توان یک مکعب را برای آنها توضیح داد؟ کره را چطور؟
آیا آنها چروکهای کاغذ را احساس خواهند کرد؟
نظر دانشمندان پختستان دربارهی نور چیست؟
آیا سطحستانیها به قسمتهای پارهشدهی کاغذ سیاهچاله میگویند؟
آیا سطحستانیها برای جاذبههای ناشناسِ دنیای فضاییها که در دنیایشان احساس میشود اسم خاصی دارند؟ آیا وزن آجرپارههایی که روی دنیای کاغذیشان گذاشتهایم را درک میکنند؟ میتوانند نسبت به ستونهایی که کاغدشان را در فضا حفظ کرده هم تصوری داشته باشند؟ ممکن است اسم این ها را انرژی تاریک و مادهی تاریک گذاشته باشند؟
و هزاران سوال دیگر که به طرز متشابهی برای دنیای خودمان هم صادق است.
[divider]
تمثیلی دیگر در دنیای پختستانی: موریانماها و قوانین فیزیک
فیزیکدانهای عصر ما با همهی پیشرفتهایشان به دستاوردهای متناقضی رسیدهاند. قوانینی که هر کدام فقط برای پارهای از دنیایمان صادق است. نیروهایی که علیالظاهر هرگز با هم یکسان عمل نمیکنند. اما فیزیک به زیباییِ ذاتی این دنیا هنوز اعتقاد دارد و اگرچه که هنوز هیچ دستاوردی برای رسیدن به آن نداشته است، همه به دنبال فرمولی هستند که بتواند همهی معماهای دنیا را در یک رابطهی ساده و همهفهم خلاصه کند. اگر شما به بوجودآمدن تصادفیِ این همه کهکشان اعتقاد داشته باشید و یا به آفرینندهای قادر در هر صورت باید بپذیرید که همهی این دنیا باید از اصولی ساده پیروی کند. پس چرا ما این اصول را پیدا نمیکنیم؟
“ در آغاز جواهری بود که از هر جهت به غایت زیبا و متقارن جلوهگری میکرد. امااین جواهر خرد شد و همهی تکههای آن در سرتاسر دنیای باریکی به ضخامت یک کاغذ پخش شدند. موجوداتی شبیه موریانه در میان آن کاغذ زندگی میکردند که از خردههای جواهر در شگفت بودند ولی این موجودات همیشه فقط در پهنهی کاغذ در رفت و آمد بودند و هرگز از بیرون آن خبر نداشتند. برای آنها فقط چپ و راست و جلو و عقب معنا داشت و از بالا و پائین بیخبر بودند. دانشمندانشان همهی خردههای جواهر را در طول سالهای دراز جمع کردند ولی در نهایتِ شگفتی با دو گونه از خرده جواهرها روبرو شدند. بعضی در یک طرف صاف و براق بودند که مرمر نام گرفتند. بعضی ناهموار و زشت بودند که چوب نام گرفتند. گروهی نظمی بین مرمرها پیدا کرد و توانست بخشهایی از آنها را کنار هم قرار دهد و روش کنار هم قرار گرفتن این خرده جواهرها را هم دانش نسبیت نامیدند. گروه دوم با موفقیت کمتری توانسته بود روشی برای ایجاد تودهای از چوبها کنار همدیگر پیدا کند و قطعات نامنظم و آجدار چوبها تودهی بزرگتر و بیقوارهتری را ایجاد کرده بود. آنها روش به هم چسبانیدن چوبها را مدلِ استاندارد نام دادند. تا این که یکی از موریانهنماها که استعداد عجیبی داشت، به جهتی به نام بالا و پایین اشاره کرد. او گفت که توانسته با حرکت دادن جواهرهای خردشده در بالا و پائین، روشی برای چسباندن چوبها با مرمرها پیدا کند. همهی موریانهنماهای دنیای کاغذی از حرفهای او انگشت به دهان ماندند اما بالاخره او توانست با ریاضیات به آنها نشان دهد که قطعات مرمرین بخشهای بیرونی و قطعات چوبی بخشهای داخلیِ یک جواهر زیباست و فقط در دنیای خودشان این دو دستگی نمود پیدا میکند. اما برای درک راستین این حقیقت نیاز به ابزارهای غول پیکری داشتند که تکههای بزرگ جواهر را روی هم سوار کند. هنوز موفق به این کار نشدند ولی بزرگانشان فقط به خاطر این که به زیبایی جواهر ایمان دارند، همچنان از بالا و از پائین سخن میگویند.“
شاید حکایت دنیای ما و دانش امروزی ما نسبت به دنیا همان قول «فروند» فیزیکدان بزرگ باشد که از نظرش علم فیزیک مثل یوزپلنگ زیباییست که در قفس دنیای ما زندانی شده و ما پنجههای تیز و قوس زیبای کمرش را میبینیم ولی قادر به درک کامل او نیستیم. باید دانست که برای درک این یوز باید او را در دشتی بزرگ و درست همان وقت که مشغول شکار است دید.
عدهی زیادی همچون هنری مور فیلسوف بریتانیایی قرن هفتم به این نظریه اعتقاد داشتند که اشباح در بعد چهارم ساکنند و در عصر حاضر هم آثار افرادی مثل اسکار وایلد، داستایوسکی، اچ جی ولز و کورت ونه گات، نقاشیهای افرادی مثل پیکاسو، دالی، دوشامپ و سرزمین عجایبی که آلیس به آن رفت و خندهی گربهها را جامانده دید و سرزمین اُزی هم که دوروتی به آن سفر کرد؛ همگی ملهم از فضای ابعاد بالاترند. این ایده چیز غریبی نیست و حتی مورد سواستفادهی مدیومهای کوچهبازاری هم قرار میگیرد ولی سوال اینست که آیا جواب همه چیز در آنجا و در ابعاد بالاتر نهفته؟ ابعادی که شاید تنها راه درک ما از آنها همین داستان پختستانیها باشد.
بخشی از متن کتاب
در روابطمان با جماعت نسوان گرهی دیگر هم هست که گشودن آن را آسان نمیبینم.
سه قرن پیش، بزرگترین دایرهٔ وقت فتوی داد که: «جماعت نسوان را به علت کثرت عواطف و قلّت عقل نباید ازین پس معقول به شمار آورد، و لذا نباید در بند رشد فکری ایشان بود.»
از آن به بعد، خواندن را دیگر به زنان نیاموختند، حساب را – حتی در حدّ شمارش گوشههای شوهران و فرزندان – از جماعت ِ نسوان دریغ داشتند.
و از اینجا بود که قوای عقلانی نسوان به صورت ِ مشهودی رو به نقصان گذاشت.
این رسم نادانپروری یا خفته نگاهداشتن ِ نسوان همچنان امروزه برجاست. من از آن میترسم که اعمال این سیاست، ولو به قصد صلاح، تا همینجا هم به زیان جنس ذکور تمام شده باشد. چون ما مردان در شرایط فعلی ناچار شدهایم با دو زبان، یا شاید بشود گفت با دو ذهن، چرخ زندگی را بچرخانیم. با زنان سخن از «عشق» و «وظیفه» میگوییم، و از «خطا» و «صواب»، «مروت» و «امید» و دیگر ذهنیات عاطفی و به دور از عقل دم میزنیم – که وجودشان واهیست و جعل ِ آنها جز به قصد مهارکردن جوششهای تند زنانه نیست – اما میان خود و در صفحات کتابها الفاظ و عباراتی دیگر، یا شاید بشود گفت، اسلوب دیگری به کار میگیریم…
… الهیات ما در حضور زنان یک چیز است و در غیابشان بالکل چیزی دیگر.
… بگذریم ازین خطر که فردی از جماعت نسوان در خفا خواندن بیاموزد، کتاب ِ معروفی بخواند، و حاصل کار را به همجنسانش انتقال دهد؛ یا پسر بچهیی، از سر بیاحتیاطی یا نافرمانی، اسرار ِ جدل ِ منطقی را نزد مادری فاش کند.
نگران از سستیگرفتن ِ قوای دماغیِ ِ جنس ذکور، بدین وسیله، در عین خضوع، از مقامات عالیه درخواست میکنم که در مقررات ِ آموزش ِ نسوان تجدید نظر کنند.
-
اون داستان معرکه ست. بهتر از هر کسی و هر چیزی قضیه ابعاد رو نشون میده.
چه جالب که درست همین سه چهار روز پیش بهش فکر میکردم و الان دارم این مطلب رو میتونم.
🙂-
خوشحالم که به کارت اومد 😉
-
-
سلام
من خیلی دنبال فایل صوتی یا پی دی اف این کتاب گشتم پیدا نکردم. شما جایی رو سراغ داری حتی بتونم کاغذیشو تهیه کنم؟-
بله اگر منظورتون کتاب سطحستان(یا تختستان یا پختستان) هستش، آخرین چاپش رو نشر کارنامه در آورده. در غیر این صورت هم با یه سرچ ساده قابل دسترسیه.
-