ما گروهی کار می‌کنیم: ده گروه ماندگار در جهان رسانه

2
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

این‌ها بهترین گروه‌های دنیا هستند! از سریال و انیمه و انیمیشن تا گیم، هیچ‌کس به خوبی این‌ها کار گروهی نمی‌کند!

سخت‌ترین کار دنیا کارگروهی کردن است. آن هم با گروهی از آدم‌ها که هر یک ساز خودشان را می‌زنند. اما البته همه‌ی ما می‌دانیم همین رنگارنگی علایق و سلایق است که آدم‌ها و گروه‌ها را به پیش می‌برد. اصلاً دلیل پیشرفت بشریت هم همین است. آدم‌هایی که هر کدام مسائل را از زاویه‌ای متفاوت می‌بینند. مثل لاک‌پشت‌های نینجا که هر کدام برای حل مسئله روش خودشان را دارد. دوناتلو علم را پاسخ می‌داند در حالی که رافائل همیشه پاسخ کار را در محکم کوبیدن بر سر چیزها می‌بیند. لئوناردو نماد رهبریست که کار گروهی و هماهنگ را راه حل می‌داند. مایکل‌آنجلو هم… پیتزا می‌خورد.

گروه‌ نه فقط با جمع شدن آدم‌ها کنار هم، که از ‌هم‌افزایی روابط دو به دویشان شکل می‌گیرد. از تنش‌ها و محبت‌هایشان و از زیرزیرکی زیرآب همدیگر را زدن و غیبت کردن. و البته مهم‌تر از همه، مثلث‌ها، مربع‌ها و مختلف‌الاضلاع‌های عشقی که بین افراد گروه رخ می‌دهد!

لیست زیر در مورد ۱۰ گروه در رسانه‌های مختلف است. ۱۰ گروه که به اعتقاد ما بهترین‌ها هستند. نه چون لزوماً قدرت حل مسئله‌ی خوبی دارند یا حتا در کار گروهی‌شان موفقند. بلکه فقط به خاطر اینکه شیمی بین اعضایشان خوب از آب درآمده و محبوب قلب‌های ما هستند.


SOS Brigade – Melancholy of Haruhi Suzumiya

گروه دهم از لیست ده‌تایی ما اعضای کلوپ اس. او. اس. بریگاد هستند. گروهی ۵ نفره از دانش‌آموزان دبیرستانی که به ظاهر هم خیلی عادی هستند. در ۶ اپیزود اول داستانشان هم آن‌ها را می‌بینیم که دارند فیلمی علمی‌تخیلی در مورد یک مسافر زمان، یک آدم‌فضایی/جادوگر و یک اسپر(آدم‌هایی با قدرت‌های ماوراء‌الطبیعه) می‌سازند. کی‌یون، راوی فیلم است. یوکی ناگاتو که یک کرم کتاب کوچولوی عینکی است نقش آدم‌فضایی را بازی می‌کند. میکورو آساهینا که هم خیلی خوشگل است و هم خیلی خجالتی نقش مسافر زمان را بازی می‌کند. ایتسوکی کوی‌زومی جذاب و جنتلمن هم نقش اسپر را. و در نهایت هاروهی سوزویاما کارگردان فیلم است. بیشتر جذابیت داستان به برده‌داری در روز روشن هاروهی است از گروه دوستانش و روایتی که کی‌یون از ماجرا دارد. در واقع کی‌یون راوی طاعن داستان است که هی زیرزیرکی توی سرش دارد به همه تیکه‌ می‌اندازد و ته دلش هم عاشق آساهیناست. (مثلث عشقی هم در کار است.)

4626484-7251164108-Haruh

به نظر عادی می‌آید نه؟ ۵ تا بچه دبیرستانی در حال ساختن یک فیلم آماتوری. اما کمی جلوتر با حقیقتی عجیب روبه‌رو می‌شویم. کی‌یون که راوی اصلی انیمه هم هست، تنها انسان عادی داستان است. ناگاتو واقعاً یک آدم‌فضایی است و آساهینا یک مسافر زمان است. کوی‌زومی نه فقط یک اسپر است که مأمور مخفی یک سازمان زیرزمینی مخفی هم هست! و هاروهی یک‌ نیمه‌خداست که قدرت تغییر جهان اطرافش را دارد!

ولی داستان مالیخولیای هاروهی سوزویاما بیشتر از همه در مورد آدم‌های رانده شده و تنهایی است که هر کدام به نحوی با آدم‌های عادی درگیرند. ناگاتو زیادی توی خودش است و به اصطلاح گیک است(البته آدم‌فضایی بودنش هم در این قضیه دخیل است.) و آساهینا زیادی خجالتی است. هاروهی رسماً عجیب غریب است و برای همین از همه طرف طرد شده است و کوی‌زومی شاید در ظاهر محبوب دخترها باشد ولی از سرخوردگی عمیق اجتماعی رنج می‌برد. این وسط کی‌یون شاید سالم‌ترین و عادی‌ترین آدم ممکن است. اما جنون مسری است!


The Crew of Ulysses – Atlantis

از زمان استارترک اوریجینال مد شده که گروهی که در یک سفینه یا کشتی دور هم جمع می‌شوند باید جذابیت داشته باشند. وگرنه سفرشان و هدفشان آنقدرها برای بیننده مهم نیست. این موضوع برای کارتون آتلانتیس هم صادق است. خدمه‌ی زیر‌دریایی یولیسس یک تیم از خفن‌ترین متخصصان کشف‌ جاهای نامکشوف نقشه‌ی جغرافیا هستند. تیمی متشکل از مایلو تچ (زبان‌شناس دست‌و‌پا چلفتی)، وینی (متخصص منفجر کردن چیزها)، مول (زمین‌شناس بوگندو)، دکتر سوییت (پزشک حراف گنده‌بک)، آدری (مکانیک/بوکسور نوجوان)، خانم پاکارد (مسئول رادیو/نیهیلیست منفی‌نگر)، هلگا سینکلیر (بزن‌بهادر بلوند)، فرمانده رورک (نظامی کهنه‌کار) و کوکی (آشپز گردن‌قرمز اهل تگزاس). و البته چندصد نفر متخصص و مهندس و مکانیک و سرباز و راننده و قواص که چرخ یولیسس را می‌چرخانند.

atlantis-disneyscreencaps-1-com-1522

گروه مرکزی، یعنی ۹ شخصیت اصلی داستان، یک مشت سرباز اجیرند و در نگاه اول اصلاً هم دوست‌داشتنی نیستند. بله مول با آن لهجه‌ی عثمانی‌اش و داستان پس‌زمینه‌اش خیلی زود توی دل آدم جا باز می‌کند و آدری سر از هر چیزی که با موتور و چرخ‌دنده کار بکند در می‌آورد. ولی داستان بیشتر روی پینگ پونگِ دیالوگ شکل می‌گیرد. روی شوخی‌های داخل گروه. هر چند در نهایت همبستگی گروه زیر سوال می‌رود، ولی به نظر ما همچنان جای این گروه در این لیست است.


Team Sherlock! – Sherlock

در ظاهر یک تیم نیستند. ولی مالی هوپر و لستراد و خانم هادسن و مای‌کرافت و اندروز، همانقدر در کشف راز جنایات نقش دارند که مری و جان و شرلوک. و راستش را بخواهید از کی تا به حال شرلوک در مورد کشف جنایت است؟ حتا در بدایت امر هم شرلوک داستانیست در مورد یک کارآگاه مرموز نابغه که پویشی شهری را در لندن مه‌گرفته آغاز می‌کند و با کمک دوستانش دست آدم‌بدها را رو می‌کند. اصلاً بدون لستراد و خانم هادسن که بیکر استریت لذتی ندارد.

Sherlock-Series-3-cast

سریال جدید شرلوک که یکی از نبوغ‌آمیزترین و خوش‌ساخت‌ترین اقتباس‌های موجود از داستان شرلوک هولمز است، این موضوع را به مرحله‌ی بعدی می‌کشاند. بله ته تهش یک شرلوک داریم که با جان واتسونش از این سر شهر به آن سر شهر می‌رود آدم‌بدها را بتمن‌طوری به سزای عملشان می‌رساند. ولی این دو از طریق لستراد در کنار خود خدمات نیروی پلیس لندن را دارند! مالی هوپر کارهای آزمایشگاهی را برایشان انجام می‌دهد. از همه مهم‌تر! زن واتسون یک مأمور مخفی است که در رزومه‌ی کاری‌اش هم ‌CIA را دارد و هم MI6 را. شرلوک برادری دارد که اسمش حقیقتاً گشاینده‌ی درهاست. و صاحب‌خانه‌شان خانم هادسن بهترین چای انگلستان را دم می‌کند. اندروز هم سرگروه کلوپ هواداری شرلوک هولمز است.

لازم نیست برایتان بگویم چقدر روابط بین شخصیت‌ها در سریال شرلوک خوب و دقیق چیده شده و چقدر شیمی بین شخصیت‌ها تأثیر مهمی در جذب مخاطب و پیشبرد روایت دارد. تیم شرلوک تیمیست که تک‌تک شخصیت‌هایش به چشم بیننده‌ها جذابند.


The Avengers

همه می‌دانند جاس ویدن پادشاه تیم درست کردن است. او در رزومه‌ی کاری‌اش هم بافی و انجل را دارد و هم تیم مأمورین شیلد تحت رهبری فیل کولسون دوست‌داشتنی. حتا خیلی‌ها معتقدند خدمه‌ی یولیسس هم ساخته‌ی دست اوست. تا این که ویدن شخصاً این موضوع را رد کرد.

اما یکی از بهترین ساخته‌های ویدن تا امروز فیلم اونجرهاست. البته اگر قبول کنیم که منطق روایی کمیک بوک وقتی وارد اقتباس سینمایی بشود از این بهتر نمی‌شود. البته ویدن این بار مسئول انتخاب بازیگر نبوده. رابرت داونی جونیور و کریس اونز و اسکارلت جوهانسون و دیگر بازیگرها از قبل انتخاب شده بودند. ولی این بازیگرها وقتی با هم به یک تیم تبدیل می‌شوند که جاس ویدن سکان کشتی نیک فیوری را به دست می‌گیرد! دیالوگ‌های خنده‌دار و سریع و شمشیری فیلم را در ذهن بیاورید. همه‌اش کار ویدن است.

The_Avengers_prepare

البته اونجرها خیلی قبل‌تر از ویدن تیمی جذاب بوده‌اند. حتا قبل از این که کارتون دیزنی شوند. یا سری اولی که دیزنی نبودند و خیلی هم بهتر بودند. خیلی قبل‌تر یعنی وقتی که کمیک بودند! تونی استارک و استیو راجرز از اولش هم همینقدر به پر هم تیر می‌زدند و ثور را دست می‌انداختند و بروس بنر و ناتاشا رومانوف هم از هم دلبری می‌کردند. و بله کلینت بارتون همیشه تیراندازی‌اش از کتنیس ابردین بهتر بوده. جذابیت اونجرها به شخصیت‌های رنگارنگش است. از سویی اونجرها منعطف هم هستند. در برهه‌های زمانی مختلف کسانی چون یلوجکت و واسپ و انت‌من و حتا وولورین و اسپایدرمن هم عضو اونجرها بوده‌اند. هر اونجر طعم خاصی به تیم می‌دهد و ترکیب گروه با مأموران شیلد که آدم‌های عادی هستند، داستان را جذاب‌تر هم می‌کند.


 Dumbledore’s Army – Harry Potter

مجموعه‌ی هری پاتر یکی از بهترین داستان‌های نوجوان تاریخ ادبیات است. نویسنده‌اش با قلمی مسلط و با جذابیتی پایا می‌نویسد و جهان جادویی هری پاتر به قدری گسترده و با جزئیات لذیذ است و آدم‌هایش به قدری درست نوشته شده‌اند که گاهی وقت‌ها آدم فراموش می‌کند واقعیت ندارند. برای همین عجیب نیست ارتش دامبلدور از این لیست سر در بیاورد.

اسم‌گذاری گروه با جینی ویزلی است. ارتش دامبلدور در اتاق ضروریات تمریناتش را انجام می‌دهد. سرگروهش هری پاتر است و اعضایش از گریفیندور، هافلپاف و ریون‌کلا هستند. گروه وقتی شکل می‌گیرد که وزارت سحر و جادو، تمرین وردهای دفاع در برابر جادوی سیاه را در هاگوارتز ممنوع می‌کند.

dumbledore__s_army_by_azkaban_dementor

ارتش دامبلدور نقش مهمی در کل داستان بازی می‌کنند. بعد از این که آمبریج مچ هری را در حال استفاده از شومینه‌ی اتاقش می‌گیرد، باقیمانده‌های ارتش به کمکش می‌آیند و حتا با او تا اداره‌ی اسرار هم می‌روند. در کتاب ۷ هم ارتش دامبلدور بخش اصلی مقاومت زیرزمینی را برعهده دارد. آن هم به رهبری نویل لانگ‌باتم و جینی ویزلی. البته بر طرفداران هری پاتر پوشیده نیست که ارتش دامبلدور براساس الگویی قدیمی‌تر ساخته شده که همان محفل ققنوس باشد! محفلی زیرزمینی و بسیار سری از جادوگران سپیدی که با ارتش مرگ‌خواران لرد ولدمورت می‌جنگند. آن هم به رهبری خود آلبوس دامبلدور. البته کتاب هری پاتر گروه‌های جذاب دیگری هم به خوانندگانش معرفی می‌کند. از جمله مهتابی و پامخملی و شاخدار و دم‌کرمی که زمانی هاگوارتز را تحت سلطه‌شان داشتند. و البته گروه اوریجینال اولیه‌ی هری، ران و هرماینی.


ISIS – Archer

جیمز باند و بریکفست کلاب را اگر توی مخلوط‌کن بریزید نتیجه‌اش می‌شود سریال آرچر. آرچر کمدی جاسوسی موفقیست که از ۲۰۰۹ تا به حال پخش می‌شود. البته فهمیدن بخش مهمی از طنز داستان منوط به این است که عشق سینما و تلویزیون و کمیک و انیمه و بازی باشید. یعنی در یک کلام گیک باشید.

شرکت آیسیس که انتخاب اسمش هیچ ربطی به داعش ندارد چون قبل از شکل‌گیری داعش اسمش این بوده، ارائه‌دهنده‌ی خدمات جاسوسی به صورت خصوصی است. اعضای تیمش هم به قول خودشان بهترین‌های صنعتشان هستند. لانا کین یک غول خوش‌اندام است که مشکلات کنترل اعصاب دارد و بهترین مأمور ایسیس است. سیریل فیگس حسابدار آیسیس است. عینک کائوچویی دارد و ژاکت بافتنی بی‌آستین می‌پوشد و همیشه از همه توسری می‌خورد. پملا پووی مدیر منابع انسانی آیسیس است. چاق است و برای پول هر کاری می‌کند. از کشتی‌کج گرفته تا شرط‌بندی روی نبرد ماهی‌گلی‌ها تا مسابقه‌ی غیرقانونی ماشین با یاکوزا. شریل تانت یک میلیاردر آتش‌افروز است اما شغل روزانه‌اش منشی شرکت جاسوسی آیسیس است. مبتلا به اسکیتزوفرنی و دمنشیای اریستوکراسی است و پدرجدش صاحب تمامی خطوط راه‌آهن آمریکا بوده است. شریل منشی ملوری آرچر است. کهنه جاسوسه‌ای همه‌فن‌حریف که در جریان جنگ مراکش هم شرکت داشته و پسرش استرلینگ آرچر را در شرایط جنگی به دنیا می‌آورد. ملوری رئیس آیسیس است. در ظاهر پیرزنی غرغرو و بسیار نژادپرست است که رابطه‌ی پیچیده‌ای با پسرش دارد ولی در واقع یک هفت‌تیرکش تک است که تیرش هیچ‌وقت خطا نمی‌رود حتا با وجود الکلی بودنش. ری جیلت هم یکی از مأمورین آیسیس است که برای آن یکی تیم بازی می‌کند(متوجهید که!). ری اولین بار در نقش راهنمای خنثی کردن بمب ظاهر می‌شود ولی کم کم نقش مهم‌تری در سریال پیدا می‌کند و شغلش به مأمور میدانی ارتقاع پیدا می‌کند تا این که چند باری به دست آرچر فلج می‌شود. دکتر کریگر هم دانشمندی دیوانه است. او کلون شبیه‌سازی شده‌ی آدولف هیتلر است که البته به دلایلی هیچ شباهتی به هیتلر ندارد. گل سرسبد تیم هم استرلینگ آرچر است. آرچر به گفته‌ی همه‌ی شخصیت‌های اصلی و فرعی و گذری داستان خفن‌ترین جاسوس دنیاست… ولی براساس شواهد عینی یک یاروی عوضیِ نارسیسیستِ پرتوقع و بی‌حیاست که به احتمال قوی مبتلا به اوتیسم خفیف است.

archer-pi

داستان بیشتر حول محور مأموریت‌های آرچر به دور دنیا می‌گردد. آرچر همیشه گند می‌زند ولی حداقل تیمش را در کنارش دارد تا با آن‌ها دیالوگ‌های بی‌نظیر اجرا کند. تیم آیسیس واقعاً بی‌نظیر است. تنها مشکل اینجاست که کسی کار نمی‌کند. همه از زیر کار در می‌روند. همه به فکر منافع خودشان هستند و در نهایت همه با هم روابط نفرت/عشق توأم بسیار عمیقی دارند. امیدوارم در هنگام تماشای این سریال دنده‌ی اضافه داشته باشید چون صد‌در‌صد از شدت خنده چند دنده می‌شکانید.


Study Group – Community

سریال کامیونیتی یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روایت‌های خرده‌فرهنگی و لایف‌استایل مدرن است. نه فقط به خاطر بازیگردانی و اجرای خوبش، که به خاطر ایده‌های بدیعی که در هجو دارد.

هجو ستون اصلی داستان کامیونیتی است. در واقع وجود داستان‌هایی مثل کامیونیتی و آرچر و اسکات پیلگریم، نشان‌دهنده‌ی تأثیر عمیقی است که خرده‌فرهنگ‌های هواداری بر دنیای امروز دارد.

داستان کامیونیتی داستان ۷ آدم بی‌شباهت به هم است. عابد ندیر یک گیک تمام‌عیار است. بریتا پری هیپستر است و طرفدار حقوق حیوانات و گیاهان و بقیه‌ی موجودات. انی اندرسون دختر خوشگله‌ی درس‌خوان است. شرلی بنت مادر سه فرزند است و مسیحی دو آتیشه. پیرس هاثورن نژادپرستی هاف‌هافو است که سال‌های اوجش یک قرنی هست که پشت سرش است. تروی بارنز هم یک ورزشکار ساده‌لوح است که همان احمق تودل‌بروی داستان است. شخصیت اصلی داستان جف وینگر است. مرد سی و پنج ساله‌ای که مدرک وکالتش تقلبی است. برای همین به کالج محلی می‌رود تا ۴ سال زندگی‌اش را برای گرفتن یک مدرک فکسنی بگذارد. جف از همه چیز کالج گرین‌دیل متنفر  است. جز بریتا. برای همین گروه مطالعه‌ی تقلبی زبان اسپانیایی را ایجاد می‌کند. ولی بالا پایین‌های داستان زندگی‌اش را عوض می‌کند.

your_guide_to_community_pop_culture_references

گیک بودن مسری است. برای همین تنها یک سیزن طول می‌کشد که عابد همه‌ی شخصیت‌های دیگر را به گیک‌هایی تمام‌عیار تبدیل می‌کند که عاشق بازی دی اند دی هستند، پینت‌بال بازی می‌کنند و رمان بازی‌ تاج و تخت را فقط برای اسپویل کردنش برای همدیگر می‌خوانند. گروه مطالعه‌ی گرین‌دیل تیمی از قهرمانان شکست‌خورده‌ی رانده شده از اجتماع است که با توجه به محاسبات باید زندگی‌شان به سطل آشغال ختم شود. ولی وقتی روایت ایجاب می‌کند، قهرمانانی در پوسته‌ی نازکند و زیر لباس‌ روزمرگی‌شان، کاستوم ابرقهرمان دارند، زامبی‌ها را شکست می‌دهند، در هانگر گیمز شرکت می‌کنند، نظام‌های دیکتاتوری ناپلئون‌های چینی را برمی‌اندازند و جهان را از شر اپلیکیشن‌های شبکه اجتماعی توتالیتر نجات می‌دهند!


3rd Grade class – SouthPark

بهترین گروه‌های دنیا لزوماً جهان را از شر خوکچه‌هندی‌های غول‌پیکر یا نازی‌زامبی‌های فضایی یا کوتولهو نجات نمی‌دهند. خیلی وقت‌ها بعضاً عامل بدبختی‌ها هم هستند.

البته ما منکر این نیستیم که مبارزه با باربارا استرایسند گودزیلا/روبات هم کار هر گروهی نیست. یعنی همه که گلی کلاب نیستند که عاشق استرایسند باشند. کارتمن و کارل و کنی و کایل هم البته کلاس چهارمی‌های معمولی نیستند. آن‌ها نیرویی مخرب و توقف‌ناپذیرند که با وجود منطق آشفته‌ و نامعمول جهانشان، دست کم دویست باری دنیا را از نابودی همه‌ جانبه نجات داده‌اند.

Screen-Shot-2014-06-02-at-copy

گروهشان اعضای غیررسمی بسیاری دارد. باترز و تیمی و کلاید و وندی و توکن تنها اسامی تعدادی از دانش‌آموزان کلاس چهارم ساوث پارک هستند.

در طول سریال گروه‌های دیگری هم به بیننده‌ها معرفی می‌شوند که بعضی‌ از آن‌ها ارزش یاد‌آوری دارند. از جمله تیم بر و بچه‌های گوتیک پشت مدرسه. تیم ابرقهرمانان ساوث پارک. تیم دو نفره‌ی دکون و کوتولهو و تیم دو نفره‌ی صدام حسین و شیطان! تیم پلی‌استیشن و تیم اکس‌باکس و البته شاید بهترین تیم کل ماجرا، تیم نینجاهای ضد مواد مخدر که با گروه تروریستی داعش اشتباه گرفته می‌شوند.


Friends

جاودانگی شکل‌های مختلفی دارد. یک زمانی برای دست‌یافتن به جاودانگی باید مثل جک اسپرو، قایقت را به آب می‌زدی به دنبال آب حیات. اما حالا کافی است در یک سریال سیت‌کام آمریکایی به نام فرندز بازی کنید تا جاودانه شوید.

قدر مسلم سازندگان و بازیگران سریال نمی‌دانستند روزی به سنگ محک جهان سیت‌کام تبدیل می‌شوند و در کنار کلاسیک‌هایی چون فانزی و فریژر قرار می‌گیرند. اما حالا هر کسی که فرندز را دیده باشد نگاهش به سیت‌کام جور دیگریست و سطح توقعش بالاتر رفته‌است.

از طنز و دیالوگ و موقعیت‌های نامعمول داستان که بگذریم، ریشه‌ی محبوبیت داستان فرندز البته در همان عنوانش نهفته است. رفاقت شش تا یاروی بیست و چند ساله‌ی نیویورکی با داستان‌های پس‌زمینه‌ی مختلف و شغل‌های بی‌ربط به هم و اخلاق و عادت‌های اغراق شده که جوری قلب بیننده را تسخیر می‌کنند که با شخصیت‌هایش بخندند و گریه کنند.

FRIENDS -- "The One with Chandler in a Box" Episode 8 -- Pictured: (l-r) Matt LeBlanc as Joey Tribbiani, Lisa Kudrow as Phoebe Buffay, Courteney Cox as Monica Geller, David Schwimmer as Ross Geller, Matthew Perry as Chandler Bing, Jennifer Aniston as Rachel Green (Photo by Paul Drinkwater/NBC/NBCU Photo Bank via Getty Images)

در هر گروهی دینامیک خیلی مهم است. خوب نیست یکی همیشه زیر باشد و لگد بخورد و یکی همیشه آدم خوبه‌ی داستان باشد و کارش همیشه بی‌نقص باشد. خوب نیست یکی همیشه مسخره کند و یکی مسخره شود. برای همین در فرندز همیشه عقربه در حال چرخیدن است. گاهی نوک تیز جوک سمت چندلر و جویی است و گاهی راس. همیشه مانیکا عاقله زن داستان نیست. ریچل همیشه دماغو نیست و فیبی تمام مدت خل نیست.

دینامیک گروه به بیننده کمک می‌کند با همه همدلی کند. همه را در انسانی‌ترین حالت ببیند. همه اشتباه می‌کنند و همه مهربانند و همه خودخواهند. چیزی که گروه فرندز را اینقدر توی ذهن ما جاودان کرده هم همین است. رفقا می‌دانند که در هر حالتی یکی از آن‌ها شدیداً دارد گند می‌زند و مشکلی نیست چون شاید گند بعدی را خودشان بزنند و آن وقت می‌دانند که ۵ تا شانه دارند که می‌توانند بهشان تکیه کنند.


Crew of Serenity – Firefly

سریال فایرفلای یک سیزن بیشتر ندارد. برای همین شاید تصور کنید آنقدری وقت ندارد که روابط درون‌گروهی را ایجاد کند و شیمی و دیالوگ را درست در بیاورد. اشتباه می‌کنید. همه‌ی این‌ها همان نیم ساعت اول پایلوت داستان شکل گرفته است. جاس ویدن شاهکارش را نه در اونجرها و بافی و انجل، که در فایرفلای به نمایش می‌گذارد.

فایرفلای یک درام آمریکایی درجه یک است. داستانی در مورد کابوی‌های جنوبی که حالا به جای اسب، سفینه دارند(البته اسب هم دارند ولی سفینه هم دارند)، تفنگ شش‌لول می‌بندند و با راهزن‌ها درگیر می‌شوند ولی در فضای بی‌انتها. داستان ترکیبیست از دو ژانر وسترن و اپرای فضایی با تار و پودی قدرتمند. اینطور به نظر می‌رسد که جمعیت زمین به دو بخش فرهنگی آسیایی و آمریکایی تبدیل شده‌اند و از زمین به سیارات دیگر مهاجرت کرده‌اند. از این رو همه مثل آب خوردن چینی یا همان ماندارین بلدند و آدم‌پولدارهای داستان توی خانه‌های سبک آسیای جنوب شرقی زندگی می‌کنند. ولی فضای داستان جدای از جذابیت بصری، فرصت روایت اتفاقاتی را می‌دهد که ممکن نیست فکرش را هم بکنید! از جمله راهزنی قطار و جابه‌جایی محموله‌ی گاو! اصلاً چی از دزدی از قطار آن هم با یک سفینه بهتر؟

اما همه‌ی جذابیت روایت و عناصر بصری‌اش را کنار بگذارید. ته تهش فایرفلای یک سریال علمی‌تخیلی با بودجه‌ی محدود و سی‌جی‌آی دهه‌ی نود است. پس چه چیزی باعث شده سریال طرفداران میلیونی از سراسر جهان کسب کند که ۱۴ سال بعد از پایان سریال هنوز دارند در موردش حرف می‌زنند(و اسمشان را هم گذاشته‌اند کت قهوه‌ای‌ها).

یک بار دیگر پاسخ گروه است. در مورد شیمی روابط و پینگ‌پنگ دیالوگ در قسمت‌های قبلی گفتیم. ویدن در تمامی پرو‌ژه‌هایش این‌ها را با خودش دارد. به خصوص وقتی انتخاب بازیگر با خودش باشد. چون چهره‌ی شخصیت صد‌در‌صد مهم است. بعضی شخصیت‌ها اصلاً تو دل‌ برو هستند. و ویدن در طول سالیان کاری‌اش، بازیگران زیادی را دور هم جمع کرده که هر کدامشان حاضرند به یک اشاره در پروژه‌ی بعدی‌اش دور هم جمع بشنود. همه‌شان گیک هستند و همه به ویدن اعتماد دارند. ولی تیم فایرفلای به شدت از باقی پروژه‌های ویدن متفاوت است. و همه‌اش هم به خاطر جذابیت ظاهری‌شان نیست. ساعت خوبی هستند. چرخ‌دنده‌هایشان خوب می‌چرخد و مکانیکی کنار هم بودنشان درست است.

firefly

سفینه‌ی سرنیتی یک سفینه‌ی مدل فایرفلای است که بیشتر مورد استفاده‌ی قاچاقچی‌های فضایی است. البته بیشتر وقت‌ها هم کارش همین است. خلاصه که اگر فکر کرده‌اید با یک عده آدم درست و حسابی مثل خدمه‌ی اینترپرایز یا ایستگاه بابیلون ۵ طرفید، سخت در اشتباهید. سکان‌دار کشتی واش واشبورن است. واش خوره‌ی دایناسورهاست و بهترین خلبان این طرف کهکشان است. قبلاً سیبیل داشته ولی زنش زوئی مجبورش می‌کند سیبیلش را بزند. زوئی نفر دوم کشتی است. او بازمانده‌ی جنگ‌های منظومه‌ای است. البته در طرف اشتباهش. جنگ‌ها در واقع هجوی از جنگ داخلی آمریکا هستند و اگر خوب دقت کنید متوجه لهجه‌های جنوبی شخصیت‌ها و دایره‌ی لغات بینظیر و گوش‌نواز ایالات جنوبی می‌شوید. زوئی همسر و معاون فرماندهی وفادار است و هرگز به شوهرش یا به فرمانده‌اش خیانت نمی‌کند. فرمانده کشتی ملکوم رینولدز هم کهنه‌سرباز جنگ‌های داخلی و هم‌رزم زوئی است. هر چند مدام به زوئی گوشزد می‌کند که جنگ تمام شده، ولی کت چرمی قهوه‌ای‌اش را که بازمانده‌ی جنگ است، هیچ‌وقت از تنش در نمی‌آورد. مل شاید در ظاهر یک خلافکار خرده‌پا باشد ولی قلبش از طلاست. به خصوص که معشوقی به نام اینارا سِرا دارد. البته روابط اینارا و مل پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. اینارا در کشتی مل یک شاتل کرایه‌ای دارد و درواقع یک گیشای سطح بالاست. ولی ته دلش می‌داند کافی است مل از او بخواهد که با او بماند. البته همانطور که می‌دانید روابط عاشقانه مشکلات خودش را دارد. اینارا ته دلش بین رفتن و ماندن درگیر است.

مکانیک کشتی کایلی فرای است. کایلی یکی از دلایلی است که ما معتقدیم طراحی شخصیت‌های آتلانتیس هم با ویدن بوده است. او دختری نوجوان و تپلیو خوش‌چهره(دقیقاً شبیه آدری در آتلانتیس) است که نظیرش این سر کهکشان وجود ندارد. کایلی به هر جان‌کندنی که هست سفینه را سر پا نگه می‌دارد. هرچند که همیشه هم بر سر مل غر می‌زند که قطعات به اندازه‌ی کافی برای تعمیر سفینه ندارد. رابطه‌ی مل و کایلی شبیه رابطه‌ی پدر و دخترهاست. این وسط کایلی عاشق سایمون تم می‌شود. پزشک سفینه که از خانواده‌ای پولدار می‌آید و اصلاً تا قبل از این هم گذارش به بخش‌های خلاف کهکشان نخورده است. البته تصور نکنید سایمون یک گاگول بچه‌ننه است. سایمون یک نابغه‌ی تمام عیار است که قسم خورده خواهرش ریور را به یک جای امن برساند. این جای امن فعلاً سرنیتی است. هرچند که خدمه‌اش در رابطه‌ای از ترس و محبت با ریور به سر می‌برند. ریور حتا از سایمون هم نابغه‌تر است. البته طی آزمایش‌هایی که دولت مرکزی رویش انجام داده، ریور تقریباً عقلش را از دست داده و جهان را به ترتیبی متفاوت از بقیه می‌بیند. تیرانداز قهاری است و دست به تبرش هم خوب است. کنگ‌فو بلد است و خلبانی‌اش هم به خوبی واش است. همراه این دو یک کشیش هم به خدمه‌ی سرنیتی اضافه می‌شود به نام داریل بوک. بوک مردی مرموز است با پس‌زمینه‌ای که کسی نمی‌داند. البته طرفداران کمیک می‌دانند. ولی در کل بوک صدای وجدان مل در فضای بی‌انتهاست. بوک نه فقط ستون اخلاق کشتی سرینیتی، که رفیقی قابل اتکا و گوشی شنواست. او شمن کشتی است و رهبر معنوی‌ خدمه‌اش. نقطه‌ی مقابل بوک، جین کاب است که برخلاف آوای اسمش اصلاً هم زن نیست و یک مرد لندهور بزن‌بهادر خرخاک‌کن است که دست به اسلحه‌اش نظیر ندارد و روی اسلحه‌هایش هم اسم‌های دختر می‌گذارد. جین نماد آدم ساده‌ایست که ته قلبش نمی‌تواند بد باشد. شاید دستت را گاز بگیرد ولی استخوانش را پست می‌دهد.

خدمه‌ی سرنیتی هر یک داستان پس‌زمینه‌ی خودش را دارد و خطوط وصل کننده‌ی روابطشان به شدت عمیق است. برای همین خیلی از طرفداران سریال بیشتر از این که در پی دانستن سرانجام خط روایی باشند، دلشان می‌خواهد بدانند چه بر سر شخصیت‌ها می‌آید. آیا مل و اینارا بالاخره به هم می‌رسند؟ کایلی و سایمون چطور؟ بالاخره جین به گروه خیانت می‌کند یا سر رفاقتش با مل می‌ماند؟ ریور و جین مشکلاتشان را با هم حل می‌کنند؟ واش و زوئی بچه‌دار می‌شوند یا نه؟ دفعه‌ی بعدی که فلان شخصیت فرعی به داستان برمی‌گردد اعضای گروه چکار می‌کنند؟


لیست ما به پایان رسید ولی حکایت این گروه‌ها همیشه توی ذهن ما پابرجاست. حتا برایشان فن‌فیکشن می‌نویسیم و توی ذهنمان سناریو‌های مختلفی برای ادامه‌ی داستانشان می‌چینیم. هر کدام از این داستان‌ها دلایلی برای محبوبیتشان دارند. اما راستش را بخواهید ته تهش همه چیز به واقعی بودن و انسانی بودن شخصیت‌ها برمی‌گردد. داستان باید همدلی بیننده‌اش را برانگیزد. باید کنجکاوش کند. باید داستان‌های کوتاه خوشمزه برایش تعریف کند.

آنچه یک گروه از آدم‌ها را جذاب می‌کند قدرت‌های برترشان نیست. ممکن‌الوقوع بودنشان است. درست مثل تحریریه‌ی مجله‌ی سفید یا گروه‌های دوستی‌ای که هر روز در سراسر دنیا رخ می‌دهند.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم